عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩🍭𓆪• . . •• #نےنے_شو •• 👧ما آبژی و داداسی امسب مِخمونی دَبَتیم . 😋 🧒 خیلی خوسالیم😍 . . 𓆩نسل
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
✍ دادن حق انتخاب و آزادی به
كودك در ساختن شخصيت مثبت
و سازنده كودك بسيار مهم و اساسیه.
☝️اما دادن انتخاب بايد محدود
باشه
برای مهمونی رفتن نپرسید لباس
چی ميخوای بپوشی؟😐
👈 به او دو یا چند لباس پيشنهاد بديد تا كودك گيج نشه و انتخاب
برای او آسونتر باشه
👌 حد آزادی به كودك تا جايی است كه باعث آسيب به خودش يا ديگری نشه و به حقوق دیگران تجاوز نشه.
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•👀 چِشمانم را شُستم
جورِ دیگرے هَم دیدم |☺️
⃟ ⃟•👌 اما فَرقی نمیکرد
تو باز هَم ؏شق بودی |🥰
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1204»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
پاے دوستـ♡داشـ💕ـتنت
ایستاده ام
مثِل درختـ🌲کاج
روبـروے پــا ییـ🍁ـــز
#با_تُ_باشم_تا_ابد😍✌️🏻
#تقدیم_به_فرمانده_قلبم👮♂
#عاشقانه_پاییزے🍂
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
پیش از ازدواج
یعنی وقتی مجرّد هستید،
نیاز است به بعضی نکات مهم
توجه کنید..
💚 اول
از برقرارکردن روابط ناموفق و
نادرست اجتناب کنید و مراقب
گزینههای نامناسبی که به شما
پیشنهاد میشود، باشید. بعضی
ارتباطهای موقت ما با آدمها،
میتواند طولانی مدت یا حتی
همیشگی آینده ما را به خطر
بیندازد...
💜 دوم.
روی ارزشهای اصلی خودتان
تمرکز کنید. به صفات، ویژگیها
و رفتارهایی که طرف مقابلتان
حتما باید داشته باشد فکر کنید.
شاید صداقت، وفاداری، دلسوزی
برای شما ارزشمند باشد.
💙 سوم.
مراقب «سندرم یک روح در
دو بدن» باشید. این یک حقیقت
است که هرچه شرایط شما برای
پیداکردن همسر «کامل»، سفت
و سختتر باشد، افراد کمتری با
شرایط شما تطبیق خواهند یافت
پس کمالگرایی را کنار بگذارید
💛 چهار.
هنگام مجردی هرگز این باور
که «جز ازدواج راهحلی ندارید»
دنبال نکنید. این باور غلط، فقط
شرایط شما را سختتر میکند.
تلاش کنید چه قبل و چه پس از
ازدواج، نشاط و شادابی خود را
حفظ کنید و با توکل برخدا، از
موقعیتهای فعلی لذت ببرید..
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
.
.
|🍅| روش نگھ داشتن
گوجھ فرنگی برای مدت بیشتر: ↯
|☝️| با وارونه قرار دادن گوجھ
فرنگی میتونید از خراب شدن و
کپک زدن سریعشون جلوگیری
کنـید چون قـسمت های دیـگـه
گــــوجھ فرنگـی ظریفھ و سـریع
خراب میشهدرحالیکه سر گوجھ
فرنگی مقاومھ وازخراب شـدنش
جلوگیری میکنه‼️
#ترفندهایخانهداری
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 به تازگی متوجه شدم
مامانم میره اینستاگرام، زیر پست
رستورانهایی که غذاهاشون گرونه🥩
کامنت میذاره:
درونش گوشت پری دریایی ریختید❔😄
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 760 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
التماستمیکنمبیشتربمون
علیغریبه . . .💔
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_نودوهشتم جلو همه شوهرت رو ضایع کردی ها به
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_نودونهم
مادر همین بود.
هر کار اشتباهی می کرد زود عذاب وجدانش را می گرفت و در صدد جبران بر می آمد.
این اخلاقش را خیلی دوست داشتم.
نمی گذاشت زمان بگذرد و فراموشش شود. سریع برای خودش تنبیه در نظر می گرفت.
گاهی از طلاهایش مایه می گذاشت، گاهی روزه می گرفت، گاهی هم با انجام کارهای منزل افراد مسن و تنهای محله، رسیدگی به فقرا و یا عیادت از افراد مریض در محل سعی می کرد اشتباهاتش را جبران کند.
کم کم همه رفتند و خانه خالی شد.
مادر دوباره خانباجی را همراه راضیه راهی کرد تا کمک دست راضیه باشد.
کمی جمع و جور کردیم و اصل کارها را برای فردا گذاشتیم.
در رختخواب دراز کشیدم و کمی بدنم را کش و قوس دادم.
شب خوبی بود اما از بابت رفتارم با احمد ناراحت بودم.
نکند حق با راضیه باشد و از این که با او دست ندادم دلگیر شده باشد؟
نکند فکر کند در جمع او را بی عزت کرده ام؟
با این که خسته بودم اما همین فکر و خیال نگذاشت راحت خوابم ببرد و به سختی خوابیدم.
صبح روز بعد، صبحانه که خوردیم دوباره چادر به کمر بستیم و مشغول شدیم.
دوباره جارو، نظافت، گردگیری اتاق ها و جمع و جور کردن ظرف ها
بعد از ظهر همراه مادر و حمیده به خانه خاله کوچکم رفتیم.
خاله خیاط ماهری بود و لباس های جدید را می توانست بدوزد.
مادر پارچه هایی که برایم هدیه آورده بودند همراه چند پارچه دیگر که به گمانم تازه خریده بود به خاله داد تا برایم لباس های جدید و زیبا بدوزد.
خاله با سلام و صلوات اندازه هایم را گرفت.
با خاله به صحبت نشستیم و دم اذان به خانه برگشتیم.
مادر به مسجد رفت تا بعد از نماز روضه وفات حضرت زینب را بشنود و من و حمیده به خانه آمدیم.
وفات حضرت که رد شد مادر هر روز همراه ربابه به بازار می رفت و برایم جهیزیه می خریدند.
مادر را قسم داده بودم که در خرید جهیزیه چشم و هم چشمی را کنار بگذارد و همان اثاثی را که برای خواهرانم خریده بود برای من تهیه کند.
مادر هم گفت دیگر پشت دستش را داغ می کند دنبال چشم و هم چشمی برود.
در همین روزها خانه برادرم محمد امین تکمیل شد و آن ها به خانه خودشان نقل مکان کردند و برای همیشه از پیش ما رفتند.
همه برای کمک در چیدن خانه جدید به کمک شان رفتیم و از این که در شادی شان همراه شان بودیم خوشحال بودیم.
یک هفته بعد از رفتن به خانه شان ضیافتی برگزار کردند و همه را به صرف شام دعوت کردند.
روز ها می گذشت و تقریبا خرید جهیزیه من تمام شده بود.
چون خانه ای که احمد خریده بود برق نداشت به اصرار خود احمد وسایل برقی خریداری نشد.
مادر برایم گوشت و سبزی خشک می کرد و کنار می گذاشت.
محمد علی و محمد حسن هر وقت می توانستند همراه احمد برای کارهای بنایی خانه می رفتند تا زود تر کارها به سامان برسد.
شب ولادت امام حسین بود که بعد از شام آقاجان به مادر گفت که فردا ساعت 4 احمد همراه مادرش به دنبال مان می آید تا برای خرید عروسی برویم.
قرار شده بود خرید عقد و عروسی مان با هم باشد.
مادر رو به آقاجان گفت:
فردا؟!
چرا این قدر یهویی؟
من الان این موقع شب با کی هماهنگ کنم که فردا باهامون بیاد؟
آقاجان گفت:
کسی لازم نیست بیاد
خودتون چهارتا برید.
یه لشگر آدم بیان که دو نفر میخوان خرید کنن؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صد
مادر لب گزید و گفت:
این چه حرفیه آقا؟
رسمه برای خرید عروس و داماد چند تا بزرگتر و فامیل همراه شون باشن.
ما هم که خدا رو شکر بی کس و کار نیستیم که تک و تنها بریم خرید.
بر فرضم بریم بقیه بفهمن خبر ندادیم ناراحت میشن.
حداقل عمه ای، خاله ای
یا خانباجی، عروس مون و دخترا باید همراه مون بیان.
آقاجان به پشتی تکیه زد و گفت:
راضیه که بچه کوچیک داره گرفتاره.
ریحانه هم که بار شیشه داره می مونه ربابه.
اونم برای خرید جهیزیه همراهت اومده از کار و زندگی مونده
الانم بگی بیاد دیگه رقیه هم همراه تونه کسی نیست بچه های شیطونش رو نگه داره.
به محمد امین هم گفتم، گفت فردا حمیده میره خونه مادرش قراره گچ پاش رو باز کنن ببینن ان شاء الله خوب شده
خانباجی هم که سنی ازش گذشته پا نداره پا به پای شما راه بره.
می مونه پنج تا عمه و دو تا خاله که وقت نیست خبرشون کنی
خواهرای من که همه پیرن
خواهرای شما رو هم فکر نکنم باجناقای محترم بذارن بیان.
نهایتش کسی ناراحت شد بگو من دیر به شما خبر دادم و فرصت هماهنگی نبوده.
این جوری دروغ هم نگفتی.
حاج علی دیروز به من گفت من فراموش کردم به شما اطلاع بدم.
همه این ها به کنار حاج علی گفت ما کسیو نمیگیم بیاد فقط احمد و مادرش میان
دیگه اونا دو نفرن درست نیست مایه جمعیت ببریم و احمد بنده خدا رو تو خرج بندازیم برای اونا بخواد خرید کنه
_لازم نیست احمد آقا بخرن خودمون براشون خرید می کنیم.
_اخلاق احمد آقا رو نمی شناسی؟
مگه میذاره شما این کارو بکنی؟
همون خودت و رقیه برید بهتره.
فقط یه لطف کن فردا یه سر برید خونه راضیه به خانباجی خبر بدید قراره برید خرید از دلش در بیار.
من به آقا مظفر هم گفتم، قرار شده ربابه بیاد این جا اگه خریدتون طول کشید خونه باشه که محمد حسن و محمد حسین تنها نمونن
محمد حسین گفت:
آقاجان نمیشه منم با آبجی و مادر برم؟
آقاجان دستی در موهای برادر هشت ساله ام کشید و گفت:
تو بری کی فردا حواسش به کارای حجره کربلایی عماد باشه
_آقاجان محمد حسن هست که
من با مادر و آبجی برم
آقاجان به رویش لبخند زد و گفت:
محمد حسن که مشغول کاره
شمایی که حواست به دخل و خرج و اومد و شد مشتریاس
کربلایی میگه تو نباشی کارش می لنگه.
مادرت و رقیه فردا میخوان برن لباس و طلا بخرن تو مردشدی اگه بری فقط حوصله ات سر میره
منم نمیرم چون برم هم پا درد می گیرم هم حوصله ام نمی کشه.
محمد حسین که از حرف های آقاجان بادی به غبغبش افتاده بود گفت:
باشه پس منم نمیرم. مثل بقیه مردا میرم سر کار.
محمد حسن هم گفت:
تازه پسرای آبجی ربابه اگه بیان شب که اومدیم خونه می تونیم با هم فوتبال بازی کنیم.
پسرها با هم سر گرم شدند که آقاجان رو به مادر گفت:
پس دیگه فردا حواس تون باشه.
ساعت 4 میان خودتون برید نمیخواد کسیو خبر کنی.
غصه بچه هارم نخور ربابه میاد پیش شون
مادر با دلخوری گفت:
باشه آقا هر چی شما بگی.
امر، امر شماست.
خودتون بریدی و دوختی با همه هم هماهنگ کردی دیگه
دستت درد نکنه.
آقا جان از مادر دلجویی کرد و گفت:
قهر نکن خانم جان
گفتم که فراموش کردم زودتر بگم
برای جبران فراموشکاریم گفتم حداقل ربابه بیاد این جا دلت جوش خونه و بچه ها رو نزنه.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی.
امام رضا(ع) میفرمودند:
ادب، با رنج و سختی به دست
میآید و کسی، آن را به دست
میآورد که برایش زحمت بکشد🌸🍃
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
ایندا اینهمه دَشَنگه . [😍]•
هی دِیَم بیام ژیالت. [😊]•
دعا بُتُنم. [🤲📿]•
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
مثلِ |💫
خیابانهایبارانخوردهپاییز |🍂
وقتیکههستی |🪴
حالواحوالدلمخوباست |😌
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1205»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•