بصیرت
#رمان_سجاده_صبر #قسمت_140 ای خدا! روزگار ما رو ببین، یه روزی نمی تونستیم این فاطمه خانوم رو ساکت کن
#رمان_سجاده_صبر
#قسمت_141
ریحانه خوشحال از جاش بلند شد و در آغوش گرم مادرش قرار گرفت، فاطمه آروم نوازشش کرد و مشغول خوندن
لالایی شد:
لالا لالا گل پونه...
بخواب ای ناز یک دونه ...
...
کم کم چشمهای ریحانه بسته شد، انگار بعد از مدتها تازه آروم شده بود و فاطمه می تونست اینو از صورتش و لبخند
محوی که روش بود بفهمه، نوازشش کرد و بوسیدش ... توی دلش گفت ببخشید ... اما ... نمیتونم .... قول میدم سعی ام رو بکنم ....
نمی تونست تنهایی ریحانه رو بلند کنه، چند بار سهیل رو صدا زد تا بالاخره سهیل از اتاق اومد بیرون، از صورتش
میتونست بفهمه که ناراحته، نگاهی به ریحانه کرد، فهمید چرا فاطمه صداش کرده، بدون هیچ حرفی ریحانه رو از
دستهای فاطمه گرفت و برد روی تخت کوچیکش قرار داد و بعدم به سمت اتاقش میرفت که فاطمه گفت: صبر کن
...
سهیل برگشت، به فاطمه نگاه کرد، فاطمه گفت: میشه منم ببری؟
سهیل متعجب نگاهش کرد و گفت: تو که دیگه میتونی راه بری
فاطمه تمام سعیش رو کرد که بر احساسات بد وجودش غلبه کنه، میدونست سهیل الان بهش نیاز داره و باید وظیفش رو انجام میداد، گفت: میخوام تو منو ببری
سهیل بدون هیچ حرف دیگه ای به سمتش رفت، یک دستش رو زیر زانوهای فاطمه گذاشت و دست دیگش رو
پشتش و به آسونی بلندش کرد و بردتش توی اتاق...
وقتی به شهر خودشون رسیدند اول ریحانه رو خونه آقا کمال پیاده کردند و خودشون رفتند سر قبر علی، فاطمه و
سهیل کنار قبر نشسته بودند.... چند ساعت گذشت خدا میدونه ... اما فاطمه از سر قبر علی بلند نمیشد، سهیل
احساس میکرد الانه که از گریه نفسش بند بیاد، هر چقدر سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه فایده ای نداشت ...
دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه ... با تمام توانش فاطمه رو بلند کرد و به سمت ماشین بردتش، فاطمه داد
میزد: بذار منم اینجا بمونم و بمیرم ... ای خدا ...
سهیل عصبی و کلافه گفت: آروم باش فاطمه
فاطمه بدون این که دیگه حرفی بزنه بلند بلند گریه میکرد، مدتها بود که دوست نداشت حرف بزنه و فقط گریه کنه،
ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🔸فوری: رژیم صهیونیستی رسما اجازه سفر صهیونیستها به عربستان را صادر کرد
🔹درست چند روز مانده به ارائه طرح شوم معامله قرن آمریکا علیه فلسطین، وزیر امور داخلی رژیم صهیونیستی فرمانی را امضا کرد که بر اساس آن به صهیونیستها اجازه سفر به عربستان داده میشود.
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🔸حمله موشکی به سفارت آمریکا ۵ زخمی بر جای گذاشت
🔹منابع آگاه عراقی اعلام کردند در حمله موشکی شب گذشته به سفارت آمریکا در بغداد حداقل ۵ کارمند آمریکایی زخمی شدند که حال یک نفر وخیم است.
🔹شب گذشته (یکشنبه شب) چندین راکت کاتیوشا، به سمت سفارت آمریکا در منطقه سبز بغداد شلیک شد.
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
🔸حمله موشکی به سفارت آمریکا ۵ زخمی بر جای گذاشت 🔹منابع آگاه عراقی اعلام کردند در حمله موشکی شب گذشت
🔴سرقت اطلاعات سامانه گنبد آهنین اسرائیل توسط هکرهای چینی
🔺یک شرکت امنیت سایبری گزارش داد که هکرهای چینی داده های فنی سیستم دفاع هوایی گنبد آهنین را از رایانه های اسرائیلی سرقت کرده اند.
🔹به نوشته Nationalinterest، یک شرکت خدمات مهندسی سایبری مستقر در مریلند آمریکا این سرقت سایبری را کشف کرده است.
🔺به گفته این شرکت، هکر های چینی به شبکه های سه شرکت برتر فناوری دفاعی اسرائیل ، از جمله گروه الیسرا ، صنایع هوافضا اسرائیل و سیستم دفاع پیشرفته رافائل حمله کرده و آنها را هک کرده اند.
🔹بیشتر اطلاعات سرقت شده مربوط به موشک های Arrow III ، هواپیماهای بدون سرنشین ، موشک های بالستیک و سایر اسناد فنی در همان زمینه های مطالعه است.
🔺به گفته متخصصان این شرکت امنیت سایبری، یک گروه هکری که توسط ارتش چین حمایت می شد اقدام به هک نموده اند.
🔹در حقیقت ، با این سرقت اطلاعات به اندازه اسرائیل آمریکا نیز قربانی شده است. Arrow یک سیستم دفاع موشکی مشترک اسرائیلی و آمریکایی است که پیمانکاران وزارت دفاع آمریكا بسیاری از اسناد دزدیده شده را تدوین کرده اند.
🔺اسرائیل خود یک مرکز امنیت سایبری پر از هکرهای متخصص است بنابراین اگر چین بتواند به رایانه های مخفی اسرائیلی دست یافته باشد ، می تواند به آمریکا و هر کس دیگری نیز دسترسی پیدا کند.
🔹اما آنچه پکن با اطلاعات گنبد آهنین انجام خواهد داد یک سؤال باز است. گنبد آهنی برای رهگیری موشک های کاتیوشا قبل از فرود در شهرها ، به شدت بهینه شده است. به نظر می رسد شلیک بمب افکن های مخفی آمریکا یا موشک های کروز ، اولویت بالایی برای چین در جهت ساخت نمونه مشابه این سامانه دفاعی است.
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
#رمان_سجاده_صبر
#قسمت_142
سهیل که نگران قلبش بود، فورا فاطمه رو توی ماشین گذاشت و ماشین رو روشن کرد
فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احساس خیلی بدی داشت، صدای گریش سهیل رو کلافه و
عصبی کرده بود، نگران بود ... با خودش میگفت کاش نمیاوردمش، بالاخره طاقت نیاورد و وقتی دید فاطمه به
درخواستهاش و التماساش اهمیتی نمیده داد زد: بس کن دیگه.
فاطمه لحظه ای سعی کرد صداشو کم کنه، اما دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه و تمام عقده هاش سر باز
کرده بود، برای اولین بار توی عمرش جلوی سهیل از ته ته دلش شروع کرد به گریه کردن. اونقدر بلند زار میزد که
خودش هم یادش نمی اومد هیچ وقت توی زندگی اینجوری گریه کرده باشه
سهیل که کلافه شده بود به جای خونه پدرش سر ماشین رو چرخوند به سمت کوه، همون صخره همیشگی.
به بالای کوه که رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و در رو بست. بعد از مدتها اومده بودند اینجا، این بالا که لحظات
عشق بازیشون رو میگذروندند.... اما این بار خیلی فرق داشت ...
فاطمه که حالا کمی آروم شده بود، چند لحظه ای توی ماشین نشست و به کوه و سهیل نگاه کرد ... بی اراده از ماشین
پیاده شد. بغضش سبک نشده بود، بدون توجه به سهیل رفت لبه پرتگاه و تا جایی که جون داشت جیغ زد، اون قدر
جیغ زد، اون قدر جیغ زد که احساس کرد توی دهنش مزه خون احساس میکنه، گلوش پاره شده بود و همچنان از
جیغ کشیدن دست بر نمیداشت، سهیل هم یک گوشه ایستاده بود و چیزی نمیگفت و فقط به شهر نگاه میکرد. اصلا
فاطمه رو آورده بود اینجا که سبک بشه، پس اجازه داد هرچقدر که دوست داره فریاد بکشه.
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه فاطمه کمی آروم شد و بی جون روی زمین نشست. پاهاشو توی
شکمش جمع کرد، سرش رو روی پاهاش گذاشت و شروع کرد آروم آروم گریه کردن، دیگه انرژی ای براش
نمونده بود. هیچ انرژی ای.
سهیل که مطمئن شد فاطمه آروم شده به سمتش رفت کنارش روی صخره نشست و خیلی آروم دستش رو گذاشت
روی سر فاطمه و گفت: تموم شد؟
فاطمه چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد، سهیل که سکوت فاطمه رو دید گفت: میخوام باهات حرف بزنم، خوب؟
فاطمه سرش رو بالا آورد دست سهیل رو از سرش پس زد و گریه کنان به سمت ماشین حرکت کرد، دلش
نمیخواست صدای سهیل رو بشنوه، دلش نمیخواست منطقی بشنوه که خودش هم میدونست درسته، دلش
نمیخواست سهیل دلداریش بده ... دلش هیچ کس رو نمیخواست، هیچ صدایی نمیخواست ... دلش فقط علی رو
میخواست ...
ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🔴 محمود صادقی، نماینده مردم تهران در مجلس:
🔹در این دوره از انتخابات واسطهها نرخ تأیید صلاحیت را بعضا تا چهار میلیارد تومان بالا بردهاند؛ چه شود این مجلس یازدهم!!
⭕️ واکنش علی اکبر رائفی پور، محقق و پژوهشگر به توییت محمود صادقی، نماینده تهران در مجلس:
🔹آقای قوه قضائیه!
🔹ادعای محمود صادقی در صورت صحت یک فاجعه و مستلزم پیگیری جدی است
🔹و در صورت کذب بودن مستوجب برخورد بسیار جدی با ایشان است
🔹شما را به تمام مقدسات سوگند یک بار هم که شده به این رویه وحشتناک در کشور پایان دهید
🔹تا کی باید افکار عمومی متاثر از افشاگری های غیر مستند شود؟
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
🔸سکوت آمریکا درباره سقوط هواپیما در افغانستان/ آیا شاهزاده تاریکی مرده است؟
🔹با گذشت یک روز از سانحه سقوط هواپیمای نظامی آمریکایی در افغانستان، مقامات واشنگتن درباره این حادثه سکوت اختیار کردهاند.
🔹برخی رسانهها اخباری از کشته شدن مایکل دی آندریا، مسئول امور ایران در سازمان سیا مشهور به «شاهزاده تاریکی»، در این حادثه خبر دادند. این در حالی است که این خبر هنوز از سوی منابع آمریکایی تایید نشده است.
🔹پایگاه اینترنتی «وترنز تودی» در گزارشی به نقل از برخی منابع آگاه نوشت منابع اطلاعاتی روسیه تایید کردهاند که دی آندریا در حادثه سقوط هواپیمای آمریکایی در افغانستان کشته شده است.وی برجستهترین چهره اطلاعاتی سازمان سیا در منطقه به شمار میرفت.
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#رمان_سجاده_صبر #قسمت_142 سهیل که نگران قلبش بود، فورا فاطمه رو توی ماشین گذاشت و ماشین رو روشن کرد
#رمان_سجاده_صبر
#قسمت_143
به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. انقدر قدرت اون دست زیاد بود که تقلاش بی نتیجه مونده بود، برگشت به سمت سهیل که داشت با جدیت نگاش میکرد و گفت: ولم کن
اما سهیل با خشونت کشیدتش و به سمت صخره همیشگی حرکت کرد، تلاش فاطمه بی نتیجه بود، نمی تونست از
دستش فرار کنه، برای همین بی میل به سمتش کشیده میشد.
به صخره که رسیدند سهیل فاطمه رو به سمت شهر چرخوند و خودش هم پشتش و به همون سمت ایستاد و محکم
کتفهای فاطمه رو نگه داشت، اونقدر دستش قوی بود که فاطمه هیچ اراده ای نداشت، جفتشون به سمت شهر بودند و
نگاهشون به اون همه رنگ و دغدغه و زندگی، بعدم خیلی محکم گفت: خوب نگاه کن فاطمه. چی میبینی؟
فاطمه چیزی نگفت، سهیل داد زد: سکوت بسه، جواب بده، چی میبینی؟
فاطمه که از داد سهیل ترسیده بود، با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: هیچی
فشار دست سهیل هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و فاطمه که از درد به خودش میپیچید، گفت: دستام داره میشکنه سهیل
- اگه میخوای نشکنه جواب بده، از سکوتت خسته شدم، حرف بزن، فقط حرف بزن، چی میبینی؟
-... آخ ... سهیل ... شهر رو میبینم
-اما من دارم توی این شهر زندگی رو میبینم، تو نمیبینی؟ ... فاطمه به جون ریحانه قسم اگر بخوای اینجا هم سکوت
کنی جفت دستاتو خودم میشکنم... پس حرف بزن ...
فاطمه که از درد گریش گرفته بود، گفت: چی میگی سهیل؟ ...
-وقتی حرف نمیزنی یعنی داری خودتو میکشی، وقتی درد و دل نمیکنی یعنی خطر، یعنی داری همش رو میریزی
روی اون قلب بیمارت ... وقتی حرف نمیزنی دیوونم میکنی، حرف بزن ... اینجا و این شهر همش داره به من زندگی
رو نشون میده، زندگی ای که با علی یا بی علی داره راه خودش رو میره ... اینا همون حرفهاییه که خودت هم با ورش داری ... پس چته فاطمه؟
فاطمه زار زد: دیگه خسته شدم سهیل، خسته شدم ... دیگه خسته شدم ...
صدای گریش بلند شد ... سهیل محکم گفت:
-از چی؟ از من؟ از زندگی؟ یا از خدایی که اینقدر بدبخت آفریدتت؟
-از هیچ کدوم...
سهیل فریاد زد:پس از چی؟
ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba