eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
#موقتانه☺️ ڪرونا رو به چند دسته تقسیم میڪنند😉 #ایرانے #سعودے 😂😂😂😂😂 اگه مےخواید از به روزترین اتفاف
✍ شنیدین مسیح پولےنژاد راجع به حضرت آقا چےگفته!!😱😱😱😱😱 میگه حضرت آقا به خاطر .....😯😯😯😯 پستےڪه در این ڪانال 👆👆👆👆 غوغا ڪرد.🤐🤐🤐🤐 از اتفاقات به روز با این ڪانال جا نمونید.😲😲😲 بدووو جانمونے👇👇👇 •|😅|• Eitaa.com/Rasad_Nama از پنجره نگاه ما زندگے را بنگرید☺️👇 🎓 >| @Asheghaneh_halal
[• •] ✍🏻استفاده رهبر انقلاب از خودڪـ🖊ـار ایرانے «ڪیان» در هنگام انجام فرایند شرڪت در انتخابات امـسـ🗓ـال... ⇜خودڪار ڪیان ڪاملا ایرانے با تنوع در طرح و رنـگ👌😌 . . ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇 °•√🇮🇷 @asheghaneh_halal
👑🍃 چنان من دوستت دارم که گاهی عشق می پرسد چنین احساس نامش چیست...؟! 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° از حمام دَلامَده ام 🛁 حیلییم تمیز و مُلَتَبَم✨ اینگده که کُلُنا از اینهمه تمیزیه😍 بَندَ دِلس نمیات بیات تَلَفَم بلههه تمیز باسین تُلُنا نَجیرین🤓 ☺️ یڪ عدد جـوجـہ🐥 تـمـیز استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_یک ولی سکوت کرد، سهیل گفت: اما چی؟ ... بگو ... نمیدونی؟ ..
💐•• 💚 به یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که ازش جدا شده اما دلش بی نهایت برای سها تنگ شده ... ضبط ماشین رو روشن کرد، تا شاید چیزی اون سکوت وحشتناک رو توی اون شب سیاه بشکنه: سه غم آمد به جانوم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیره غم یارو غم یارو غم یار ... هنوز آهنگ تموم نشده بود که سهیل ضبط رو خاموش کرد. فاطمه چیزی نگفت، سیبی پوست کند و به سمت سهیل گرفت، سهیل هم بدون حرف سیب رو گرفت و مشغول خوردن شد، فاطمه هم نگاهی به بچه ها که پشت ماشین بودند کرد، خواب خواب بودند، اون هم چشماش رو گذاشت روی هم و به خواب فرو رفت... +++ -فاطمه... پاشو، بچه هام بیدار کن... اینجا صبحانه میخوریم چشمهاش رو مالید، نور شدید آفتاب اذیتش میکرد، دور و برش رو نگاهی انداخت و با دیدن مسافر خونه قشنگی که توی دل یک جنگل زیبا بود انگار انرژی زیادی بهش منتقل شده بود و از دیدن اون همه زیبایی بی اختیار لبخند زد ،از ماشین پیاده شد و یک نفس عمیق کشید، چه هوای تمیزی ... کش و قوسی به بدنش داد و در عقب ماشین رو باز کرد: -وروجکای مامان پاشین ... ببینین خدا چی واسه شماها آفریده ... پاشین نقاشی خدا رو ببینین ... علی پاشو مامان علی و ریحانه با چشمهایی پف کرده از جاشون بلند شدن، فاطمه اول دست و پای علی و بعد ریحانه رو مالش داد و براشون شعر خوند: بیایید با هم بخوانیم، ترانه جوانی را ... عمر ما کوتاست، چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم... -زود باشین زیاد وقت نداریم، کامیون وسایل نباید زودتر از ما برسه. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_دو به یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که
💐•• 💚 فاطمه آزرده نگاهی به سهیل انداخت، اما قیافه سهیل داد میزد که خیلی داغونه، برای همین ترجیح داد بعدا تلافی بدرفتاری دیشبش رو سرش خالی کنه و گفت: چشم قربان، شما امر بفرمایین، شما دستور بفرمایین، شما فرمان صادر کنین... -دستشویی اونجاست -بچه ها پاشین که بابا پنبه داره کم کم تپل میشه... بچه ها به سهیل نگاه کردند و خندیدند و از ماشین پیاده شدن، انگار اونهام با دیدن اون همه زیبایی به وجد اومده بودند و شاد به سمت دستشویی دویدند، فاطمه هم پشت سرشون حرکت کرد. سهیل که همچنان کنار ماشین ایستاده بود نگاهی به خانوادش انداخت... احساس میکرد چقدر این سه نفر رو دوست داره ... خوشحال بود از این که از اون شهر بیرون اومده، گرچه همه زندگیش رو از دست داده بود، خونه رو سپرده بود تا کامران براش بفروشه و خسارت مالی شرکت رو بده و ماشین خودش رو هم داده بود به کامران و ماشین اونو گرفته بود، و در واقع الان هیچ چیزی نداشت جز اون سه موجود دوست داشتنی ای که شاد لا به لای درختهای جنگل حرکت میکردند... لبخندی زد و دنبالشون حرکت کرد. +++ -بابا کی میرسیم؟ -زیاد نمونده بابا جون، شاید یک ساعت دیگه. ریحانه هم پرید جلو و گفت: یک ساعت دیگه یعنی چقدر دیگه؟ سهیل فکری کرد و گفت: یعنی وقتی که تا هزار بشماری ریحانه فکری کرد و رو به علی گفت: تو بلدی تا هزار بشماری؟ -آره بلدم، بیا بهت یاد بدم بعد هم مشغول حرف زدن و شمردن شدن ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 🌠/• بـرق ستــاره‌ای.. •| و 💚\• "شــب" بی نهـایتـے.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #حسین_منزوی/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(666)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] 💜● صبح آمد، دفتر این زندگى را باز کن ○☔️ زیستن را با سلام تازه اى آغاز کن 💜● روز تازه، فکر تازه، راه تازه پیش گیر ○☔️ عاشقى را با کلام تازه اى آواز کن ❤️ 🙃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🍃🌸 { 💌 } 💌 پاکے صحن‌هایتان برده مرا به آسمان هرڪه رسیده در حرم دیده نشانے از خدا . . 😎 ❣ الحمدلله که در پناه امام رضاییم😍👇 🍃❣@Asheghaneh_halal
#همسفرانه مَنــ😌 از تُــــو💗 راهِــپـ🛣 برگشتی ندارم ...🙈🙃 #مگه_یارم_انقدر_دلبــر_میشه😍😁 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
[• ღ •] 💞موفقیت در یک ازدواج زمانی حاصل می‌شود که هرکسی به این واقعیت پی‌ببرد که نیازهای شریکش حداقل به اهمیت نیازهای خودش است 💞شما ازدواج نمی‌کنید تا بی‌مسئولیت باشید، بلکه ازدواج می‌کنید چون فکر می‌کنید آن‌قدر بالغ شده‌اید که بتوانید همزمان نیازهای خود و یک فرد دیگر را برطرف کنید. 💞اگر قرار باشد در یک رابطه فقط نیازهای یک نفر برآورده شود؛ یا یکی بر دیگری مقدم دانسته شود، این زندگی خیلی زود به شکست می‌انجامد. ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] 🍃 باید در ازدواج عجله کنید. انسان همسر می‌خواهد، اینکه برخی دانشجویان می‌گویند لیسانس، کارشناسی ارشد بگیرم بعد ازدواج می‌کنم مثل این است که بگوییم لیسانس بگیرم بعد آب می‌خورم. ازدواج کار بسیار مقدسی است، زود باید ازدواج کرد. قانونها را باید شکست. 🍃 20 طرح برای ازدواج آسان نوشتم به آقای رفسنجانی دادم و به رئیس جمهور بعد دادم. چند سال طول کشید بعد از من پرسیدند نظرت چیست؟ گفتم هیچ... من چند سال پیش نامه را نوشته بودم چند میلیون لباس عروس در کمدها آویزان و چند میلیون عروس برای داشتن لباس عروس در عزایند. 🍃شرط‌های ازدواج را بردارید. قرآن را علم بدانید و به نماز عنایت داشته باشید. مطمئناً در زندگی موفق خواهید بود. مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 👌نسخه مجرب براے این ایام… ✨حضرت آیت‌الله بهجت ره : در خلوت با خدا،تضرعاتمان،توبه‌مان نمازهایمان ، عباداتمان،برای رهایی از شر فتنه های آخرالزمان ، مخصوصاً دعای شریف "عظم البلاء و برح الخفاء" را بخوانیم✨ بهجت‌الدعاء ، صـ٢۴۶ـ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 معبــودم اللّٰــھ 🌟 مــرا سمبـ🌹ـل زیبایی آفریده است! من ذاتــاً زیبــا آفریده شده ام😍 مــرا به عمل زیبــایی💉 و نقـ🖌ـاشی کردن صـورتم نیازی نیست⁦ خالقم گفته مرا به بهترین شیوه آفریده 💖 خواهرجان ...❤️ شما که اینقدر خوبی ...🌻 و اینهمه کمال و خوبی داری ...😇 کاش حجاب را هم به خوبی هایت اضافه کنی !! 😉 آنوقت دیگر از این بهتر نمیشود ...😍 نور علی نور میشوی ...⭐️ حبیبه ی خدا میشوی ...💞 💐😊 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
✍ شنیدین مسیح پولےنژاد راجع به حضرت آقا چےگفته!!😱😱😱😱😱 میگه حضرت آقا به خاطر #ڪرونا.....😯😯😯😯 پستےڪه
✍خبر دارید ایران داروی ڪرونا رو تولید ڪرده😎😉✌️ دممــــون گرم😎😎😎😎😎😎😎 . . . ڪانال سوممون خبرشو گذاشته، بدووو بخون✋✋✋😎
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهیدان⇓ ❣| حمیدباڪری ❣| حسین‌خرازے ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۸۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
📚✨ 🎁 . . 📖 ✐ـــ ـ ــــ ـ هواپیمایم که در فرودگاه وین نشست، یڪ لحظہ حس ڪردم فرصت هایم جمع شدند دورم و همه جا شد پنجره اے ڪہ در یڪ دنیاے متفاوت برایم باز شده است؛ پنجره اے ڪہ تمام زوایاے شهر وین را نشان میداد. اولینش هم نظم زمان بود. براے امثال من ڪہ دوست داریم از هر ثانیه یڪ برداشت داشته باشیم، این منظم بودنِ همه چیز، یڪ دریچه بود به سمت پیشرفتے ڪہ آرزویمان بود. زیبایـے خیابان ها و ساختمان ها و هسته سڪوت مدارانه شهرے ڪہ در وین جریان داشت، چشم پرڪن بود. ✍نگاهے متفاوت به بورسیه هاے تحصیلے و مهاجرت...🙃 " اپلاے " به قلم: نرجس شڪوریان فرد ناشر : عهد مانا . . مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇 • 📚✨• @asheghaneh_halal
آرامش را میتوان حس کرد زیر سایہ حضرت زینب...💚 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
Salavat khasse 64.mp3
573.9K
🍃🕌 🥀🍃 در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌گیرم‌ڪه‌بمیرم اصلا‌به‌تو‌افتاد‌مسیرم‌ڪه‌بمیرم🍃🥀 ❣ صلوات خاصهـ آقاجانمون امام هشتم علیه السلام، باصداے 🎙 🙏 . السلام علیڪ یا امام رئوف🖐 🍃🕌 @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔 🎥 | به مناسبت ایام شهادت علیه السلام 🥀🍃 بالاترےز مدح و ثنا أیها النقے ابن الرضاے دوم ما أیها النقے با حبّ تو عبادت ما عین بندگےست هادی آل فاطمه یا أیها النقے 🎙 با نوای از پنجـــره نگاه مــــا زندگے را رصد ڪنید.🍃🥀 🥀| @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🐝| |🐝° بِبَسید سُما ته تَماس جِلِفتین📱 اَیان بنده خوابم لفطا قط تنین😴 بعدا تماس بجیلین… بخواب گل من، خواب حرم ببینے💚 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🍃🌹🍃 😍 چه لذتی|😋| دارد حواسی که پرت | تُ |ُ میشود|😎| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_سه فاطمه آزرده نگاهی به سهیل انداخت، اما قیافه سهیل داد می
💐•• 💚 سهیل از توی آیینه نگاهی به بچه ها انداخت و لبخندی زد، بعد زیر چشمی نگاهی به فاطمه که انگار تو فکر فرو رفته بود کرد، دلش میخواست باهاش حرف بزنه، با اینکه باز هم ازش دلگیر بود ... اما الان جز اون دلگرمی دیگه ای نداشت... برای همین گفت: سیم کارت گوشیت رو بنداز دور فاطمه که انگار از فکر اومده بود بیرون رو کرد به سهیل و گفت: برای چی؟ -یکی جدیدش رو برات میخرم -اما همه این شماره منو دارن سهیل چند لحظه سکوت کرد، انگار چیزی اذیتش میکرد، با حرس گقت: یکیشونم محسن خان عاشق و دلباختتونه ،نه؟ فاطمه چند لحظه به سهیل نگاه کرد ... گوشیش رو در آورد و با تمام قدرت از پنجره پرتش کرد بیرون، بعد هم رو کرد به سهیل و گفت: اینم از عاشق و دلباختم محسن خان ... دیگه؟ سهیل چیزی نگفت و به جلو خیره شد ... ته دلش هم میدونست فاطمه گناهی نداره، اما امان از غرور ... با اینکه میدونست فاطمه الان چقدر ناراحته، با اینکه دلش برای ناراحتی فاطمه داشت میترکید، با اینکه ته دلش هم میدونست کارش اشتباهه، اما احساس میکرد غرورش شکسته ... برای همین تا مقصد دیگه هیچ حرفی نزد و هر دو به جاده نگاه کردند... در کوچیک خونه رو که باز کرد با دیدن باغچه پر از گل و درخت به وجد اومد، بچه ها هم به وجد اومده بودند و شاد به سمت تابی که وسط حیاط بود دویدند. خونه قدیمی ای بود، با یک نگاه اجمالی چیزی که نظرش رو جلب کرد در و پنجره های چوبیش بودند که شکل قدیمی ای به خونه میدادند، ایوانی که با دو تا پله از حیاط جدا میشد و در اصلی خونه که رو به ایوان باز میشد. آروم در اصلی رو باز کرد و وارد شد، خونه متشکل از یک هال کوچیک بود که فقط کمی بزرگتر از یک اتاق سه در چهار بود، واردش شد، بوی نم از همه جاش می اومد، دو تا اتاق دیگه اونجا بود که در همشون به سمت هال باز میشد، و یک آشپزخونه بسیار کوچیک که اون هم درش به سمت هال بود، حمام و دستشویی هم که بیرون از خونه و توی حیاط بود . با تعجب همه جای خونه رو ورانداز کرد، خیلی با خونه خودشون فرق داشت، خونه شیک و مدرنشون رو نمی تونست با این خونه مقایسه کنه ... رو کرد به سهیل که داشت چمدونها رو میاورد تو و گفت: خونمون اینه؟! سهیل سرش رو بالا آورد و نگاهی به خونه انداخت، خودش هم اولین بار بود که اینجا رو میدید، گفت: با پولی که به پیام داده بودم، بهتر از این گیرش نیومد ... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_چهار سهیل از توی آیینه نگاهی به بچه ها انداخت و لبخندی زد،
💐•• 💚 این خونه رو خریدی؟ -آره. -پولشو از کجا آوردی؟ -تمام پس اندازم. فاطمه دوباره نگاهی به خونه کرد و گفت: وسایلمون اینجا جا نمیشه. -هر چی جا نشد میفروشیم. فاطمه دستی به دیوارها کشید و گفت: انگار دیواراش داره میریزه -نترس چیزیش نمیشه بعد هم موبایلش زنگ زد و مشغول صحبت شد. فاطمه دوباره نگاهی به خونه انداخت، چه میشد کرد، همیشه که زندگی روی یک خط حرکت نمیکنه، پستی و بلندی داره، اینم یکی از اون پستی هاش ... شایدم سکوی پرتابش برای رسیدن به بلندی هاش فورا آینه کوچیک و قرآن جیبیش رو از توی کیفش در آورد و لبه پنجره بزرگی که توی هال بود گذاشت و پنجره رو باز کرد، بوی خوش بهارنارنج مستش کرد. یک نفس عمیق کشید که احساس کرد تمام وجودش پر شده از عطر بهار نارنج نگاهی به دور و برش انداخت، جارویی که اونجا بود رو برداشت و پر انرژی گفت: خوب خدا جون، این روی زندگی رو هم نشونم دادی، حالا ببین چقدر قشنگ با سازت میرقصم. دست کم نگیر ما رو داش خدا... خودش هم از حرفاش خندش گرفت ... مشغول جارو زدن خونه شد... +++ -خونه کوچیکیه، اما قشنگه ... آدم یاد خونه مادر بزرگها میفته ... کارت چی شد؟ جور شد؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••