eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 📝 شوهر خوب بودن را از دیدگاه همسرتان تعریف ڪنید و بسیار تلاش ڪنید ڪه مردِ دلخواه وۍ باشید.🌱 📝برای مورد دلخواه بودن از نظر او تغییرات منطقے را در خود ایجاد ڪنید و تا حدودۍ بر طبق خواسته هاۍ همسرتان رفتار ڪنید.🌿 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
امام رضا.mp3
4.11M
↓🎧↓ •| |• . . ‌•حسین‌خلجۍ •صابــرخُراسانے [مُحبِ فاطمھ بارش زمیـن نمی‌ماند...💔] - ساعت هشت یه مریض تو حرم شفا میگیرھ😭 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• °همسر‌علے‌... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تویے چون سیب و من هم عاشقِ سیبم .. بدان این را اگر آدم زمانے حضرتِ آدم شود بد نیست... :)❤️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_بیست‌و‌چهارم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ در این ده روزی که ساکن بیش مله بودم، کلی عکاسی کردم ،دوست داشتنی بود اینجا ، تقریبا هر روز با مادرم تلفنی صحبت می کردیم ، هر چند وقت یکبار هم با سعید یا سارا حرف می زدیم و از مراحل روند پروژه و عکس هایشان می پرسیدم ! چند روز دیگر عید بود و قرار بود پدر و مادرم برای سال تحویل پیش من بیایند. گردش های طولانی و عکاسی پر دقت و تمرکزم ،انرژی گرفته بود و خسته بودم ، یک امروز را به خودم استراحت داده بودم . لپتاپ را روشن کردم و هم زمان با بلند کردن صدای آهنگ ، آدامس آلبالویی ام را در دهان انداختم و با سر و صدا جویدم ؛ اصلا آدامس بود و همین نوع جویدنش! تکه ای از موهایم را که روی پیشانیم پخش شده بود را کنار زدم و روی مبل لپتاپ به دست ولو شدم ، بعد این ده روز می خواستم نگاهی به عکس ها کنم . عکس های اول پوشه برای جاده و راه اینجا بود ، بعد رد شدن از کلی عکس، روی بیستمین عکس که رسیدم سریعا دکمه استپ را فشردم . مردی به نیم رخ و رو به دریا در پس زمینه عکسم افتاده بود .چشمانم را برای شناسایی مرد درون عکس ریز کردم ، حافظه تصویری ام افتضاح بود بعد کمی دقت و فشار آوردن به حافظه محترم فهمیدم که معلم بسیار فداکار این روستا است که حسابی روز اول به پَرم زده بود! بعد گذشت ده روز هنوز اسم کوچکش گمنام بود برایم ! نمیدانم حالا چه گیری داده بودم که نام کوچک این خوش اخلاق را بدانم! اما حسابی وصفش را از روستایی ها شنیده بودم که داوطلبانه در این روستا درس میدهد ، که چقدر بچه ها دوستش دارند . اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود "خدایا مردم خلن ! امکانات شهر رو ول کرده با این تیپ و قیافه اومده و تو این روستا معلم شده " آدامس درون دهانم را با شدت بیشتری جویدم و از طعم آلبالویش لذت بردم و عکس های بعدی را نگاه کردم . چند عکس بعدی را دیدم اما فکرم پیش بیستمین عکس مانده بود! یک ضرب بلند شدم : خدا رو شکر خودت هم خل شدی ریحانه! دختره کم عقل این پسر از خود راضی با اون همه غرورش دقیقا چرا باید جذاب باشه ؟! اما نمیدانم چرا از روستایی ها حتی یکدفعه هم نشنیده بودم که به او بگویند مغرور ! با حرص لپتاپ را روی میز جلوی مبل گذاشتم : تو با این پسر دور و برت و نامزد داشتنت آون وقت حواست پیش اون مونده؟! یعنی مرده شورت رو ببرن ریحانه ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_بیست‌وپنجم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] روز بعد برای انداختن چند عکس از دانش آموزان و محیط مدرسه راهی آنجا شدم، در دفتر کوچکی که برای مدیر بود نشسته بودم قرار بود همراه تک معلمشان راهی کلاس شوم ، یک کلاس چند پایه ! همینطور غرق در رنگ آبی ناخن هایم بودم که جناب نواب وارد اتاق شد ،از آرامشی که داشت غرق در بهت بودم ! این همه آرامش را از کجا می آوری تو ؟! با دیدن من نگاهش کاشی های کف اتاق را شمردند و بعد آرام سلام کرد ! مشغول صحبت با مدیر بود که نوای زیبایی بلند شد ، از جیب درونی کتش گوشیش را بیرون آورد . زنگ گوشیش آنقدر آرام و قشنگ بود که قصد داشتم بایستم و بگویم : جان مادرت جواب نده ، بذار گوش بدم ! عذر خواهی کرد و بعد با لمس صفحه گوشیش ، آن را دم گوشش گذاشت : جانم عزیزم؟! چشمانم از این گرد تر نمیشد ! این جنس از مرد ها بلد بودند محبت خرج کنند اصلا ؟! خوش به حال کسی که این جمله را می شنید! هیچ وقت از جانم های سعید لذت نمی بردم حتی آن موقع که عاشقش بودم ، چون جانم هایش برای همه بود ،حتی عزیزم هایش را هم خرج هر کسی می کرد ؛ برای همین به جان و دل نمی نشستند ! اما با این "جانم عزیزم "گفتن او جان من هم گرم شد چه رسد به فرد پشت تلفن ! سعی کردم سرم را تهی کنم از این فکر های چرت و پرت ! حواسم را معطوف مکالمه اش کردم! _ مرسی خوشگلم منم خوبم ، خودت خوبی؟ چه خبرا ؟! من مُرد برای این لفظ و لحن خوشگلم گفتنش لبم را به دندان گرفتم : خدایا من چرا دارم این همه چرت و پرت میگم ! بعد هم اضافه کرد : من الان کار دارم ، بعدا بهت زنگ میزنم یا علی ! رو به من ، بدون ذره ای نگاه گفت : اگه مایلین بریم سر کلاس ، بچه ها منتظرن ! چشمانم را سریع بستم و باز کردم خدا مرا مرگ دهد با این افکار دیوانه کننده و شرم آورم ! ایستادم و آرام نجوا کردم : بریم ! همیشه فعل هایی که ضمیرشان ما بود دلچسب بود و شیرین! چاشنی همراهی میانش بود خوب ! هر چیز هم که جمعی بود را مگر میشد دوست نداشت ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 . امـام رضـا به مـن فـرمودند : مگـه میـشه کسـے به مـا پـناه بـیاره و مـا پـناهـش ندیـم:)♥ - آیت‌الله‌بهجت - . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ما دهه نودی ها هشیم از نَشِل سَردال مِهلبونمون حاچ قاسمِ شُلیمانی♥️ با این ته توچولوایم 👼 وَدی شرباژای امام ژمانمون هشیم😇 دُسمن اجه یه نداه چپ تونه با خاک یکشانش میتونیم👊☺️ 🏷● ↓ ندالیم😊 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ سعۍڪنید قوانین ثابت و قابل احترامی در خانه تعیین کنید.☺️💓 وقتی ڪودڪ درک کند کھ مرزهای تعریف‌شده و خوبۍ وجود دارد، یاد می‌گیرد که خودش را با شرایط وفق بدهد و به محدودیت‌ها احترام بگذارد.❣ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [🍁] پاييـز [😌] پنجـره‌اے است ڪہ از اتاقِ من [🧡] به هـــواے باز مےشود… 😇🐣 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗