🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
آیــا میدانستید کہ ...😎
برای این که ماکارونی شما به هم نچسبہ
باید در اولین دقیقه که ماکارونی رو در آبجــوش ریختیـد، اون رو هم بزنــید🍝
این ڪـار بــاعـث پخت یڪدست ماکارونی
و
جـلوگیری از چسبیـدن اون بہ هم میشہ☺️
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 چهار سال پیش ترمینال همدان بودم
یه آقایی بغل دستم نشسته بود گفت:
"اتوبوسم نیم ساعت دیگه حرکت میکنه
یه چُرت کوچولو میزنم
بیست دقیقه بعد بیدارم کن😌
الان یادم اومد😬🤭
بنظرتون هنوز داره چُرت میزنه
یا رسیده خونشون؟😢
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1054 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
روایت همسر محترم شهید :یکی از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان احترام و حرمت به والدین و بزرگترها بود در هر شرایطی در برابر پدر و مادرش سرش پایین بود هیچ وقت ازش بی احترامی ندیدم و در زمان ازدواج و در صحبتهای اولیه ایشان از شهادت برای من صحبت کرده بودند ولی خوب کلا نادر از همان مجردی هميشه به همه می گفت: «دعا کنید شهید بشم»بعد از ازدواج هم دائما این را می گفت...
به خوبی به خاطر دارم از همان روزهای اول زندگی مشترکمان هر کاری می کرد یا هدیهای برای من می خرید وقتی من از ایشان تشکر میکردم با همان لبخند همیشگیاش می گفت: «تشکر نکن دعا کن شهید بشم» حتی به مادر و خواهرانش هم همین را می گفت و وقتی من معترض می شدم آرام به من می گفت: «بده من روز قیامت شفاعتتون کنم...»
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_نادر_حمید
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
بخند، یادِ تو را در دلم ذخیره کنم
برای روزِ مبادا پناه کم دارم(:💚
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
.
هر كجای اين حرم دل میبرد از عاشقی
دل از اين مجنون عاشق صحن گوهرشاد برد
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوچهل مانی از آن طرف میگوید:عمووحید بیاین با من بریم
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلویک
سرش را تکان میدهد و پیاده میشود.
مظلوم ولی در عین حال، قدرتمند به نظر میرسد.
آرامشش ماورایی است.
پیاده میشوم و در حالی که کلید را درمیآورم خانه را نشانش میدهم.
لبخند میزند،بیشتر شبیه پوزخند.
در را باز میکنم و به طرفش برمیگردم.
+:به چی میخندی؟
با تعصب میپرسم؛انگار پوزخند زدن،تنها در انحصار من است!
:_بچه که بودم آرزو داشتم یه خونه ای باشه، مال فامیل هامون باشه.. منم برم به دوستام
تعریف کنم که دیشب خونه ی عموم بودیم،خونه ی خاله ام میرم...
+:بچه های شمام هیچ وقت ندارن
نگاهم میکند.
+:خاله.. بچه هاتون خاله ندارن...
لبخند میزند،انگار یاد کسی میافتد.
:_چرا دارن...
+:همون دوستت که محضر بود؟
سرش را تکان میدهد.
لبخند به لب دارد،اما آه میکشد.
چیزی نمیگویم،چقدر حس و حال این دختر عجیب است...
انگار نه انگار شناسنامه اش خط خطی شده...
انگار هنوز نمیداند.. انگار یادش نیست وارد چه بازی پر از التهابی شده ایم.
انگار فراموش کرده و انگار از من نمیترسد..
+:بفرمایید تو...
:_اول خودتون،اول صاحبخونه..
+:من دیگه از امشب اینجا صاحبخونه نیستم.. حتی لباسام رو هم بردن اون یکی خونه..
نمیتوانم بگویم خانه ی خودمان... (ما) وجود ندارد.
حتی اگر ترکیب من و نیکی در لفظ،ما بشود، واقعیـنیست..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلودو
وارد حیاط میشوم و در را نگه میدارم تا نیکی هم داخل شود.
سرش را بالا میگیرد و داخل خانه میشود.
نگاهش پی درخت هاست که بلند و سر به فلک کشیده،کل ساختمان را احاطه کرده اند.
زیرلب،انگار ناخودآگاه،میگوید
:_چقدر قشـــنگه اینجا...
دور و برم را نگاه میکنم،تا به حال اینقدر با دقت به حیاط خانه مان نگاه نکرده بودم...
لبخند میزنم،راست میگوید اینجا واقعا زیباست..
مثل بچه ها،حیاط اینجا را با حیاط خانه ی خودشان مقایسه میکند
:_خونه ی ما فقط شمشاد هست و بوته گل.. ما سه چهار تا درخت داریم فقط..
راه میافتد،در را میبندم و از پشت نگاهش میکنم.
روی چمن ها راه میرود و اطراف را می کاود.
دست میبرم و کلید چراغ های حیاط را روشن میکنم.
با غصه به باغچه های کوچک گل ها نگاه میکند.
بوته هایی که زیر سرمای زمستان خشکیده اند.
روی پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند.
چقدر بچه است!
انگار نه انگار نوزده سال دارد...
بلند میگویم
+:بریم تو سرده...
حواسش نیست..
جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم
صدای پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید.
شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید.
جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم.
+:نترس..نترس چیزی نیست.
نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند.
نگاهم را از صورتش میگیرم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ پروردگارا!
نصرت خود را
بر مردم فلسطین
نازل بفرما
[بیانات در ۱۳۷۹/۰۷/۲۹]
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰🚩 #یحیی_سنوار
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1521 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
صـبح برآمد ز ڪـوه🏔
وقت صبـوح اسـت خیـز💛
ڪز جهـت غافـلان
صـور دمیده است صبـح☀️🎶
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
نزار قبانی میگه:
لا تعشقني بعينك، ربما تجد أجمل مني...إعشقني بقلبك، فالقلوب لا تتشابه أبداً.
با چشمانت عاشقم نشو، ممکن است زیباتر از من پیدا کنی با قلبت عاشقم شو، چون قلـ🫀ــب ها مشابهی ندارند
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
🕯
⏝
֢ ֢ #خادمانه ֢ ֢
.
••مادر همچون چراغی پرفروغ
••گرمابخش و نوربخش خانه است
••غم کمی نیست چراغ خانه خاموش گردد
رفیق و خواهر عزیزم
از صمیم قلب درگذشت مادر بزرگوارتون رو تسلیت میگیم،امید است مارا هم در غم خود شریک بدونید...🥀
از طرف خادمان:
عاشقانه های حلال🖤
هیئت مجازی🖤
رصدنما🖤
.
🕯
⏝