[• #قرار_عاشقی🌙 •]
°•.مےگریم آنقدر ڪہ ڪمے وا شود دلمـ
در بین زائران شما جا شود دلمـ.•°
°•.بر بال ڪفترے دل خود را نوشتهامـ
باید ڪدامـ صحن تو انشا شود دلمـ؟!.•°
#فاضل_نظرے
#السلامعلیڪیاعلےابنموسےالرضا☺️✋
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
•[ #مش_رمضون🌙 ]•
سلام سلام✋
عزادارےهاتون قبول🏴🏴
میخوام امشب راجب
شبهاے قدر واستون بگم👇
شب قدر از شب هاییہ ڪہ
برتر از هزار ماهــہ😍👌
و فرشتھ ها تو این شب
بھ اذن خدا فرود میان و
همہ مقدرات بندگان رو در طول سال
تعیین مےڪنن و وجود این شب
در این ماه مبارڪ نعمت و موهبتے الهے
بر امت پیامبر گرامے اسلام(ص) هست
و مقدرات یڪ سال انسان ها (حیات،
مرگ، رزق و...) براساس لیاقت ها و زمینہ هایے ڪھ
خود آنها بہ وجود اورده ان تعیین مے شہ و انسان
در چنین شبے با تفڪر و تدبر مےتونھ بہ خودش بیاد
و اعمال یڪسال خودش روا ارزیابے ڪنھ
و با فراهم آوردن زمینه مناسب بهترین سرنوشت رو براےخودش رقم بزنھ.
حضرت امام صادق(ع) می فرماید: «تقدیر مقدرات در شب نوزدهم و تحڪیم آن در شب بیست و یڪم و امضاء آن در شب بیست و سوم است.»
دعــ🙏ــا یادتـون نـره
مخلص شما؛ مش رمضون😉👋
•[🖊 #پ_ڪاف
•[❌ #ڪپےممنــوع
از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇
•[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وسه - رفیقت اومده تو رو ببینه شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وچهار
- بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم
شروین چند ثانیه ای مکث کرد بعد پرسید:
-توچی با بابک پچ پچ می کردی؟
-ازت خوشش اومده آمار می گرفت. می گفت بیارش
- از من یا پول من؟ باور کن از این برد و باخت ها یه چیزی هم گیر اون میاد. معلومه استاد خر کردنه. پشت صحنه کار می کنه. شاید بتونه آرش رو خر کنه اما سر من نمی تونه شیره بماله
- تو هم که به همه بدبینی. اگه اینطوریه نیا
- از اینجا خوشم اومده. ربطی هم به هندونه های بابک نداره. از 100 کاردش 150 تاش بدون دسته است
- فعلاً که با همین چاقوهای بی دستش سر خیلی ها رو بریده
همراه سعید زنگ زد. صدای سعید آرام شد و با لحن خاصی مشغول حرف زدن شد. شروین فهمید که حتماً یکی از آن رفیق های مخصوص است. سوار شد و خودش را با موبایلش سرگرم کرد. سعید دورتر از ماشین راه می رفت و حرف می زد. حوصله اش سر رفت.
- میای یا برم؟
سعید دستش را تکان داد. چند کلمه ای صحبت کرد، تماس را قطع کرد و دوید به طرف ماشین.
- چقدر عجله داری، حرفم نیمه موند
- اگر هیچی نگم تا صبح حرف می زنی
استارت زد.
- همه دوست هام به اسم شروین بداخلاق می شناسنت
- تو یکی خوش اخلاقی کافیه
این بار همراه شروین زنگ خورد. سعید خندید. شروین نگاهی به صحنه کرد، اخم هایش درهم رفت.
- بله؟ چه کار داری؟ ... بیرونم! ... الان؟ ... خیلی خب، خیلی خب... خداحافظ
تماس را قطع کرد و ماشین را خاموش کرد.
- یه شب نمیشه راحت باشیم. یه جور باید حال مارو بگیرن. اه!
- تا تو باشی به من گیر ندی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وچهار - بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم شروین چند ثانیه ای مکث کرد بع
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وپنج
شروین جوابی نداد و سعید که چهره آشفته شروین را میدید ادامه داد:
- این که این همه ناراحتی نداره. نرو خونه
- به همین راحتی؟ همون یه بار که هفتگیم نصف شد برام کافیه. می خواست قطعش کنه. کلی پارتی بازی کردم. فکر می کنی برای چی مجبورم همه چیز رو تحمل کنم؟
- طفلی شروین کوچولو! پس باید بری البته اگه بتونی از شر این ترافیک لعنتی خلاص بشی!
سعید این را گفت و نگاهی معنی دار به شروین انداخت. کم کم متوجه معنی حرف سعید شد. یواش، یواش ابروهایش از هم باز شد و قهقه ای سر داد. دست هایشان را به هم زدند و راه افتادند...
توی خیابانها ویراژ می داد.
- حیف که این دوربین های لعنتی هستن
- همین هم بهتر از روی صندلی نشستن و لبخند ژکوند زدنه. اگر دستم تو جیب خودم بود می رفتم پشت سرمم نگاه نمی کردم. حیف که محتاج باباهه هستم
- مخ بابات رو بزن بکشش تو تیم خودت
- نمیشه. ثروت بابام مال مادرمه. در واقع کارمند مامانمه. واسه همین اینقدر به حرفشه وگرنه اونم دل خوشی نداره. مادرم برای همین اصرار داره من با دختر خالم ازدواج کنم، می خواد ثروتش از خانواده خارج نشه. از این خزعبلات عهد قجر. به قول خودش هنوزم خون شاهی تو رگ های ما جریان داره! یکی نیست بگه اون مظفرالدین شاه پیزوری خودش چی بود که خونش! باور کن اگه سیبیل ها شو می زد حالش خوب می شد. اگه روش می شد مجبورم می کرد عین اون دوتا دسته بیل بذارم پشت لبم! مامان بزرگم که اعتقاد داره هیبت مرد به سبیله!
نگاهی به سعید کرد و ادای عکس های قدیمی را در آورد و هر دو قاه قاه خندیدند.
- همه جد دارن، ما هم جد داریم. مرتیکه مفنگی، تو زنده بودنش کم گند زد به مملکت، تو قبر هم ول کن ما نیست
دوباره همراهش زنگ خورد. گوشی را نگاه کرد و گفت:
-مامانه!
دستش را گذاشت روی بوق و جواب داد:
-الو؟ ... صدات نمیاد ...چی؟ ... ترافیکه ... گیر کردیم ... آره. شما شام بخورید ... باشه ... سعی می کنم
وقتی تمام شد رو به سعید گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وپنج شروین جوابی نداد و سعید که چهره آشفته شروین را میدید ادامه داد:
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وشش
-ما هم باید شام بخوریم
و گاز داد...
ساعت11 بود که رسید خانه. صدای خداحافظی می آمد. خوشحال از نقشه اش، دستی به سر و صورتش کشید و با قیافه ای حق به جانب و ناراحتی ساختگی دوان دوان از پله های ایوان بالا رفت.
- سلام ... سلام ... وای مثل اینکه دیر رسیدم. شرمنده مگه این ترافیک میذاره آدم زندگی کنه. نمی دونستم می آید. کاش مامان زودتر خبر داده بودن
نیلوفر که عصبانیت از چهره اش می بارید دلخور گفت:
-اگر خبر داشتی هم نمی اومدی
شروین که این دلخوری را با دنیا عوض نمی کرد گفت:
-اختیار دارید، این چه حرفیه دختر خاله؟ شما خبر می دادید، می دیدید چه کار می کردم
- واقعاً؟ حالا دارم بهت خبر می دم. فردا شب یه جشنه. بچه ها می خوان نامزد منو ببینن. اومده بودم که دعوتت کنم
شروین مثل کسی که اژدهای هفت سر دیده باشد نفسش بند آمد. سعی کرد خودش را از تک و تا نیندازد. خودش را جمع کرد و گفت:
- فردا شب؟ با نامزد؟ فردا قرار دارم!
نیلوفر با تعجب پرسید:
-قرار؟
- آره، با استادم. باید حتماً برم وگرنه بهم نمره نمیده. خیلی واجبه
- بذار یه وقت دیگه
- نمیشه
- یعنی استادت از نامزدت مهم تره؟
شروین نگاه عصبانی مادرش را دید. دیگر خراب کرده بود:
-سعی می کنم. ببینم می تونم راضیش کنم یا نه
- خب استادت رو هم بیار. البته اگه استادی هست
- من دروغ نگفتم
- حالا می بینیم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
2264415.mp3
5.04M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و سوم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••