•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
روزِ سی و یکم چله زیارت عاشورا!
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوچهارده آقاسیاوش به شدت مانع میشود:نه بشینید خواهش م
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوپانزده
+:آخه پیاده کجا میرین؟
:_یه کم قدم زدن خوبه
دستش را روی شانه ی آقاسیاوش میگذارد.
:_یه کم هواخوری واسه این رفیقمون لازمه،مگه نه؟
آقاسیاوش سرش را بالا میآورد،سری تکان می دهد و پیاده میشود.
من و عمو هم.
عمو زیپ کاپشنش را بالا میکشد:زحمت بردنش تو پارکینگ با باباته.
:_عمو آخه هوا سرده..
+:نه خوبه،تو برو تو...
کلید را در قفل میچرخانم و وارد حیاط میشوم،برمیگردم:مطمئنین تو نمیاین؟
عمو با لحن سرزنشگرانه میگوید
+:نیکی خانم،خداحـــــــافظ
سرم را پایین میاندازم:خدانگه دار..
آقاسیاوش با سنگریزه های زیرپایش بازی ميکند و زیرلب چیزی شبیه(خداحافظ) میگوید.
عمو اصرار میکند
+:برو تو دیگه...
در را میبندم. از تاریکی حیاط استفاده میکنم و چادرم را داخل کیف میچپانم.
وارد خانه میشوم:من اومدم
بدون اینکه منتظر جواب شوم،به اتاقم پناه میبرم...
بسته ای که حاج خانم برایم فرستاده باز میکنم، یک روسری قواره دار ابریشمی.. طرح زیبای
روسری سلیقه ی خریدارش را به رخ میکشد.
روسری را داخل کمد میگذارم و خودم را روی تخت میاندازم...
فکر و خیال از هر طرف به مغزم هجوم میآورد..
احساسات دخترانه قلقلکم میدهد،روی پهلو میخوابم.
آمدن مادرش،چه ربطی دارد به من...
اصلا چرا باید...
صدای موبایل میآید.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوشانزده
تاریکخانه ی ذهنم آشفته است... دست دراز میکنم و گوشی را برمیدارد .
فاطمه است. صدای پر از گالیه اش در سرسرای گوشم میپیچد.
:_الو رفیق چطوری؟
+:سالم فاطمه.
:_علیک السالم بی معرفت الدوله! یعنی کشته مرده ی مرامتم...
نفسم را با صدا بیرون میدهم
+:فاطمه وقت واسه گِلِگی زیاده... ول کن این حرفا رو
متوجه آشفتگی کالمم میشود.
:_چی شده نیکی؟
از اول شروع میکنم به توضیح،از ماجرای دخترعمه ی سیاوش تا آمدن مادرش و اینکه میآید تا
مرا ببیند...
فاطمه با ذوق میگوید.
:_خب؟
+:تموم شد دیگه،همین
:_همین؟؟ دختر حواست کجاست؟ خب کامال واضحه مامانش واسه چی میآد
مردد میپرسم
+:واسه چی میاد؟
:_نیکی،طرف تا دخترعمه اش رو دیده پا به فرار گذاشته تشریف آورده پیش جنابعالی
+:خب؟
دلم میخواهد فاطمه حرف دلم را بزند،چیزی که خودم ترس،شاید هم شرم دارم از گفتنش...
فاطمه اما ناامیدم میکند
:_وای بشر...از دست تو...بیخیال،میاد میفهمی دیگه.
این دختر را نمیشود مجبور به حرف زدن کرد.
+:باشه مرسی که زنگ زدی
:_نیکی انگار حالت خوب نیس
+:خوبم
:_نیستی...فردا بیا همو ببینیم
تاریکخانه ی ذهنم آشفته است... دست دراز میکنم و گوشی را برمیدارد .
فاطمه است. صدای پر از گلایه اش در سرسرای گوشم میپیچد.
:_الو رفیق چطوری؟
+:سالم فاطمه.
:_علیک السلام بی معرفت الدوله! یعنی کشته مرده ی مرامتم...
نفسم را با صدا بیرون میدهم
+:فاطمه وقت واسه گِلِگی زیاده... ول کن این حرفا رو
متوجه آشفتگی کلامم میشود.
:_چی شده نیکی؟
از اول شروع میکنم به توضیح،از ماجرای دخترعمه ی سیاوش تا آمدن مادرش و اینکه میآید تا
مرا ببیند...
فاطمه با ذوق میگوید.
:_خب؟
+:تموم شد دیگه،همین
:_همین؟؟ دختر حواست کجاست؟ خب کاملا واضحه مامانش واسه چی میآد
مردد میپرسم
+:واسه چی میاد؟
:_نیکی،طرف تا دخترعمه اش رو دیده پا به فرار گذاشته تشریف آورده پیش جنابعالی
+:خب؟
دلم میخواهد فاطمه حرف دلم را بزند،چیزی که خودم ترس،شاید هم شرم دارم از گفتنش...
فاطمه اما ناامیدم میکند
:_وای بشر...از دست تو...بیخیال،میاد میفهمی دیگه.
این دختر را نمیشود مجبور به حرف زدن کرد.
+:باشه مرسی که زنگ زدی
:_نیکی انگار حالت خوب نیس
+:خوبم
:_نیستی...فردا بیا همو ببینیم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهفده
+:نه،حوصله ی بیرون اومدن ندارم... صبح کلاس دارم اونو نمیدونم چطوری برم
لحن فاطمه سرد میشود.
:_باشه مزاحمت نمیشم
+:فاطمه...ببخش یه کم حوصله ندارم..بعدا حرف میزنیم،باشه؟
:_خداحافظ
تلفن را قطع میکنم،از دست خودم عصبانیم.
چرا با فاطمه اینطور حرف زدم..اصلا چرا اینطور شده ام؟
★
پله ها را دو تا یکی میکنم و کلیدم را داخل کیف میگذارم. به طرف آشپزخانه میروم. بابا مشغول
خوردن صبحانه است .
:_من رفتم خداحافظ
بابا میگوید:صبحونه؟
:_نمیخورم،خداحافظ
منیر لقمه ای به طرفم میگیرد:نیکی خانم..
لقمه را از دستش میگیرم و با لبخند،از مهربانی هایش تشکر میکنم.
از خانه بیرون میزنم. سوز سرمای آبان به جانم مینشیند.
میخواهم در حیاط را باز کنم، قبل از اینکه دستم به دستگیره برسد،صدای مکالمه ای آشنا به
گوشم میرسد و دستم را در هوا خشک میکند.
سرم را به در می چسبانم..این صدا را خوب میشناسم
:_خواهش میکنم وحیـــــد
+:سیاوش لطفا برگرد...
:_وحید،بهش چیزی نگو...چند روز بهم وقت بده
+:دارم همین کارو میکنم
:_پس چرا اصرار میکنی برگردیم؟
+:لندن که باشی،بهتر فکر میکنی
:_وحید؟
+:سیاوش، تو حتی از احساست مطمئن نیستی.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهجده
:_نبودم،قبل اینکه بیام ایران مطمئن نبودم.. ولی الآن هستم...
+:من تو رو بهتر از خودت میشناسم... تو الآن برای خلاص شدن از اصرارهای مامانت اینطوری
فکر میکنی..
:_وحیـــــــــــــــــــد
+:تمومش کن سیاوش،نذار بیشتر از این جلو روت وایسم...
صدای پوزخند آقاسیاوش میآید..
:_خیال میکردم برادرمی...
و بعد صدای پاهایی که دور میشوند...
صدای آه کشیدن عمو،میلرزاندم..چند ثانیه،یا شاید چند دقیقه میگذرد.
میان تردیدها،در را باز میکنم...وانمود میکنم چیزی نشنیدم...
:_عه...سلام عمو
+:سلام
کلافه است،اما نگاهش سعی میکند اوضاع را طبیعی جلوه دهد. :+دانشگاه میری؟
:_بله
+:بیا،میرسونمت...
سوار ماشینش میشوم،همان اتومبیلی است که روز اول با فاطمه جلوی ساختمان جلسه ی
شعرخوانی دیدیم.
لقمه ای که منیر داده،همچنان در دستم است.
عمو میگوید:از اون لقمه ی تو دستت به منم میدی؟
لقمه را تقسیم میکنم و بخش بزرگتر را به طرف عمو میگیرم.
+:نوش جان
عمو در سکوت کامل،لقمه را میجود. من هم به ناچار آن را در دهانم میگذارم.
کم حرفی عمو و چین ظریف روی پیشانی اش به علاوه صحبت های نه چندان دوستانه اش با
سیاوش نگرانم کرده...
عمو سنگینی جو را حس میکند.
:_خب،چه خبر؟
+:سلامتی...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
* دشمن بداند..👊
قدش نمیرسد😉
سیدعلی را رصد کند...🔎
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🚩 #اربعین | #امام_حسین
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1457»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
امیـد😌
ماننـد ستونــے است
کـہ جـهان را ســرپا نگه مـےدارد .
امیـد، رؤیای انسـان بیـدار اسـت...🌱
– پلـینـیوس
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
{مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ كُربَةً مِن كُرَبِ الدنيا فَرَّجَ اللّه ُ عَنهُ كُربَةً مِن كُرَبِ الآخِرَةِ }
امام رضا عليه السلام
هر كه غمى از غمهاى دنيا را از دل مؤمنى برطرف سازد، خداوند غمى از غمهاى آخرت را از دلش بزدايد❤️🫀
منبع: بحار الأنوار، ۷۴/۲۳۳/۲۸
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
💚🍃
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دم تــو جـ💓ـان مــن و
بــازدمــت هم نــفــســم🍃
دلـ🫀و جــانــم بــه فــداے
دم و هم بــازدمــتــ😍
#همسفر_تا_بهشت💚
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
کیک شکلاتی خیس
رو دستش نیست 😍🍫🍩
*مواد لازم *:
تخم مرغ ۳ عدد
روغن ۱/۲ پیمانه
شکر قهوه ای ۱.۵ لیوان
شیر ۱ لیوان
وانیل نوک ق چ
آرد گندم ۲ پیمانه
پودر شکلات ۱ پیمانه
بکینگ پودر ۱ ق غ
جوش شیرین ۱ ق غ
*مواد گاناش :*
شیر ۱ قوطی
خامه ۱ پاکت
پودر شکلات ۱ ق غ
کره ۱ ق غ
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی ••
💬 مشکلاتم و می سپارم به خدا؛
اگه خودم بخوام حلشون کنم،
میرم زندان ..🔗☺️🚶🏻!!
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 996 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
روایت همسر محترم شهید :
چند بار بود بهش می گفتم : کفن بخریم ببریم کربلا طواف امام حسین علیه السلام .
هربار طفره می رفت.
تا اینکه آخرش گفت:
دو تا کفن بخریم ببریم پیش بی کفن؟
#بهروایت_همسرشهید♥➣
#برشےازیڪروایٺعاشقانھ
#شهید_حمد_بلباسی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
شاه نشین چشم من
تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من
بی تو مباد جای تو .♥️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
موقع درخواست از شوهرت از احتیاج خودت صحبت کن ✅
نـه از بی توجهی هایش❌😵💫
👈بگو من بـه فلان چیز نیاز دارم ، نگو تو نسبت بـه من بی تفاوت شدی❌😐
گرفتی چی گفتم؟؟؟
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
پنجره فولاد رضا ع
براتِ کربلا میده:)
روزِ سی و دوم چله زیارت عاشورا!
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوهجده :_نبودم،قبل اینکه بیام ایران مطمئن نبودم.. ولی
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدونوزده
دلم را به دریا میزنم،باید سر از قضیه دربیاورم.
قبل اینکه لب باز کنم عمو میگوید
:_نیکی من بعدازظهر برمیگردم...
تعجب میکنم
+:چی؟کجا؟
:_کدوم طرف برم؟
+:مستقیم....عمو کجا میخواین برین؟
:_برگردم سر خونه زندگیم دیگه
+:به همین زودی؟
:_اوهوم،همچنان مستقیم برم؟؟
+:چهارراه دوم بپیچید دست چپ... عمو مگه قرار نبود بیشتر بمونین؟مگه حاج خانم...
لحنش تند میشود
:_نه،دیشب زنگ زدم به حاج خانم... سفرش کنسل شد..
راهنما میزند و کنار خیابان میایستد.
دستش را روی صندلی من میگذارد و به طرفم برمیگردد.
:_نیکی؟راستش... میدونی...
برمیگردد و هر دو دستش را روی فرمان میگذارد. به روبه رو خیره میشود.
:_دیشب سیاوش از من اجازه گرفت که با تو حرف بزنه...
+:راجع؟
:_راجع به خودش...(به طرفم برمیگردد) راجع به خودت
هجوم گرمای خون را درون رگهای صورتم حس میکنم. سرم را پایین می اندازم
عمو ادامه میدهد
:_اول خونم به جوش اومد...نمیدونم چی شد که یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به سینه ی
دیوار
میترسم،موقعیتم را فراموش میکنم
+:دعوا کردین عمو؟
:_نه،دعوا که نه... به خودم اومدم دیدم حرف نامعقولی نمیزنه.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوبیست
دوباره سرم را پایین میاندازم
:_نیکی،سیاوش پسر فوق العاده ای،اما دارم میبرمش،میخوام بیشتر فکر کنه میخوام مطمئن
بشم احساسش سطحی نیست.. باید بفهمم به خاطر خودشه یا به خاطر دخترعمه اش.. از
طرف دیگه،باید اول حاج خانم رو راضی کنه.. آدم تو این دنیا نباید مدیون دو تا چیز بشه: اول پدر
و مادرش،بعد دلش... من تو پاکی و حسن نیت سیاوش شک ندارم...اما میخوام حساب کار
دستش بیاد... باید یه کم تنبیه بشه،باید از اول به من میگفت نظرشو راجع به تو...میخوام
بفهمه بین نیکی و سیاوش من طرف کی ام...زن گرفتن که به این راحتیا نیست.
عمو میخندد.سرم را بیشتر در یقه ام فرو میکنم.
عمو استارت میزند و راه میافتد.
به صرافت میافتم:عمو دیگه دانشگاه نمیرم.
:_چرا؟
+:مگه امروز نمیرین؟میخوام از بودن کنار شما نهایت استفاده رو کنم..
عمو میخندد:پس بزن بریم،صبحونه خوردی؟
+:فقط اون لقمه ای که با شما شریک شدم.
★
عمو ماشین را متوقف میکند و به طرفم برمیگردد.
:_خب نیکی جان...وقت خداحافظیه
بغضم را قورت میدهم،نمیخواهم پیاده شوم. اگر پیاده شوم نمیتوانم عمو را بغل کنم. میدانم
خوشش نمیآید.
گوشه ی چشم راستم را میگیرم و خودم را به طرف عمو پرت میکنم
قطره اشک مزاحم .
عمو،مهربان بغلم میکند.
نمیدانم چقدر میگذرد،دلم میخواهد زمان متوقف شود. دلتنگی از همین حالا به جانم افتاده.
از آغوش عمو جدا میشوم و به صورتش خیره میشوم.
سعی میکند تلخی حلقه ی اشک چشمانشان را پشت شیرینی لبخندش،پنهان کند.
:_دفعه ی بعد،واسه امر خیر خدمت میرسیم
+:عمــــــــــــو؟
:_راس میگم دیگه،به هرحال برادر سیاوش هم هستم خب...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
* رنگ چشمات، آسمونم..🦋
* خندههات، قاتل جونم...☺️
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🚩 #اربعین | #امام_حسین
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1458»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
چون خود گفـتـے ڪـہ ناامیدے کُفرَست
فرمـان تو بردم و امیـد آوردم (:
_ابوسعـید ابوالخیر ✨
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
• به سن ازدواج رسیدم،
خانوادهم خواستگار راه نمیدن😢
• من و خواستگارم مناسب همدیگهایم،
اما خانواده راضی نیستند😪
توی شرایطی که خانواده با
ازدواج ما موافق نیستند، چیکار کنیم...؟
به طور کلی، نارضایتیها به دلایل زیره
💚 #سنتها
گاهی سختگیری خانواده بخاطر
سنتهای اجتماعی درست یا نادرسته
مثلا وجود خواهر بزرگترِ مجرد و...
💚 #تفاوتها
گاهی عدم رضایت خانواده
به دلیل تفاوت ما با خواستگاره
مثلا تفاوت سنی زیاد، یا تفاوت
فرهنگی و تفاوتهای اعتقادی
💚 #سختگیریهای_بیجا
توی این شرایط، خانواده مثلا
بخاطر چشم و همچشمی و توقعاتِ
زیاد، خواستگارِ ما رو نمیپذیرند
💚 #نگرانیها
گاهی نگرانی خانواده برای تامینِ
جهیزیه یا نگرانی برای از عهدهی
شرایط ازدواج برنیومدن، باعث
مخالفت خانواده با ازدواج میشه
👆🌸 توی همه این شرایط:
کسب رضایت خانواده اولویت داره...
و: صبوری، بیان دلایل منطقی برای
ازدواجمون، مطمئن کردن خانواده
از عدم بروز مواردی که براش نگرانند
و در مواردی صحبت یک واسطهی
مورد قبول با اونها، میتونه راهگشا
باشه...
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
چشم #تو
یک نگاه به ما کرد در ازل
ما را بس است تا به قیامت
همان نگاه❤️🍃
#فیاض_لاهیجی
#دربندکسیباشکهدربندحسیناست
#ریزه_خور_خوان_حسینیم💚
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌱𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
بـہ همین راحتــے
بـراے خونتـون🏠
گلدوناے قشنـگ بسازین 🙂🪴
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🌱𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
•• #منو_مامانم ••
💬 یعنی مامانم
سریال ها و فیلم هایی از صدا و سیما
میبینه که کارگردانش فکر نمیکنه یه
همچین فیلمیم توو کارنامش داشته🤦♂
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 997 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
محبوب تر از جانی،
جان ها به فدای تو (:✨🌿
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
👈 اینکه روی صفحه موبایلتون تصویر شوهرتون رو بذارین📱😜
و یا در کیف پولی تون عکسی از اون قرار بدین📸😍
هم ناخودآگاه محبت اونو تو دل شما بیشتر میکنه👏♥هم، عکسالعمل رفتاری و احساسی شوهرتون با دیدن این کار به ظاهر کوچک به نفع شماست گرچه ابراز نکنه😉
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•