eitaa logo
بچه حزب اللهی
6.6هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
12.3هزار ویدیو
29 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_ششم🎬: هشتمین سردار شیطان «مطوش» نام دارد و وظیفه این سردا
🎬: در این قسمت می رسیم به دهمین سردار ابلیس که «دهار» نام دارد، این سردارشیطانی مامور آزار دادن مومنان در خواب است. این شیطان با ایجاد کابوس های ترسناک و تخیلات وحشتناک ذهن افراد را درگیر می کند، اگر شما زمانی در خواب درگیر کابوس ها و در بیداری در خیال همان کابوس دست و پا می زنید بدانید که دهار به شما چشم طمع دارد این ابلیسک گاهی اوقات تصاویر زنان نامحرم را در خواب به انسان نشان می دهد و او را وسوسه می کند تا در بیداری بتواند از آن ها استفاده کند و ادامه آن وسوسه ها را محقق کند. با درگیر شدن ذهن انسان به آنچه که در خواب دیده راه برای وسوسه سایر سرداران ابلیس در بیداری باز می شود و به نوعی دهار راه صاف کن بقیه همکاران شیطانی اش هست و این ابلیسک ها چنان منظم و با هماهنگی هم کار را پیش میبرند که به مخیله ما خطور نمی کند. تصاویری که انسان در طول روز می بیند در تخیلات و خواب های او موثر است. پس لازم است که انسان در طول بیداری ورودی های چشم و قلب خودش را کنترل کند و چه زیبا گفته اند که اولین تیر زهرآگین شیطان از چشم شلیک می شود. برای آن که تاثیر این شیطان در خواب بر روی انسان کم شود انجام دادن برخی از اعمال عبادی قبل از خواب مثل وضو گرفتن، خواندن سوره توحید، صلوات فرستادن و این قبیل کارها بسیار مهم است، انسانی که با وضو بخوابد و قبل از خواب سوره توحید و صلوات و ذکرهای وارد شده را تلاوت کند، بی شک این ابلیس را از خود ناامید کرده و عملا ترفندهای دهار را بر روی خود بی اثر می نماید. در روایتی نقل شده که ابلیس از کسانی که بر پیامبر خاتم با صدای بلند صلوات می فرستند، ترسی در دل دارد و از آنها بیزار است و به اقرار ابلیس است که می گوید: کسانی که بر رسول خاتم صلوات میفرستند رایحهٔ خوبی از طرفشان ساطع می شود که این رایحه باعث آزار و فراری دادن شیطان است و یکی دیگر از کارهایی که باعث فراری دادن جنود شیطان می شود، برپایی نماز اول وقت است، به این ترتیب کسی که نمازش را اول وقت به جا می آورد سردارن ابلیس را از خود ناامید کرده و سعادت خویش را تضمین می کند. باید متذکر شویم که ابلیس با جمیع سردارانش از همه طرف و از همه جهت به انسان حمله می‌کند تا بالاخره در نقطه ای او را زمین گیر کند و منحرف سازد و به این انحراف قناعت نمی کند و پس از منحرف کردن شخص در موضوعی که نقطه ضعف ان شخص است، سعی می کند با ترفندهای مختلف افسار آن شخص را به دست گیرد و به قول معروف بر آن شخص سوار شود و آنزمان است که آن شخص به هر طرف که ابلیس اراده کند پیش می رود. توصیه های زیادی مبنی بر استغاثه شده است، البته ما انسان ها عادت کرده ایم استغاثه را بیشتر در امور دنیوی ، مادی و نهایت در زمان بیماری به کار میبریم در صورتیکه که می باید استغاثه و کمک گرفتن از اهل بیت علیهم السلام را در همین امور معنوی که حساس ترین هستند و سعادت و شقاوت زندگی ابدی ما را در پی دارند انجام دهیم. حال به سراغ یازدهمین سردار ابلیس می رویم. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕 @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
یزید خجالت زده می شود و کاروان حرکت میکند، کاروانی مظلوم که نسب از علی و فاطمهٔ مظلوم دارد و یک ماه
🌹»🌹 🎬: سه روز است که کاروان عزادار آل الله در کربلا بیتوته کرده اند، سه روزی که همراه زمینیان، عرشیان خداوند هم بر کشته های کربلا اشک ریختند، نعمان دیگر صلاح نمیدید که بیش از این کاروان در کربلا بماند، از طرفی گریه های حرم رسول الله دل چون سنگ او را میلرزاند و از یک طرف هم فرمان یزید بود که بدون فوت وقت، کاروان به مدینه برسند. پس دوباره دستور حرکت داد و کاروانی ماتم زده رو به سوی مدینه رهسپار شد. شبها و روزها در راه بودند و در هر منزل که اطراق می کردند، خاطرات حسین و عزیزانشان پیش چشمشان می آمد و زخم آنان را تازه تر از قبل می کرد. بالاخره کاروان به نزدیک مدینه رسید، امام سراغ بشیر را می گیرد چرا که پدرش شاعر بود و او هم دستی در شعر داشت. بشیر شتابان خود را به محضر امام میرساند و امام میفرماید: ای بشیر! شنیده ام که پدرت شاعر بود و تو هم طبع شعری داری، به مدینه برو و اهل مدینه و بنی هاشم را از آمدن ما باخبر گردان. بشیر دستی به روی چشم می گذارد و به سوی مدینه میتازد و امام دستور میدهد تا همانجا خیمه ها را برپا کنند. صدای حزن انگیز بشیر در فضا میپیچد و همگان از آمدن کاروان حسینی به مدینه باخبر می شوند، آنها شنیده اند که حسین را کشته اند، اما نمی دانند چگونه او را کشته اند.. مردم بر سرزنان پیش می آیند، لیلا همانطور که روی می خراشد، جلو میرود و میگوید: باید علی اکبرم را ببینم و از او سؤال کنم، چرا با وجود او حسینش را کشتند و آن طرف تر ام البنین که انگار خون از چشمانش سرازیر شده حسین حسین گویان به پیش میرود و میگوید: چگونه عباس و پسرانم باشند و حسین را بکشند؟! رباب گهوارهٔ خالی را در آغوش گرفته تا به خواهرانش نشان دهد و بگوید که نذرش ادا شده و بالاخره خدا به او پسری داد و پسرش در لشکر امام زمانش سربازی کرد و سر از تنش جدا شد. عبدالله بن جعفر همسر زینب پرسان پرسان سراغ خیمهٔ همسرش را میگیرد،خیمه زینب را به او نشان میدهند، عبدالله به سمت خیمه می رود، زنی موی سپید و قد خمیده را میبیند، عقب عقب بیرون می آید و زیر لب می گوید:استغفروالله، خیمه را اشتباهی آمدم، آیا زینب من کجاست؟! و تازه اهل مدینه گوشه ای از غم عظیم کربلا را می فهمند. جمعیت زیادی گرد خیمه ها جمع شده اند و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند، صدای حسین حسین غوغا به پا کرده، امام از خیمه بیرون می آید دستان پینه بسته اش را بالا می برد و جمعیت ناگهان ساکت می شوند و با تعجب به او مینگرند و زیر لب می گویند: این پیرمرد کیست؟! چقدر شباهت به علی اوسط، سجاد بن حسین دارد، اما سجاد جوانی بود با موهای سیاه و قد و قامتی برافراشته، این مرد درست است که شباهت زیادی به او دارد اما موی سپید است و به عصا تکیه داده که ناگاه صدای امام در فضا می پیچد و همه متوجه می شوند که این مرد موی سپید همان جوان رشید است، امام چنین میفرماید: «ای مردم!پدرم، امام حسین را شهید کردند، خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نیزه کردند و در شهرهای مختلف گرداندند. کدام دل می تواند در عزای او شادی کند، هفت آسمان در عزای او گریستند. همه فرشتگان خداوند و همه ذرات دنیا براو گریه کردند، مارا به گونه ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم! شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امت خود می نمود و از آنها می خواست به ما محبت کنند، به خداقسم، اگر پیامبر به جای آن سفارش ها، از امت خود می خواست که با فرزندان او بجنگند، امت او بیش از این نمی توانستند در حق ما ظلم کنند. این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟! ما این مصیبت ها را به پیشگاه خدا عرضه می کنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت» امام، سخن می گفت و مردم گریه می کردند و با هر سخن ایشان ناله شان بلندتر میشد،یکی خاک بر سر میریخت و یکی روی میخراشید و یکی از هوش میرفت و براستی که آنان نمی دانند که آل رسول چه کشیدند، چون شنیدن کی بود مانند دیدن.. اما تمام عالم هستی تا قیام قیامت عزادار این ذبح عظیم خواهد ماند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤 داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: یک سال از واقعهٔ جگر سوز کربلا می گذشت و محرم بود و یک روز دیگر به عاشورا مانده بود، ارادتمندان و شیعیان اهل بیت خود را از راه دور و نزدیک به مدینه میرساندند و خدمت امام میرسیدند. مردی از بیت المقدس، روزها و شبها اسب تازانده بود و اینک که به مدینه رسیده بود، پرسان پرسان سراغ کوچهٔ بنی هاشم را از مردم میگرفت و سپس به این کوچه که ماتم از آن می بارید رسید، ابتدای کوچه از اسب پیاده شد افسار اسب در یک دستش و با دست دیگرش بر دیوارهای کاهگلی کوچه می کشید و همانطور که اشکش جاری بود با خود زمزمه میکرد: این کوچه شاهد غربت علی و زهرا بود و بارها و بارها فاطمه در اینجا زمین خورد و دست