[• #قرار_عاشقی🌙 •]
🍃.•{ نگاهـ من بہ ضریح تو
یڪ جهاݧ حرف اـسـت
براے عرض ارادتـــ ،
زباݧ نمےخواهمـ }•.🍃
#جاݧ_و_جهاݧ_منے
#السلام_علیک_یاعلےبن_موسےالرضا
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنےشو |°🐝
انگشتـلم خوشمــله😉
بهتـــلین عمه دنـــیا اینو بلام علیده😍
عمه دون ملسے ڪه عستے😌
و خوس عالم ڪلدی☺️
قُل میدم ڪه نزالم ڪسے بجه
عَمَتهــ😂😂😂
دعواس میتُـــــنم🙈
اے جونِ دلم😍
در بهـــارےترین مـــاه خدا
بهـ دنـــیا اومـــدے😉
قــــدمـــت روے چشــم🎈🎈🎈
خـــوش اومــــدے، خرگوشڪ🎀
#پــــرنیـــانم😍💕
استودیو نےنےشو؛
آبـ قنــــ🍭ـــد فراموش نشه 👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
😊✋سلام به همه، امشب شب سومیه که من توی این کانال مهمونم و قرار شد امشب درباره اهمیت موضوع حجاب یه توضیح ویژه ای براتون بدم:
⚠️ وضعیت بعضی از موضوعات در جامعه ما دقیقا مثل دومینو است.
⁉️شاید برای خیلیا سوال باشه که چرا دشمن انقدر مصرانه روی موضوع حجاب متمرکز شده و داره سعی می کنه این علم را به زیر بکشه
✅چون حجاب یکی از مهم ترین عناصر مصونیت بخش در فرهنگ ماست
♨️حجاب همون قطعه اول دومینو هست و اگه سقوط کنه به ترتیب موارد بعدی هم سقوط می کنه
👈سقوط حجاب⬅️ سقوط حیا ⬅️سقوط عفت و پاکی⬅️ سقوط معنویت⬅️ سقوط دامن هایی که مرداز آنها به معراج می رود⬅️ سقوط معنویت گرایی در نسلهای آینده⬅️ سقوط روح ایستادگی در مقابل دشمن⬅️ سقوط استقلال⬅️ سقوط ارزش انسان⬅️ آغاز بردگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی
👌اگه دشمن تا حالا نتونسته به ملت ایران غلبه بکنه، به خاطر روح معنویتی بوده که در جامعه ایران جاری بوده
▫️دشمن فهمیده اگر دختران امروز و مادران فردای جامعه، فاسد بشن، چیزی از معنویت در نسل های آینده باقی نخواهد ماند و مانع اصلی از مقابلش برداشته خواهد شد.
🔺شاید خوب متوجه شده باشید که دشمن به شدت درحال فشار آوردن به مهره اول این دومینو، یعنی حجاب هست!
⚠️اخیرا عده ای بصورت خزنده و آرام اما حساب شده، اقدام عملی را شروع کرده اند تا باب بی حجابی را در جامعه باز کنند و گام نهایی را برای به زیر کشیدن علم حجاب بردارند.
☝️هرچند در جامعه افراد با حجاب در اکثریت اند اما اگه امروز در این میدون یک ضد حمله محکم و جدی به دشمن زده نشه ممکنه فردا دیر باشه
🔸در این باره، پویش حجاب فاطمی برنامه ریزی شده و چند ماهی هست که وارد فاز اجرایی شده
☝️فردا شب براتون میگم که برنامه ویژه ما توی پویش چیه
#پویش_حجاب_فاطمے ۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکی ۱۰ دقیقه وقت داره و میخاد همه ی توضیحات را یه جا بخونه به این آی دی مراجعه کنه
@hemayat_puyesh
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وچهار شروین لباس رسمی داشت. خیلی شیک پوش به نظر می آمد. صورتی اصلا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وپنج
سعید به شروین اشاره ای کرد. شروین منظورش را نفهمید.
- پول می خوای؟
سعید می خواست حرفی بزند که بابک خنده ای کرد و گفت
-نه آقا سعید، ما تو مراممون نیست پول میز رو مهمون بده. حالا می خوای یه دست بازی کنیم؟
شروین نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
-خیلی ممنون. من دیرم شده. ساعت 5 قرار دارم. میآی سعید؟
- تو برو. منم الان میام
شروین که رفت سعید رو به بابک گفت:
- دمت گرم. عالی بود
بابک که دیگر از خنده ها روی صورتش اثری نبود درحالی که سیگارش را روشن می کرد گفت:
-دفعه بعد از این خبرا نیست. من پول مفت ندارم
-دفعه بعد پول این دفعه رو هم در میاری...
سعید سوار ماشین شد و گفت:
-کجا قرار داری؟
-هیچ جا. خسته شدم. خفه شدم از بس سیگار کشید
-اینقدر ادای بچه مثبت ها رو درنیار! اصلاً بهت نمیاد. حالمون رو گرفتی. یه دست بازی می کردیم دیگه. دیدی که خیلی باحال بود
-بازی کنم که من ببازم و تو حالش رو ببری؟
- خسیس. چطور بود؟ بابک رو می گم
- آدم جالبیه و البته خالی بند
دنده را عوض کرد و ادای بابک را در آورد:
-ازهمون نگاه اول معلوم باحالی!
و با تمسخر ادامه داد:
- چاخان!
-خب هرکی یه عیب داره دیگه ولی عوضش خوش اخلاقه
- ایرانیه؟
سعید گفت:
- نه آلمانیه! ایرانیه دیگه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وپنج سعید به شروین اشاره ای کرد. شروین منظورش را نفهمید. - پول می
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وشش
و پرسید:
- میری خونه
شروین سر جنباند.
- پس من همین جا پیاده می شم
*
روی نیمکت نشسته بود که سعید به طرفش آمد. پاکت شیر کاکائو رو به طرفش پرت کرد و کنارش نشست. شروین نی را توی پاکت زد.
- ناپرهیزی کردی
سعید دهانش را از نی برداشت.
-پف کردی؟
- دیروز تا حالا خوابیده بودم
-مگه تو کار و زندگی نداری؟
-نه که تو داری؟
سعید نگاهی به سر و کله شروین کرد و گفت:
-می تونم یه سوال بپرسم؟ به نظرت حمام چه جور جائیه؟
-باورت نمیشه سعید حوصله حمام هم ندارم
-مملکتی که تو دانشجوش باشی چه شود
-یه دانشجوی خوب مثل تو داره براش کافیه
سعید خندید و سرش را به طرف در چرخاند.
-هی، شروین؟ رفیقت
شروین متفکرانه گفت:
-دوتا نکته رو توجه کردی؟همیشه از ورودی خیابون قدس میاد، همیشه هم فقط جلو رو نگاه می کنه
- فکر کنم اگر کنارش بمب هم منفجر بشه برنمی گرده
شروین نگاهی به سعید کرد و با لحنی موذیانه گفت:
- بمب نه ولی ترقه دارم
-الان نه. یه موقعیت خوب حالش رو می گیرم
-چی شد؟ سوال جور کردی؟
-نه ولی جور می کنم. تو که منو میشناسی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وهفت
-آره. سابقت رو دارم. بیچاره سعیدی، اینقدر ازش سوال کردی که آخرش از کلاس انداختت بیرون
شروین پاکت شیر کاکائو اش را تکان داد تا مطمئن شود تمام شده
- تموم شد!چقدر زود!!
بعد پاکت را مچاله کرد و ادامه داد:
-خیلی ادعای فضلش می شد، باید حالش رو می گرفتم
-ولی فکر کنم وقتی افتادی حال تو بود که گرفته شد
- می ارزید. تازه اینجوری نشون داد واقعاً کم آورده
بعد همانطور که با نگاهش شاهرخ را دنبال می کرد نیشخندی زد...
ساعت 8 بود که از حمام بیرون آمد، سری به آشپزخانه زد ، ناخنکی به غذا زد و بعد از شام رفت توی اتاقش و نشست پشت میز.
-خب استاد شاهرخ مهدوی. سوال دوست داری؟ چشم، یه سوال هایی برات دربیارم که حال کنی آقای دکتر
بعضی جاها را علامت زد. نگاهش به کتابهای شاهرخ که گوشه میز بود افتاد. یکیش را برداشت. برگه ای از لایش بیرون افتاد. بلند خواند:
-زندگی چیزی نیست که سر طاقچه عادت
از یاد من و تو برود
زندگی
ترشدن پی در پی
زندگی
آب تنی در حوضچه اکنون
است
ابرویی بالا برد. برگه را روی میز گذاشت و شروع به برگ زدن کتاب کرد. بعضی جاها علامت سوال بود.
-نه، اینجوری تابلو میشه. ترکیبش؟ آره ترکیبش بهتره
نگاهی به ساعت کرد. 12 بود
-دیگه کافیه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #سکینه🎙 •]
.
.
#دعاے_روز_دهم_ماه_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین.
خدایا قرار بده مرا در این روز از متوکلان بدرگاهت ومقرر کن در آن از کامروایان حضرتت ومقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان.
.
.
چند ڪلمه ــمناجات😌👇
[•💐•] @asheghaneh_halal
•[ #ادعیه📖 •]
.
.
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِه و
اَحجُبني عَنِ السَّرفِ و الإزدیاد و
قَوِّمني بالبذل و الاقتصاد ......
☀️پروردگارا به محمد و آلش درود
فرست و مرا از اسراف و تبذیر برکنار
دار و خصلت اعتدال عطایم کن....
#آمین_یا_رب_العالمین
📕|• #صحیفه_سجادیه. دعا ۳۰
ترجمه جواد فاضل .ص:۲۴۲
.
.
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_دهم_قرآن_کریم_.mp3
4.01M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء دهم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
[• #مجردانه♡•]
زودتـر بيـا...\\✋🏻
دلم ربناےِ\\🗣
چشمان «تــو»\\🍃
را ببينـد و افـطار ڪنـد...\\☕️
#مرجان_امینے
#اسنپ_بگیـرم_براااات؟😐
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شھید سید رضا طاهر•• ••شهید حسین مشتاقے•• #دو
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
صدای #مشتاق دربی سیم📞 بلند شد
من #مشتاقم .... تیـ💥ــرخوردم ....
دارم حسینی می شوم😭
عبدالله، عبدالله، مشتاق
محمود، محمود، مشتاق
#حسین_مشتاق ، هم دراثر شدت مجروحیت درکنار یار و دوست باوفایش #سیدرضاطاهر به شهادت رسید😔
متاسفانه بدلیل شرایط سخت منطقه، پیکرهای شهیدان⚰ سیدرضا طاهر و حسین مشتاقی در #خانه_زرد، ماند.
شهید طاهر #دو_هفته بعد پیکرشون برگشت و شهید مشتاقی #40روز بعد شهادت🕊
روحشان شاد و راهشان پررهرو باد
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شهید_حسین_مشتاقی
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @F_Delaram_313
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇🏻
@asheghaneh_halal
••🍃🕊••
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
---
🏴
---
#ثمینه
اے خدا
چشاے فاطمہ ترهـ😢
این شبا
صاحبعزا پیمبرهـ💔
تو مادرِ مادرِ تمومِـ عالمے
دارے میرے غریبونہ😰
---
🏴 @asheghaneh_halal
---
[• #مائده🍲 •]
.
.
#فرنی
شیر 4 لیوان
آب نصف استکان
گلاب نصف استکان
شکر 4 قاشق غذاخوری
آرد برنج 4 قاشق غذاخوری سرپر
هل سائیده شده و پودر شده نصف قاشق چایخوری
#دستور_طبخ
❤️ابتدا شیر سرد را با لیوان های دسته دار که در تمامی خانه ها یافت می شود در قابلمه مورد نظر ترجیحا (تفلون ) بریزید.
💛سپس آرد برنج را به همراه آب ، شکر و هل اضافه کنید و کاملاً هم بزنید تا آرد و شکر در شیر سرد حل شوند. مواد مخلوط شده را روی حرارت ملایم گذاشته و مرتباً هم زنید اگر لحظاتی هم زدن را متوقف کنید، باعث می شود آرد برنج در شیر گلوله گلوله شود.
💚پس مرتباً به هم زنید تا کمی غلیظ شود .بعد گلاب را اضافه کنید و هم بزنید تا قوام و غلظت لازم برای فرنی بدست آید فرنی را بایستی سریعاً در کاسه های کوچکی که از قبل آماده چیده اید، بریزید دقت داشته باشید که در هنگام سرد شدن کمی سفت تر می شود پس وقتی از روی حرارت برمی دارید نه سفت و نه شل باشد.
#نکته_آشپزی🍜
اگر اتفاقی فرنی ته گرفت سعی کنید دیگر از ته قابلمه مواد را هم نزنید و از 2 میلی متر بالاتر قابلمه بقیه مواد را هم بزنید.
#نکته_معنوی ✨
هنگام خستگی از کارهای خانه ذکر «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را زیاد بگوییم.
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنےشو |°🐝
امسَب سَب وفات حضلت خدیجه بود!😢
منمـ هملاه آغاجون اومدمـ
حَلمـ حَضلَتِ معصومہ😍
آغاجون میگه حَضلَت خدیجه،همسَلِ پیامبَل
و مامان حَضلَتــِ فاطمہ هستن!
میگہ ایسُون اولین بانویے بودن
که بہ اسلامـ ایمان آولدن!😃
من،کلی اطلاعاتــ از ایسُون بہ دست آولدَمـ😎
آفرین به تو دختر قشنگم!😍
مجتهد آیندهـ زندگے منے شما!☺️🍃
استودیو نےنےشو؛
آبـ قنــــ🍭ـــد فراموش نشه 👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وهفت -آره. سابقت رو دارم. بیچاره سعیدی، اینقدر ازش سوال کردی که آ
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وهشت
وسایلش را جمع کرد و برگه کاغذی را که شعر رویش نوشته شده بود دست گرفت. به برگه خیره شده بود. با خط نستعلیق شکسته زیبایی نوشته شده بود. خوشش آمد. منگنه روی میزش را برداشت و تکه کاغذ را به دیوار روبرویش چسباند...
سر میدان انقلاب بود که سعید را دید. بوق زد. سعید جلو آمد.
-بله آقا؟ می تونم کمکی کنم؟
شروین متعجب گفت:
-مخت تاب خورده؟
سعید که خودش را مردد نشان می داد گفت:
-شروین؟ تویی؟!
-نه، بابامم، این مسخره بازیها چیه؟
سعید سوار شد.
-اولش نشناختمت. از صدات شک کردم. جون تو قیافت عوض شده! مخصوصاً موهای شونه کرده، صورت اصلاح شده. غلط نکنم رفتی حموم
-نمکدون!
سرکلاس آماده و حاضر نشسته بود. شاهرخ وارد شد و سلام کرد. یک ساعت بعد درس دادن تمام شد. شاهرخ دستکشش را در آورد و گفت:
-تمرین ها رو حل کردید؟ سخت که نبود؟
بچه ها هر کدام چیزی می گفتند.
-خب. هرکس هر سوالی داره بیاد پای تخته
یکی دو نفر پای تخته رفتند. سوالشان را نوشتند و شاهرخ همانطور که نشسته بود راهنماییشان کرد تا سوال حل شود. شروین هم دست بلند کرد و پای تخته رفت. صورت سوال را نوشت. شاهرخ نگاهی به سوال کرد. لبخندی گوشه لبش نقش بست. بلند شد و گفت:
-این سوال یه کم مشکله. من خودم حلش می کنم. نیاز به توضیح داره
و به شروین اشاره کرد:
- شما بشینید
استاد جواب مسئله را نوشت. شروین دوباره دستش را بالا کرد. شاهرخ گفت:
-صبر کنید. این جواب کلیه. نکات دیگری هم هست که باید بگم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وهشت وسایلش را جمع کرد و برگه کاغذی را که شعر رویش نوشته شده بود د
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_ونه
شاهرخ حل می کرد و شروین مات و مبهوت نگاهش می کرد. بعد از ده دقیقه صدای بچه ها درآمد.
- آقا خسته شدیم
-ما دفترمون تموم شد، میشه بریم دفتر بخریم؟
-شما که نمی خواید این سوال رو توی امتحان بدید؟
- وقت تموم شد استاد
شاهرخ ایستاد و نگاهی به کلاس انداخت.
-دستمون خشک شد، کلمون داره گیج میره. ما که هیچی نفهمیدیم. فقط رونویسی کردیم
-آخه شروین اینم سواله تو پیدا کردی؟ توی تمرین ها نبود
-درسته، این سوال توی تمرین ها نبود ولی به هرحال سوال یکی از دوستاتونه. برای امتحان همون قسمت اول کافیه
بعد گچ را پای تخته انداخت، دوباره دستکش را در آورد و گفت:
-تا میان ترم وقتی نمونده. شما هم عقب هستید. اگر بخوایم تمرین ها رو حل کنیم باید چند جلسه اضافه بیاید
-استاد شما جواب مسئله ها رو بنویسید ما کپی می کنیم. اینجوری نیاز به کلاس اضافه هم نیست
- آره استاد، اینجوری بهتره
-درسته ولی تضمین نمی کنم جوابها رو بفهمید. بعضی از جوابها رو باید توضیح بدم
-عیب نداره استاد. خودمون یه کاریش می کنیم. ما همین کلاس ها رو هم به زور می آیم چه برسه به کلاس فوق العاده
شاهرخ خنده ای کرد و گفت:
-باشه. هرجور مایلید. مسئله ها زیاده. از هر نمونه یکیش رو حل می کنم
کلاس موافق بود. وقت تمام شد. بچه ها از کلاس بیرون می رفتند. شروین هم وسائلش را جمع کرد. شاهرخ با دستش اشاره کرد. شروین رفت سر میز.
-سوالی که شما پرسیدید هنوز جای بحث داره ولی دیدید که سر کلاس نمیشه. اما اگه مایل بودید آخرش رو بدونید من مشکلی ندارم
شروین دستپاچه گفت:
-الان؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_ونه شاهرخ حل می کرد و شروین مات و مبهوت نگاهش می کرد. بعد از ده دق
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_شصت
-کاغذی که دستتون دیدم نشون میداد هنوز سوال دارید. اینطور که معلومه خیلی با دقت درس می خونید. مطمئنم اگر من اون نکات رو نمی گفتم خودتون می پرسیدید
شروین من من کنان جواب داد:
-بله... ولی راستش الان خسته ام. اگر اشکالی نداره باشه برای بعداً
- باشه. هرجور صلاح می دونید
شاهرخ رفت. شروین نفسش را بیرون داد. کمی به تخته خیره ماند. بعد از کلاس بیرون رفت. سعید دم راه پله منتظرش بود.
-چی شد؟
شروین نگاهی گنگ به سعید کرد. توی حیاط که رسیدند گفت:
-انگار فکر آدم رو می خونه. باورت میشه سعید؟ سوال رو کامل حل کرد. حتی یه چیزهایی گفت که من عمراً می فهمیدم
-داداش سیاه ضایع شد
-ول کن ماجرا هم نیست. بعد از کلاس گیر داده بقیش رو حل کنه. الکی بقیه جواب رو هم گذاشت گردنمون. آدم رو به غلط کردن میندازه
- می خوای چه کار کنی؟
شروین مفلوکانه جواب داد:
-اگر نرم خیلی تابلوئه. باید فکر کنه واقعاً سوال داشتم
-امروز که نمی خوای بری؟
شروین وحشت کرد:
-نـــــــه! کلم داره سوت می کشه
- بابک سراغت رو می گرفت
- حوصله ندارم. بلد هم نیستم
سعید سعی کرد مجابش کند:
-اون دفعه هم همینو می گفتی ولی دیدی که خوش گذشت. تازه اگه بخوای بلد بشی باید زیاد بازی کنی
- حوصله دودش رو ندارم
-نمی خوای نیای بهانه الکی نیار. نه که خودت لب نمی زنی
-آخه سیگار نمی کشه که. دودکش کار خونه است... همچین سیگار برگ می کشه انگار سیگار لایته !!
بابک خیلی گرم تحویل گرفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒