eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 - بزرگتریݩ‌آزمون‌ِایمان‌ .. زمانی‌اسٺ‌ڪہ‌‌چیزی‌ڪہ‌میخواهیدرابہ‌دست‌نمی‌آورید ..!' حاج‌اسماعیلِ‌دولابی . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• :)تو‌میخندی‌و... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . هَوا آلودھ تا شد ، اَخم کردي . . آسمان پر شد ؛ زَدي لبخند و اَشکش ، برف ِ شادي . . بَر زمین آورد🌸(: 🤍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوششم] پیام مادرم را با بهت خواندم ^سلا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خانه رفیق بابا برویم و من مات مانده بودم که چرا آنجا ؟! اما خودمانیم شهر عجیب دوست داشتنی بود! بابا جلوی در قهوه ای رنگی پارک کرد و پیاده شدیم هوا به شدت گرم بود و این برای من گرمایی فاجعه بود ! آیفون را که زدم ، صدای ظریف دخترانه ای بلند شد : کیه؟! بابا خودش را معرفی کرد . در با صدای تیکی باز شد آقای نواب و معصومه خانوم همراه دختری که بی شک همان زهرا بود ، برای استقبال آمدند دختر خیلی صمیمی بغلم کرد و من متعجب ماندم از این همه خونگرمی! : تعریفت رو از مامان خیلی شنیده بودُم. لبخندی زدم : لطف دارند کمی صحبت کردیم و بعد ناهار برای استراحت به اتاق ها رفتیم و زهرا دست من را سمت اتاق خود کشاند : تو مهمون مویی ! آدم دلش می خواست آن لپ های اناری اش را گاز بگیرد وقتی انقدر شیرین حرف می زد ! تا خود عصر از هر دری حرف زدیم دختر مهربانی بود و خوب به دل من زیاد نشسته بود . به طرفش برگشتم : زهرا جان شما ها از این چادر رنگی ها ندارین؟! با لبخند نگاهم کرد : نه عزیزُم ! اونا مال بندر عباسن ! ایجا چادر عبایی سر میکنن بعد هم از کمدش از همان چادر ها در آورد دستی به پارچه اش زدم : وای این چرا آنقدر لیزه؟! اصلا اینو میشه رو سر نگه داشت ؟! _ ایششش ، تو چقدر ناز داری دختر تهرونی ! بلند خندیدم ، یاد دختر تهرونی گفتن های فاطمه افتادم دستش را روی بینی اش گذاشت : هیییس! الان کاکام ایجا بود با ای صدا خندیده بودی وای وای ! با حسرتی عیان نجوا کردم : چه کاکا کاکا هم میکنه ، منم دلم داداش خواست آمدم و صمیمانه بغلم کرد : ای جووونُم! کاکای مو هم قسطیه خوو متعجب گفتم : قسطی یعنی چی زهرا؟! چشمانش برق زد: یعنی کاکای مو نیست ، پسر عمومه ، همو برادر شیری که میگین با شیطنت گفتم : ها بامزه چپ چپ نگاهم کرد : ادا مو رو در میاری ؟! شانه بالا انداختم و با صدای مادرم شروع به حاضر شدن کردیم . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوهفتم ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خان
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ، دانه دانه مکان های دیدنی را که از نت نوشته بودم را برایش ردیف کردم _ خو میریم بعد هم نوک انگشتش را نشانم داد : فقط ای همه هم صبر کن ، چقدر عجولی تو ! در این چند ساعته قدر چند سال صمیمی شده بودیم و خوب برای من عجیب بود تا این حد خونگرمی دستم را دور بازویش حلقه کردم : وای زهرا من انقدر دوست دارم اینطوری بکنم با خنده شیطنت آمیزی کنار گوشم نجوا کرد: ای جووونُم ! فقط اونی که تو دلت میخواد مو نیستُم که چپ چپی نگاهش کردم و جلو تر از او راه افتادم از پشت دستم را گرفت : تو چه زود قهر میکنی خوو حالا صدای من بود که رنگ شیطنت گرفت: این خو گفتن تیکه کلامته؟ با خنده و همان لهجه گاز گرفتنی اش گفت : ها بعد نیم ساعت کل کل ما به کارون با صفایش رسیدیم با شوق دستانم را بهم زدم: آخ جوون ! کاروون! _ خو کارون ای همه ذوق داره ؟! پشت چشمی نازک کردم : بی ذوووق ! حصیری انداختند و همگی روی آن نشستیم ، من هم عادتی که هنگام نشستن داشتم باید روی پای یکی ولو می شدم و این بار به زهرا روی آوردم ! ذوق دیدن کارون، یک جا نشستن را از ذهنم بیرون کرد و من با محبتی که بیشتر خشونت بود ؛ زهرا را همراه خود کردم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . لذتے شیـرین‌تر از شیرینے دیـدار نیست کور بـاد آن چشـم‌هایی که پـی دلـدار نیست پی نوشت‌: ممنون از مِهر همسایه امام رضا [ع] که دعاگوی همه ما عاشقانه حلالے ها بودند✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ایندانب یج حَدَد (☝️) بنداندُشّی هشتم(👌) بَسَط دُلها نششتم (🌹🍃🌺) 🌺ننه نقلی هستن 🏷● ↓ 🍃ندالیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ 🤔 به بچه هامون 🐟 بدیم یا ماهیگیری🎣 یاد بدیم؟ 👌 پاسخ اینه که هر دو باید برای بچه باشه. 👈ولی به اقتضای سن و سال هر چی سن بالاتر میشه باید ماهی دادن کمتر بشه. 👆ولی یاد دادن ماهیگیری ریسک داره و صبوری میخاد و این رو باید بپذیریم. 👇مثلا لقمه دادن باید طوری باشه که کودک آموزش ببینه و مشغول یادگیری باشه. خب این سفره و فرش کثیف کردن داره😤😣 و باید تبعاتش رو بپذیرید😊 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ❅ لذت شعر به آن اسٺ که والا باشد📝 هـــدف شعـر ظـهورِ گُلِ زهـرا باشد🌱 ❅ جانِ ناقابلِ ما نذر شما مـہـدی جان🌹 علٺِ هستی ما حضرتِ مــولا باشد😌 |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1696» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ مےتـوان زیـبـا زيـسـتـ😍ـ لحـظـ⏳ـه ها مےگذرند گـ🔥ـرمـ باشیمـ پر از فڪر و عشـ💕ـق باشیمـ و سراسـر خـورشـیـ☀️ــد 🍊🧡 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ✨رسـول خــدا (صلی الله علیه وآله) ميفرمايند : 📝هـرگـاه زن و شوهـر دست یڪدیگر را بگیرنــد، گناهـان آن دو،از لاى انگشتانشان فرو مى ریزد. ✍ (مسند زید/ص302)📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . دࢪ سࢪمـ نیسـټ دِگࢪ غیࢪ تو ࢪویاےِ ڪسے ... :) 🌚♥️ . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦