eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• {⚡} نور متعلق به درون توست به خاطر داشتە باش:♥️ که هیچ شعله ای در این دنیا نمی تواند... تو را از ترس هایت رها کند♥️ به جز شعلەی درونت.....👌😍 💚به نور درونت اعتماد کن💚 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• آدم‌ها، مجموعه‌ی ویژگی‌های خوب یا ناخوبند اما برای ازدواج، شناخت بعضی ویژگی‌ها 🔆 اهمیت بیشتری داره مثلا این ویژگی که کسی حقیقت رو ببینه یا بشنوه اما باز حرف خودش رو بزنه... کسی که هیچ حرف منطقی دیگران ⛅ نتونه نظرش رو تغییر بده؛ آدمهایی که به عادت دارند 😶 👈 نشونه‌ی دیگه آدمهای لجباز اینه که معمولا توی مواجه با کوچکترین مخالفتی، زود ⚡ عصبانی میشن اونا برای رفتارشون، بهانه‌تراشی می‌کنن و چون همیشه توقع دارند که دیگران، حرفشون رو بپذیرند، زودرنج و حسّاس می‌شن 😕 این ویژگی رو توی دوران خواستگاری میشه از طریق تحقیقات 📜 و از طریق دقت روی استدلات فرد ❓ توی جواب سوالات، تشخیص داد؛ 🌿 استدلالاتی که منطقی و قابل قبول نیست اما او روشون به شدت اصرار داره 👊 🔔 یادمون باشه شناخت این ویژگی، توی دوران خواستگاری، می‌تونه تا حد زیادی ما رو برای تصمیم‌گیری درست کمک کنه ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• آسوده خاطرَم😌 ڪہ 💚 در خــاطـــــرِ منـے🕊 ✋🏻 💕 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
19.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• ⇦پیـ🧅ـ‌ـاز داغ تـرد و مجلسۍ😋☝️ ⇦میتونید ازش کسب درآمد هم داشتھ باشید💸 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ✅حرفای دل مردا به خانوم هاشون ای کاش زن زندگيم اين رازها را مي دانست👇 💞 مرا تحسین کن. 🤍 می دانم که همیشه با من موافق نیستی و برخی از تصمیم هایم را نمی پسندی، اما همیشه تاکید کن که عاشقم هستی 💞 سعی کن نیازهای مهم مرا با صداقت برطرف کنی. 🤍مرا همین طور که هستم بپذیر و سعی نکن مرا تغییر دهی. 💞طوری با من رفتار کن که احساس کنم بی همتا هستم گاهی مردها مثل پسربچه ها میشوند . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🥀𓆪• . . قدش خمیده است! ولی کردگار گفت: "قَدْ قٰامَتِ الصَّلٰاةِ" *اذان وصف زینب است🖤 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🥀𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏من هر روز صبح بدون استثنا باید یه جواب به سوالِ ثابتِ بچم بدم که چرا باید بره مدرسه❓ امروز گفتم قانون اینه📝 فرمودن این قانون خیلی قدیمیه❕ این همه سال من دارم میرم مدرسه هنوز عوض نشده🤨 منظورش از سه سال پیشه🙂 . . •📨• • 815 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
هدایت شده از رصدنما 🚩
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•◟🛰◞• . . •• •• 🎥به دختر پسرها یه قرارداد میلیاردی پیشنهاد دادیم 💰💰 همشون از تعجب شاخ درآورده‌بودن! . . ◞ویژه‌تر رصدڪن◟ Eitaa.com/Rasad_Nama •◟🛰◞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• آسایشی که هست مرا در کنار توست(:🪵🌿 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• عطر اسپند حرم حال مرا بهتر کرد✨ دور باد از دل هر عاشقتان، غصه و غم🌬 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست چند دقیقه ای از رفتن محمد امین می گذشت
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• تمام حرف های محمد امین را برای مادر گفتم. مادر در فکر فرو رفت و گفت: با این چیزایی که تو نقل کردی بعید می دونم حاجی راضی بشه بری پیش احمد آقا. از حرف مادر وا رفتم. مادر نگاه به من دوخت و پرسید: خودت دلت میخواد بری؟ با خجالت و شرم سر به زیر انداختم و گفتم: بله دوست دارم برم. مادر آه کشید و گفت: مادر من می دونم این چند وقت چی تو دلت گذشته ولی فکر نکنم بتونی با شرایط راحت کنار بیای سر به زیر گفتم: کنار میام ... اشک در چشمم جمع شد و با بغض گفتم: من اونقدرام ضعیف نیستم ... از پس اون زندگی بر میام ... احمد هم اون قدر مرد هست و هوام رو داره که نذاره اذیت بشم مادر بعد از سکوتی تقریبا طولانی گفت: چی بگم مادر .... الهی هر چی به دلت هست همون خیرت باشه و انجام بشه فقط دعا می کنم آقاجانت نه نیاره که وقتی یه چیزی رو بگه نه دیگه بعیده از حرفش برگرده ... از حرف مادر دلم ترسید و هم لرزید. نکند آقا جان قبول نکند؟ تا شب که آقاجان به خانه بیاید درباره این که نظرش چه باشد هزار فکر و خیال کردم. گاهی دلم را به مهربانی آقاجان خوش می کردم که حتما به خاطر دل من و خوشحالی ام رضایت می دهد و گاهی از همین مهربانی آقا جان می ترسیدم که مبادا مهر و علاقه پدری اش مانع از این بشود که من به روستا بروم. برای رفع اضطراب و دلشوره ام مدام صلوات می فرستادم و دعای الهی عظم البلاء می خواندم. با ورود آقاجان با همه اضطراب و دل نگرانی که داشتم به استقبالش رفتم و سلام کردم. آقا جان با مهربانی جوابم را داد. جلو رفتم تا صندوق میوه را از دستش بگیرم که صندوق را عقب کشید و گفت: سنگینه بابا جان خودم میارم. آقاجان صندوق را لب حوض گذاشت و دست و رویش را شست. من هم با اضطراب و دلشوره ای که داشتم قدم به قدم پشت سرش راه می رفتم. مادر سینی شربت به دست از مطبخ به استقبال آقاجان آمد. سلام کرد و خوشامد گفت. آقاجان بعد از حال و احوال با مادر روی ایوان نشست. مادر هم کنارش نشست و کت آقاجان را به سمتم گرفت و گفت: قربان دستت دخترم اینو ببر اتاق به میخ آویزون کن. چشم گویان کت را گرفتم و به اتاق رفتم. صدای مادر را می،شنیدم که گفت: امروز من یه سر رفته بودم خونه همسایه محمد امین اومده بود این جا ... به رقیه گفته بود حال احمد آقا خوب شده گفت احمد گفته اگه شما راضی باشین و رقیه دلش بخواد ببرنش پیشش رقیه که خیلی دلش میخواد بره فقط می مونه رضایت شما. با اضطراب کت آقاجان را در بغلم فشردم و گوش هایم را برای شنیدن جواب آقاجان تیز کردم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کنار پنجره ایستادم تا صدای آقاجان را بهتر بشنوم. _من در عجبم احمد چرا باید هم چی پیغامی بفرسته مادر گفت: وا آقا؟! حرفا می زنی ها. احمد آقا شوهر رقیه است دلش میخواد زنش پیشش باشه کجاش تعجب داره؟ آقاجان پرسید: محمد امین به رقیه نگفته احمد کجاست؟ توی یه روستای دور افتاده که نه راه درستی داره نه آب و امکانات داره رفته من چه جوری اجازه بدم دخترم بره اون جا؟ مادر گفت: دیگه مرد هر جا بره زنش هم باید همونجا بره احمد آقا هم که به عمد و به خاطر تحقیر رقیه که نرفته هم چی جایی فعلا به خاطر شرایط مجبوره با این که شوهر رقیه است می تونه به زور هم که شده زنش رو بیاد ببره ولی این که رقیه بره یا نره رو هم به نظر شما و دل رقیه موکول کرده _حتی یک درصد هم دلم راضی نیست رقیه رو بفرستم بره همین جا پیش خودمون باشه خیالم راحت تره از حرف آقاجان وا رفتم و روی زمین نشستم صدای مادر را شنیدم که گفت: شما صاحب اختیاری. هر چی شما صلاح بدونی ولی رقیه خیلی دلش می خواست بره اصلا از بعد از ظهر تا حالا کلی رنگ و روش باز شده بود. بچه ام این قدر خوشحال بود. این دوریا حسابی بچه ام رو از پا در آورده. طفلک بچه ام خیلی دل تنگه آقا جان گفت: خانم جان منم حالش رو می بینم و جیگرم براش می سوزه رقیه بچه و پاره تن منه. حاضرم همه چی مو بدم ولی در عوضش دل بچه هام خوش باشه نمی تونم اجازه بدم دخترم جایی بره که اذیت بشه و دلش خوش نباشه _بله آقا درست میگی. حق با شماست ولی حالا که می دونی با رفتن پیش احمد آقا دلش خوش میشه چرا نمی خوای بذاری بره؟ _نمیخوام بچه ام آوارگی و سختی بکشه مادر گفت: آواره نمیشه که... میره پیش شوهرش اگه دلیل نگذاشتن تون اینه که حس می کنین آواره میشه بهتره بدونین از نظر خودش اون الان هم آواره اس _یعنی چی؟ مگه در به در خونه غریبه هاست که آواره باشه؟ مادر گفت: خونه غریبه نیست ولی وقتی از خونه پدر مادرت میری خونه بخت تو خونه پدر و مادرت میشی مهمون. مهمونم یه روز دو روزه زیاد تر که بمونی بعدش دیگه راحت نیستی اذیتی دلت میخواد بری _خانم این حرفا رو نزن می شنوه ناراحت میشه. رقیه دختر این خونه است، صاحب این خونه است. جای کسیو تنگ نکرده _آقا اگه شما بابای رقیه ای منم مادرشم دشمنش که نیستم. منم بچه ام رو دوست دارم دلم میخواد آسایش و راحتی داشته باشه بله جای کسیو تنگ نکرده منم خوشحالم بچه ام پیش منه جلوی چشممه ولی حرف من اینه رقیه خودش هم خوشحاله این جاست؟ همون قدر که خونه خودش آرامش آسایش داشت این جا هم همون قدر آرامش و آسایش داره؟ شما بهترین پدر دنیا و خونه ات هم بهترین و امن ترین خونه دنیا ولی رقیه دیگه فقط دختر ما نیست، زن یک زندگی دیگه اس دلبستگیش جای دیگه است دلش پیش احمده و پیش اون بودن رو میخواد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•