🍃🍩
#پشتک
🛤|°•هیچ مسیری
به سوی شادمانی وجود ندارد؛
😁|°•شادمانی
خود مسیر است.
#دلتوننخواد😋❤️
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃🍩
- - -
⏰
- - -
#قرار_عاشقی
نیست گاهے هیچ راهے ،
جز بہ شاهے رو زدن😓••
با دلے خستہ رسیدن ،
پیش او زانو زدن😭💔••
- - -
⏰ @asheghaneh_halal
- - -
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_نوزدهم میشکستت، فقط یک سجده کن، سجده صبر.. * فاطمه با خود
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_بیستم
ممنون
-بچه ها چطورن؟ دلم براشون یه ذره شده
-خوبن، تو چطوری؟
-منم خوبم، دلم برای تو هم یک ذره شده
یک لحظه سکوت برقرار شد، فاطمه ادامه داد: کاری داشتی؟
-عرضی داشتم قربان
-بفرمایید
-یک هفته تموم شد، میشه بیای خونه؟ نمیگی من از گشنگی میمیرم، نمیگی من یک روز صدای تو رو نشنوم یرغان میگیرم؟ نمیگی دلم واسه اون دو تا وروجک تنگ بشه؟
- اما من هنوز به نتیجه ای نرسیدم
-چه بهتر، چون منم نرسیدم، پس بیا مثل همیشه با هم مشکلاتمونو حل کنیم، باور کن این فرار تو هیچ چی رو حل نمیکنه
-من فرار نکردم
-خوب این گریز تو، جان سهیل اذیت نکن خانم، پاشو بیا با هم حرف میزنیم، باور کن اگه همین امروز نیای خودم با یک دست گل بزرگ گلایل میام دنبالت، میدونم گلایل خیلی دوست داری
بعدم با صدای بلند خندید، میدونست فاطمه از دسته گل گلایل بدش میاد، همیشه یاد دسته گل سر قبر میفتاد، فاطمه به فکر فرو رفت، سکوتش سهیل رو هم ساکت کرد، چند لحظه ای سکوت سنگینی برقرارشد.
تا اینکه سهیل خیلی آروم گفت:
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت / فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت حدیث قول قیامت که گفت واعظ شهر / کنایتی ست که از روزگار هجران گفت
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_بیستم ممنون -بچه ها چطورن؟ دلم براشون یه ذره شده -خوبن، تو
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_بیست_و_یکم
فاطمه من، زندگی من، بیا، برگرد، بهت قول میدم تمام تلاشمو برای تلافی گذشته بکنم .
فاطمه نمی تونست جلوی هق هقش رو بگیره، صدای گریش که از تلفن رد شد، سهیل رو کلافه کرد، نمی دونست الان چی باید بگه، توی دلش به خودش بد و بیراه میگفت، که این قدر بده که نمی تونه حتی قول بده که دست از کاراش برداره، از ضعف خودش منزجر شد، فقط گفت: فاطمه من به کمکت نیاز دارم. امشب شام منتظرتونم. خدافظ صدای بوق قطعی تلفن که اومد فاطمه فهمید باید امشب بره پیش سهیل، باید امتحان میکرد، باید تلاش میکرد برای زندگیش، برای عشقش، برای علی و ریحانش، برای سهیلش، سهیلی که روزی دوست داشتنی ترین فرد زندگیش بود، درسته که عشقش رنگ باخته بود، اما هنوز محو نشده بود، همون جا روی زمین افتاد و سر بر سجده گذاشت:
-سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله، سبحان ربی الاعلی و بحمده....
زنگ در خونه، سهیل رو از جاش بلند کرد، توی آیینه نگاهی به سر و وضعش انداخت و تیشرت سرمه ای رنگی که فاطمه براش خریده بود رو پوشیده بود، احساس میکرد خیلی بهش میاد، لبخندی زد و با خوشحالی در رو باز کرد:
-جانم؟.... اما حرفش تو دهنش خشک شد
-سلام آقای نادی، حال شما خوبه؟ فاطمه خانم نیست؟
صدای زن فضول همساده روی اعصاب سهیل بود، دلش میخواست در رو بکوبه توی دهنش:
-سلام، نه خیر نیستند.
-منتظر کسی بودید؟
-امرتونو بفرمایید
-آخه یک هفته ای هست که فاطمه خانم نیست، نگران شدم که نکنه خدای نکرده اتفاقی افتاده باشه.
-نخیر، اتفاقی نیفتاده. امر دیگه ای نیست؟
- راستش آقای نادی می خواستم بگم،... یعنی میدونید مام توی این ساختمون زندگی میکنیم.... به هر حال دختر ،پسر مجرد داریم... میدونید که پدر مادر چقدر نگران بچه هاشونن ...
-خب؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
•[ #سوتے_ندید 😜•]
عرضم (ارزم، عرزم،ارظم)
به حضورتون ڪه قبل از ماه رمضون
به شدت سرفه گرفته بودم و هے
سرفه میڪردم...😷
یه روز رفتم امتحان دادم برگشتم خونه
خوابیدم چشتون روزه بد نبینه پاشدم
هے سرفه پشت سرفه داشتم خفه
میشدم وضعیتم بدجور اورژانسے شده
بود...🤧
هے همراه سرفه آب از دهنم میریخت بیرون...
حالا مامانم جیغ زده : یا حسین!😱
همه ریختن بالاسرم حالا من هے تف
میڪنم رو فرش نمیتونم نفس بڪشم
صورتم سرخ شده حالا مدام مامانم میگه
رو فرش؟ آخه رو فرش؟😐😂
عاقا حالا همه اینا به ڪنار موفق به
نفس ڪشیدن شدم سریع بابام گفت
لباس بپوش ببرمت دکتر...🚑
پوشیدم و همچنان درحال جون دادن بودم...
مامانم: چرا این چادره رو سرت ڪردے
پاره پورس آبروم میره؟🙄
من😐
(حالا نمی تونستم حرف بزنم!)
مامان من دارم مےمیرم اون وقت تو میگے این چه چادریه سرت ڪردے؟😐😂
#مادراستدیگــر🤣
#سوتـے(7⃣)
#ارسالے_ڪاربران
─═┅✫✰🦋✰✫┅═─
ارسال سوتے:
📲• @yazahra_ebrahim
چه ــخبرہ اینجــا😁👇
[•📸•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
وقتے شوهرتون از شما تعریف میڪنه
نگید:
••🍃اینطور نیست
••🍃مرسے نظر لطفته
یڪم خلاق تر جواب بدید:
••🌸مشخصه وقتے عشق شما ام
باید اینطور باشم.
••🌸وقتے همسرم انقدر خوبه معلومه
یه فرشته نصیبش میشه.
#سختنیستــا☺️👌
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
•🕊•
#چفیه
آن روزها ڪہ دشمن
بہ " جانمان " حملہ ڪرد،
شهدا ما را #شرمندہ خود ڪردند!
نڪند این روزها ڪہ دشمن
بہ " نانمان " حملہ ڪردہ است
شرمندہ #شهدا شویم!
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
🌷 @Asheghaneh_halal 🌷
•🕊•
[ Photo ]
[• #خادمانه •]
جناب روحانی:
ما پیشرفت های زیادی داشته ایم😎
ما قطعنامه های آمریکا را #وتو کردیم😎
ما سفره مردم را خیلی بزرگ کردیـــــم😎
ما بهترین دولت بعد از آقای خاتمی و هاشمی هستیم😎
درود خدا بر سید دلهـــــا خاتمی😉😌
امشب یک مهمان بســـــیار ویژه داریم
از اون مهمان ها که از بچه های بالا هستند😌
قراره به بزرگ شدن سفره های مردم👆👆
توسط جناب روحانی بپردازیم 😎😉
ببینیم اگه ذور دورِ جنای روحانی تموم شده
وضعیت اقتصادی رو سامون بدن😤✊🤝
یه روز خارجِ تشریف دارن یه روز توی ایران
این ور و اونور میرن✊✊✊✊✊✊
امشب رأس ساعت 21:00 اینجا با ما همراه باشید.✋👇☺️
✅ @Rasad_Nama
سیاست ما عین دیانت ماست😎👇
🔎| @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
👼 | تُجا به دَلامتی با این عَدَله؟
😕 ] دست پیش میگیری پس نیفتی؟!
خودت اونجا چیکار میکنی اصلا؟!!!
😮| من تالی نمیتَلدَم داستم زاس
سیاتِتو سوپ میزدم؟
😒 ] باریکلا باریکلا چشمم روشن، حالا دیگه زاغ سیاهه منو چوب میزنی؟
🙁 | بَیه بَیه تون همس یباسکی میلی بیلون منو با خودت نمیبلی
😐 ] ببخشید از این به بعد هر جا رفتم شمارم میبرم!
ولی خیلی زرنگیا قشنگ دست پیش و گرفتی😉
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_بیست_و_یکم فاطمه من، زندگی من، بیا، برگرد، بهت قول میدم تمام تلاشمو
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_بیست_و_دوم
-فاطمه خانم کی برمیگردند؟
- خانم محترم زندگی خصوصی دیگران به شما چه ربطی داره؟ به شما چه که زن من کی میره و کی میاد؟...
-وا! یعنی چی؟ زندگی خصوصی شما وقتی برای ما خطرناک میشه به همه ربط پیدا میکنه. شما اگه می خواید مجردی توی این خونه زندگی کنید، ما با مشکل روبه رو میشیم، من همین الانش به صاحب خونه گفتم که ما باید توی این خونه امنیت داشته باشیم، نه این که هر لحظه تنمون بلرزه که اینجا خونه ی.... خونه ی .... خونه فساد راه بیفته...
سهیل وسط حرفش فریاد زد:
-حرف دهنتونو بفهمید، هرچی بهتون نمیگم پررو تر میشید...
-سهیل
صدای فاطمه بود، با ساک توی دستش روی راه پله ایستاده بود، علی و ریحانه هم متعجب کنارش بودند و چادر مادرشون رو توی دستشون گرفته بودند. فاطمه ادامه داد:
-آروم باش .
بعدم رو کرد به سمانه خانم و با حالتی شاکی و عصبی گفت: ببین سمانه خانم، اگر یک بار دیگه زنگ در این خونه رو بزنید، به هر بهونه ای، به بهونه احوال پرسی، آش آوردن و به طور خلاصه فضولی کردن، انتظار نداشته باشید باهاتون عین یک همسایه متشخص برخورد بشه، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ... حالام راهتو بکش برو
جمله آخرش رو با چنان دادی بیان کرد که تن سمانه خانم لرزید، تصورش رو نمیکرد که فاطمه حرفهاشو شنیده باشه و اینجوری باهاش برخورد کنه، برای همین بدون هیچ حرفی بلوزش رو مرتب کرد و از پله ها رفت پایین.
بعد از رفتن سمانه خانم، فاطمه نگاهی به سهیل کرد، درموندگی و خشم رو توی چشماش میشد به وضوح دید، اما بدتر از اون سایه ای بود که از راه پله های طبقه بالا به آرامی رد شد ،
ذهنش درگیر شد: نکنه واقعا سمانه خانم چیزی دیده که این طور با سهیل حرف زده، نکنه اون سایه طبقه بالا واقعا توی خونه اون بوده، نکنه این دختره، همسایه طبقه بالا تا چند لحظه قبل توی خونه من بود؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_بیست_و_دوم -فاطمه خانم کی برمیگردند؟ - خانم محترم زندگی خصوصی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_بیست_و_سوم
همسایه طبقه بالا دختری 14 ساله بود که تازه چند ماه بود به این ساختمون کوچ کرده بود، دختری ساکت و مرموز ،با نگاهی ترسناک، خانم فدایی زاده یکی از کسانی بود که فاطمه آرزو میکرد حتی یک لحظه هم باهاش چشم تو چشم نشه، اما حالا با دیدن اون سایه و اون حرفها شک و دو دلی بدی توی دلش افتاده بود.
نگاه خسته ای به سهیلی که درموندگی از سر و روش میبارید کرد، آهی از ته دل کشید و وارد خونه شد.
علی و ریحانه هم که تا به اون لحظه ساکت بودند با دیدن پدرشون فریادی از شادی کشیدند و به آغوشش پناه بردند.
خونه حسابی تمیز بود، فاطمه نگاهی به دور و برش انداخت، انگار دنبال نشونه ای میگشت که شاید بهش ثابت کنه واقعا اون دختر توی خونش بوده، یا شایدم نه، خوشحال بود که همچین چیزی بهش ثابت نمیشد، چیزی پیدا نکرد ،همه چیز سرجاش بود و تمیز و مرتب.
سهیل که در حال بازی با علی و ریحانه بود و زیر چشمی فاطمه رو زیر نظر داشت، منظور فاطمه رو فهمید، دلش سنگین شد، به اندازه هزاران کیلو بار روی دلش نشست... لعنت به این همسایه فضول... لعنت به من، ... لعنت به این عادت.... لعنت به این اعتیاد... لعنت به این...
سعی کرد دست از لعنت کردن برداره و هرچه زودتر فضا رو عوض کنه برای همین گفت:
-خوب خانم، خوش گذشت خونه مامان؟
فاطمه که تازه متوجه نگاه سهیل شد، دست از سرکشی برداشت، چادر و روسریش رو درآورد و روی مبل نشست و گفت:
-جای شما خالی...
سهیل بلند شد و چادر و روسری رو از دست همسرش گرفت و در حالی که توی کمد آویزونشون میکرد گفت:
-جام خالی بود که هر روز زنگ میزدی حالمو میپرسیدی شیطون؟
-حداقل خوشحال بودم که جای من پیش تو خالی نیست...
کنایه فاطمه صاف نشست توی دل سهیل... واقعا جای خالی فاطمه کجا و سرگرمی چند ساعته با یک سری دختر سبک سر کجا و دلتنگی برای آرامش خونه فاطمه کجا... به روی خودش نیاورد، نمی تونست به روی خودش بیاره، نمیتونست حرف دلش رو به کسی بزنه که نمی تونه این چیزها رو درک کنه، نمیتونه بفهمه فاصله عشق و خیانت زمین تا آسمونه...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••