eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای قهقهه‌اش پست سرم میآید. من... من با او شوخی کردم؟؟ خدایا،چه بلایی سر قلبم آمده که اینچنین دیوانه‌وار میکوبد؟ *مسیح* نگاهم درگیر نیکی و خنده‌های هر از گاهش است. کنار مامان نشسته است و گاهی حرف میزند و گاهی به حرفهای مامان میخندد. نگاهم به مانی میافتد که به صفحه‌ی تلویزیون زل زده. تکرار یکی از شهرآوردهای پایتخت.. خودم را به طرفش میکشم. :_دربی رو باید زنده ببینی...تکرارش که هیجانی نداره... متوجهم میشود. نگاهی به صورتم میاندازد و بعد به تلویزیون.. لبهایش کش میآیند. کنترل را از روی میز برمیدارد و تلویزیون را خاموش میکند. کنار گوشش میگویم :_به هیچی فکر نکن مانی،هرچی که بود گذشت.. باز هم چشمان اندوهگینش را در چشمم،میدوزد و دستش را روی پایم میگذارد. +:ببخش مسیح..باعث دردسرت شدم. لبخند گرمی میزنم. انگار برگشته‌ام به پانزده‌سال پیش.. منم برابر نگاه خشمگین پیرمرد همسایه که توپ مانی را در دست دارد و بر سر پسربچه‌های داخل زمین فوتبال فریاد میزند. آنشب نیز،چشمان مانی همینقدر غم داشت. سرم را تکان میدهم. دست روی شانه‌ی برادر میگذارم. :_به هیچی فکر نکن،هیچی.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مانی با لبخند و صدایی بغضدار میگوید +:لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم.. باید بحث را عوض بکنم. نمیخواهم مانی را درگیر احساسات و عذاب وجدان ببینم.از طرفی کنجکاو حرف های نیکی شده‌ام. :_مانی؟ +:جونم؟ :_تو میدونی نیکی قبل ازدواج با من،درگیر چی بوده؟ +:یعنی چی؟ :_ببین امروز یه چیزایی میگفت..میگفت واسه اینکه سرش گرم بشه و به یه چیزایی فکر نکنه،عمو واسه گواهینامه و کلاسای رانندگی ثبت‌نامش کرده..آذر ماه همین امسال.. مانی ابروهایش را بالا میبرد،آرام فنجان چای‌اش را برمیدارد و میگوید +:آره.. :_خب چی؟؟ +:درگیر خواستگاری ... اممم... چی بود اسمش؟ اممم.... چی بود اسم این دوست عمووحید ؟ به پایه‌ی مبل خیره میشوم.آرام،از بین دندانهایم جویده جویده میگویم :_سیاوش؟ +:آره آره... درگیر خواستگاری سیاوش بوده...عمومسعود مخالف بوده،ولی نیکی... با ورود نیکی و مامان،جمله‌ی مانی ناقص میمانَد. شاید کامل نشدنش،به نفع من باشد.. که نشنوم،نیکی اصرار داشته به همسری سیاوش... نیکی آرام کنارم بافاصله مینشیند. نگاهش میکنم. صورت کشیده و سفیدِ مهتابی، چشمهای درشت قهوه‌ای روشن... این چهره چه دارد که تا این حد،در قلبم رخنه کرده است.. نیکی دستش را برابر صورتم تکان میدهد. به خودم میآیم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_هوم؟...چیه؟ نیکی لبخندی میزند:خوبین؟ سعی میکنم عادی جلوه کنم :_آره آره.. خوبم.. نیکی خم میشود و بشقاب میوهاش را برمیدارد. مامان که کنار مانی نشسته با تعجب میگوید:مسیح چرا چیزی نمیخوری؟میوه پوست بگیر مامان... :_نمیخورم مامان.. نیکی میگوید:من پوست میگیرم براش زنعمو.. نگاهش میکنم. این همه مهربانی،این همه لطف.. مگر میشود هیچ حسی نسبت به من نداشته باشد و اینقدر عمیق لبخند بزند.. خیارهای حلقه‌شده و پرتقالهای قاچشده را درون بشقابم میگذارد و پیشدستی را برابرم میگیرد. مردد نگاهی به لبخندِ قشنگش و میوه‌های رنگارنگ درون بشقاب میکنم. مطمئن،پلکهایش را روی هم میگذارد و باز میکند. بشقاب را از دستش میگیرم و مشغول خوردن میشوم. نمیدانم چرا،حسی از درونم میخواهد سر به تن سیاوش نباشد. *نیکی* ظرف سالاد را از یخچال درمیآورم. نگاهی از پنجره به مسیح و مانی میاندازم که مشغول بازی با فوتبال‌دستی هستند و صدای خنده‌ها و کری خواندنشان تا اینجا میآید. به طرف زنعمو برمیگردم. پشت به من رو به اجاق ایستاده. فاصله‌ی بینمان را با چند قدم پر میکنم و کنارش میایستم. بوی خوش فسنجان را با نفسی عمیق مهمان ریه‌هایم میکنم. ناخودآگاه میگویم :_عجب بوی خوشمزه‌ای... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ اصفهانیه دیگه😂 •شوخی حضرت آقا(حفظه الله) با فرزند شهید مدافع حرم🕊😁 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1554 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
بار دیگر هـم شبـم، با نور چـشمت 👀 صبح شد💛 اۍ یگانہ آفتاب شهر دل صبحـت بخیـر ...😍✨ 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام‌صادق علیه‌السلام فرمودند : هرکس مجردی را همسر دهد؛ از جمله کسانی است که خداوند در روز قیامت به او نظر می‌افکند 🌱' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خنده‌دارترین اتفاق "عشق"💛 است وقتی سالها بعد مرورش می‌کنی...🌼 ‌ . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💍 ⏝ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•• •• دوستـ💕 ـت دارم هایت را بگــــو تـ∞ـوُ اگر به گفتن ندارے سَـخــــت مُحــتـاجِ شــنیــدنم...! 💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌. 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . تمیزے و درخشـش وسایل خونہ با نوشابہ!🥤🧼 چــطورے؟! عڪـسو بــاز ڪـن✌️🏻 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏‏آقا این چه وضعشه یه جوری میگن تپلا مهربونن☺️ انگار ما لاغرا با چوب وایستادیم سر کوچه هر کی رد میشه میزنیمش😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1106 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𐚁 پاتوق‌مجردے ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🥤 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍 - دلآرامَـم !💫 ╟❤️ - تَداعیِ بهشـت !🌳 ╟🤍 - شـاه نـشینِ چِشـم مَـن !👁 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @Asheghaneh_Halal 🛵 ⏝
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . همسر محترم شهید :یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم « منصور جان، مگه جا قحطیه که میای می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز میخونی؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها به نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، "باید با عمل خودمان نشانش بدهیم". ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝