عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_نودوهشتم مثل بچه ای که دستشو می برّه میره بغل مادرش! باید
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_نودونهم
اگر بخور بخور هدف بود زکات شرایط بهتری داشت خمس پول اندکیه که به دست ولی جامعه میرسه که به صلاحدید برای فقرای سادات که فامیلشن و سهمیه زکات ندارند و البته در امور دیگه مصرف بشه
حکم خمس برای حیات و تنفس اقتصاد جامعه بسیار مفیده و باعث به گردش درآوردن پول در جامعه و جلوگیری از حبس مال میشه
تنها راه چاره جلوگیری از حبس سرمایه و به گردش درآوردنش در بستر تولید و تبادل و نجات از رکود اقتصادیه!
نباید احتکار به صرفه باشه
_ آیه ۲۸۲ میگه شهادت زن نصف مرد اعتبار داره
یعنی دو زن به اندازه یک مرد ارزش دارن؟ آخه این یعنی چی؟
_ شهادت دو زن با یک مرد برابری میکنه یعنی یک مرد قدر دو زن ارزش داره؟
میدونستی دیه دو دست و دو پا و دو چشم از دیه قتل یک انسان بیشتره؟
اونوقت الان باید نتیجه بگیریم دو پا و دو دست و دو چشم آدم از کل جسمش با ارزش تره؟!
شهادت دادن جزء حقوق انسانها نیست یک جور ادای تکلیف محسوب میشه
چون این دادگاهه که شاهد رو احضار میکنه و این حتی به نوعی زحمت تلقی میشه
بنابراین اینکه شهادت کسی رو جایی نپذیرن به معنی رفع تکلیف از اون فرده نه تضییع حقوقش
اصلا اگر بنابر بی ارزشی قول زنه چرا باید شاهد قبول کنه میگه اصلاً شهادت زن پذیرفته نیست کی به کیه مثلاً توی اون جامعه کسی بهش بر میخوره؟
معمولا شهادت جایی نیاز میشه که جرم و جنایتی رخ داده باشه
خب چون همیشه حضور کمّی مردها در اینگونه جدلها پررنگ تره پس برای شهادت دادن مستحق تر هستن
مثلا کسی بخواد یکی رو بکشه قطعا جای خلوت و وقت خلوت اینکارو میکنه دیگه!
قطعا احتمال حضور یه مرد تو چنین صحنه ای چندین برابر یه خانومه
توی امور اقتصادی هم نه اینکه خانمها هوش و استعداد کمتری دارن اما تعداد آقایونی که فعالیت اقتصادی میکنن از خانمها مجموعا بیشتره مخصوصا با مدل اسلام که وظیفه مالی به عهده زنها نمیگذاره
پس توی شهادت هم به لحاظ کمّی آقایون در اولویتن
همین...
کتایون_آیه ۲۸۴ خدا میگه هر کس رو بخوام میبخشم و هر کس رو بخوام مجازات می کنم! یعنی چی؟
_این خواستن با فعل یشاء بیان میشه زبان عربی اینطوریه هر حرف و واژه کلی توضیح داره که تو ترجمه ذکر نمیشه
یشاء به معنی خواست دو طرفه است یرید به معنی اراده انفرادی یشاء در واقع ارادهای در جواب اراده دیگریست
خدا تصمیم سلیقهای علیه کسی نمیگیره و بارها تو همین قرآن تکرار میکنه هرکس به هرجا میرسه از عمل خودشه
سوره آل عمران آیه 22
به نظر من همین عبارت "و هم لا یظلمون" آخر آیه خطاب به جهنمیان میتونه برای یک انسان حق طلب دلیل ایمان آوردن به خدا باشه
خدایی که حتی به یک جهنمی که هر کاری از دستش براومده کرده حاضر نیست ظلم کنه و میفرماید هر چی هست نتیجه عمل خودشونه چون اصلا خدا ظلم نداره تماما عدله
صدای زنگ تلفن کتایون باعث شد سکوت کنم
نگاهی به صفحه گوشی انداخت و بعد قطعش کرد
چند ثانیه مشغول نوشتن پیامی شد و بعد رو کرد به من: ببخشید
ادامه بده
ترجیح دادم سوالی نپرسم و ادامه دادم:
آیه ۳۱ خدا نسبت به همه بندگان رئوف و مهربان است همه... بی هیچ قید و شرطی
این دیگه بستگی به بنده ها داره که چطور با این محبت مواجه میشن و چه جوابی بهش میدن همه مگر کسی که خودش از زیر این چتر بره بیرون
یه سوال تا حالا هیچ کس رو تو زندگیتون دیدید که همه آدم ها رو مستقل از رنگ و نژاد و نسبت به یک اندازه دوست داشته باشه و فقط رفتار انسان رو ملاک قرار بده نه هیچ چیز دیگهای؟
اصلاً کسی تا به حال چنین ادعایی کرده؟
همه قهرمانها ها نهایتاً به فکر قوم خودشون هستن نه همه مردم جهان حتی اگر هم باشن نمی تونن ادعا کنن که همه مردم جهان رو به یک اندازه دوست دارن
مگر کسی که اتصال به این نگاه داشته باشه
آیه ۳۷ یه سوال از تو دارم ژانت طبق گفته قرآن و البته به اذعان انجیل مریم عبادت روزانه داشته
پس چرا مسیحیها عبادت روزانه ندارن؟
_ خب چون اون مریم مقدسه ولی ما انسانهای عادی هستیم لازم نیست به اندازه ی ایشون عبادت کنیم
_ ولی الگویی که خاصیت تبعیت نداشته باشه که الگو نیست الگوها برای شبیه شدن به وجود میان نه برای مجسمه شدن
متفکر گفت: نمیدونم
شاید...
و من ادامه دادم:
۴۵ میگه عیسی کلمه خداست کلمه چیه؟ انسانی که کلمه خداست!
این یادتون باشه بعداً راجع بهش صحبت میکنیم
آیه ۴۶ هم یه نکته داره خدا میگه معجزه مسیح اینه که در کودکی و در کهنسالی حرف میزنه خب درسته در نوزادی صحبت کردن معجزه ست
اما در کهنسالی که همه حرف میزنن چه معجزهای؟!
ها صبر کن راستی مسیح که جوان بود وقتی عروج کرد!
پس معجزه بعدی بازگشت مسیح و سخن گفتن با مردم در کهنسالیه
که قرآن بهش اشاره میکنه و باور مسیحیها هم هست
ژانت لبخندی زد: درسته
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_نودوهشتم جلو همه شوهرت رو ضایع کردی ها به
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_نودونهم
مادر همین بود.
هر کار اشتباهی می کرد زود عذاب وجدانش را می گرفت و در صدد جبران بر می آمد.
این اخلاقش را خیلی دوست داشتم.
نمی گذاشت زمان بگذرد و فراموشش شود. سریع برای خودش تنبیه در نظر می گرفت.
گاهی از طلاهایش مایه می گذاشت، گاهی روزه می گرفت، گاهی هم با انجام کارهای منزل افراد مسن و تنهای محله، رسیدگی به فقرا و یا عیادت از افراد مریض در محل سعی می کرد اشتباهاتش را جبران کند.
کم کم همه رفتند و خانه خالی شد.
مادر دوباره خانباجی را همراه راضیه راهی کرد تا کمک دست راضیه باشد.
کمی جمع و جور کردیم و اصل کارها را برای فردا گذاشتیم.
در رختخواب دراز کشیدم و کمی بدنم را کش و قوس دادم.
شب خوبی بود اما از بابت رفتارم با احمد ناراحت بودم.
نکند حق با راضیه باشد و از این که با او دست ندادم دلگیر شده باشد؟
نکند فکر کند در جمع او را بی عزت کرده ام؟
با این که خسته بودم اما همین فکر و خیال نگذاشت راحت خوابم ببرد و به سختی خوابیدم.
صبح روز بعد، صبحانه که خوردیم دوباره چادر به کمر بستیم و مشغول شدیم.
دوباره جارو، نظافت، گردگیری اتاق ها و جمع و جور کردن ظرف ها
بعد از ظهر همراه مادر و حمیده به خانه خاله کوچکم رفتیم.
خاله خیاط ماهری بود و لباس های جدید را می توانست بدوزد.
مادر پارچه هایی که برایم هدیه آورده بودند همراه چند پارچه دیگر که به گمانم تازه خریده بود به خاله داد تا برایم لباس های جدید و زیبا بدوزد.
خاله با سلام و صلوات اندازه هایم را گرفت.
با خاله به صحبت نشستیم و دم اذان به خانه برگشتیم.
مادر به مسجد رفت تا بعد از نماز روضه وفات حضرت زینب را بشنود و من و حمیده به خانه آمدیم.
وفات حضرت که رد شد مادر هر روز همراه ربابه به بازار می رفت و برایم جهیزیه می خریدند.
مادر را قسم داده بودم که در خرید جهیزیه چشم و هم چشمی را کنار بگذارد و همان اثاثی را که برای خواهرانم خریده بود برای من تهیه کند.
مادر هم گفت دیگر پشت دستش را داغ می کند دنبال چشم و هم چشمی برود.
در همین روزها خانه برادرم محمد امین تکمیل شد و آن ها به خانه خودشان نقل مکان کردند و برای همیشه از پیش ما رفتند.
همه برای کمک در چیدن خانه جدید به کمک شان رفتیم و از این که در شادی شان همراه شان بودیم خوشحال بودیم.
یک هفته بعد از رفتن به خانه شان ضیافتی برگزار کردند و همه را به صرف شام دعوت کردند.
روز ها می گذشت و تقریبا خرید جهیزیه من تمام شده بود.
چون خانه ای که احمد خریده بود برق نداشت به اصرار خود احمد وسایل برقی خریداری نشد.
مادر برایم گوشت و سبزی خشک می کرد و کنار می گذاشت.
محمد علی و محمد حسن هر وقت می توانستند همراه احمد برای کارهای بنایی خانه می رفتند تا زود تر کارها به سامان برسد.
شب ولادت امام حسین بود که بعد از شام آقاجان به مادر گفت که فردا ساعت 4 احمد همراه مادرش به دنبال مان می آید تا برای خرید عروسی برویم.
قرار شده بود خرید عقد و عروسی مان با هم باشد.
مادر رو به آقاجان گفت:
فردا؟!
چرا این قدر یهویی؟
من الان این موقع شب با کی هماهنگ کنم که فردا باهامون بیاد؟
آقاجان گفت:
کسی لازم نیست بیاد
خودتون چهارتا برید.
یه لشگر آدم بیان که دو نفر میخوان خرید کنن؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•