eitaa logo
پاتوق کتاب آیه
203 دنبال‌کننده
527 عکس
53 ویدیو
4 فایل
📚عرضه‌ی تازه‌های نشر بهمراه ارائه محفل های کتابخوانی و گفتگو📖 و 🛵پیک کتاب . آدرس آیه🔻 اصفهان.بلوارشفق.کوی کوه نور.پاتوق کتاب آیه https://maps.app.goo.gl/z3VtRdFY6Gq7XTLi6 ارتباط با آیه🔻 @Omid_maktoubian
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله... این کتاب نگاهی خانوادگی و تربیتی به حدیث شریف کساء هست و نویسنده با دقت در کلمات و عبارات این حدیث و با نگاهی به آیات و روایات و مسائل تربیتی، به استخراج نکات تربیتی و خانوادگی از حدیث پرداخته است. 📚برای سفارش کتاب به ادمین مراجعه بفرمایید. @Ayehbook
این کتاب داستان دختری جوان به نام مریم را در خود جای داده است؛ دختری شاداب که هیچ گاه از کمک به دیگران دریغ نمی کند و تمام ترسش این است که روزی مهاجمانی به دهکده حمله کنند و او را برای کنیزی ببرند. آخر این چیزی است که در آن حوالی امری مرسوم به حساب می آید و مادرش هم روزی به دست همین مهاجمان از او و پدرش جدا شد. داوود مردی جوان در همسایگی مریم است و خواهری زیبا رو به نام آنا دارد؛ مریم نسبت به مرد جوان بی اعتنا نیست و داوود هم از کودکی دل در گرو مریم دارد. زندگی به آرامی در دهکده جریان دارد که در نیمه شبی مخوف گروهی از مهاجمان بی رحم حمله می کنند و جز جوانان همه را می کشند و دهکده را به آتش می کشند؛ اما سهم جوانان زنده مانده از حمله ی بی رحمانه آن ها چیزی نیست جز آن چه که ترس همیشگی مریم بوده، اسارت و روانه شدن به سوی کنیزی و غلامی… این اثر روایتگر ماجرای زندگی زنی بلند مرتبه است که دست سرنوشت او را به مقام خادمی حضرت زهرا سلام الله علیها می رساند. س @Ayehbook
🔹این پای را بگو از ارتعاش بایستد. این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام. این قلب را بگو که نلرزد. این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد. این دل بی‌تاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است. ‌ای جلوه خدا!‌ای یادگار رسول! زیستن بی‌تو چه سخت است. ماندن بی‌تو چه دشوار.😔 🔸این مرگ، مرگ تو نیست، مرگ عالم است. حیات بی‌تو حیات نیست. این مرگ نقطه ختمی است بر کتاب جهان. زمین با چه دلی تو را در آغوش می‌گیرد و متلاشی نمی‌شود. آسمان با چه چشمی به رفتن تو می‌نگرد که از هم نمی‌پاشد و فرونمی‌ریزد. خدا اگر نبود، من چه می‌کردم با این مصیبت عظمی؟ انا للّه و انا الیه راجعون. @Ayehbook
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 گفتی که به دل عزم شهادت داری گفتم برسان سلام ما بر مادر 💎 آجرک اللّه یا صاحب الزمان 🌹😔 @Ayehbook
🔹 امشب تمام خاطراتت از خاطرم میگذرد😔 💎 اطراف شهر چشم انداز خوبی داشت. بعدازظهر با فاطمه به آنجا رفتیم. میان نخل ها قدم زدیم، حرف زدیم، شوخی کردیم. خسته که شدیم، کنار جوی روی تخته سنگی نشستیم. فاطمه از کیفش ظرف خرما را درآورد و دهانم گذاشت – خودت هم بخور – علی جان میل کنند، انگار من خورده‌ام.☺️❤️ 💎 آسیاب گندم‌ها که تمام شد، به کمکش عدس ها را پاک می‌کردم که صدای پیامبر در سرم پیچید. – هر مردی با خوشرویی به همسرش کمک کند، خدا اسمش را جزء شهدا می نویسد. برای هر قدمی که مرد برای کمک به همسرش در خانه برمی دارد، خدا به او ثواب یک حج و عمره میدهد. علی! کمک کردن مرد به همسرش ثواب هزارسال عبادت دارد. کفاره گناهان بزرگ می‌شود. خشم خدا را خاموش می کند. فاطمه مثل هر روز نان پخت، سفره انداختیم و غذا را دور هم خوردیم.😌 💎 شوخی کردنم باز گل کرده بود. با چشم‌هایم فاطمه را پاییدم.😊 – پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد. – نخیر. من را بیشتر دوست دارد. صدای خنده‌مان اتاق را برداشته بود. هر دویمان از خوبی‌هایمان می‌گفتیم و کم نمی‌آوردیم.❤️ – من پسر فاطمه، دختر اسدم. – من دختر خدیجه کبرایم. – من فرزند صفایم – من دختر سدرة المنتهایم – من .... صدای در خانه آمد. در را باز کردم. فاطمه پیامبر را که دید، خنده اش را قورت داد. – چرا یک باره ساکت شدی دخترم؟ راحت باش. – از محضر شما حیا میکنم جبرئیل پیامبر را از احوالات ما باخبر کرده بود. آمده بودند به هرکدام از ما میزان محبتشان را ابراز کنند. در اتاق دور هم نشستیم. از چشم هایمان خنده می‌بارید – شما من را بیشتر دوست دارید، یا فاطمه را؟ پیامبر تبسم کردند. – فاطمه! محبوب دلم است. توهم عزیز دلمی، علی جان!🌹❤️ فاطمه بلند شد و برای پذیرایی یک ظرف خرمای آورد. با پیامبر مشغول خوردن شدیم. ایشان با دست راست خرما می‌خوردند و با دست چپ هسته هایشان را جلوی من میگذاشتند. آخرین خرما را به دهان بردم. – على جان! چقدر خرما خوردی؟ انگار خیلی گرسنه بودی – یارسول الله ! فکر کنم شما بیشتر گرسنه بودید که خرماها را با هسته خورديد.☺️ @Ayehbook