عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_وهفت ♡﷽♡ شهرزاد با ذوق دستهایش را به هم میزند و میگوید:معمار
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وهشت
♡﷽♡
آیه به چشمهای گرد شده به شهزاد نگاه کرد و لب های آیین کج شد.دکتر والا با خنده گفت: از
اون قولها گرفتی که خود طرف هم خبری نداره!
شهرزاد شانه بالا می اندازد و آیه به مقام دفاع از خود میگوید: خب من حرفی ندارم شهرزاد جان
منتهی من این چند روزه خیلی سرم شلوغه مراسم عقد برادرمو در پیش دارم و کارهای بیمارستان
اونقدری زیاد بود که حتی نتونستم طبق رسوم باهاشون برم خرید سرم خلوت شد حتما اینکارو
میکنم...
به مذاق شهرزاد که خوش نیامد اما دکتر والا گفت: آیه خانم از شما که انتظاری نیست!شهرزاد باید درک کنه!
آیین در دل زمزمه کرد:درک هم نکرد نکرد! مغز ایشون معمولا نسبت به کلمه نه به دیگران یه ارور
خاصی نشون میده!
تک زنگ ابوذر یعنی که او جلوی در منتظر آیه است.آیه خم شد و گونه شهرزاد را بوسید و گفت:
امروز خیلی خوش گذشت.
شهرزاد هم خندید و گفت: به منم.
آیه با اجازه ای به جمع گفت و با خداحافظی کوتاهی از آنها خدا حافظی کرد. آیین خیره به او
رفتنش را تماشا میکرد. حتی قدم برداشتن های دخترک هم روی قاعده بود. تازگی ها بی آنکه
بداند حرکات این دختر را زیر نظر میگرفت. شبیه دیدن فیلم های جذاب و معمایی !
آیه سلام با نشاطی به ابوذر داد و ابوذر هم متقابلا پاسخش را داد. چند روزی میشد که درست و
درمان همدیگر را ندیده بودند. ابوذر جعبه صورتی رنگی را از روی داشبورد برداشت و به آیه
داد:بازش کن.
آیه کنجکاو در جعبه را باز کرد و با دیدن گردنبند ظریف و زیبای در آن جیغ خفیفی کشد و با
هیجان گفت:
_ای جونم زیر لفظی زهراست؟
ابوذر با لبخند سری به نشانه ی تایید تکان داد و گفت:خیلی قشنگه خیلی... انتخاب کیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃