eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد_یکم ✍ •لقد اخترت سماء تحتاج لعينيك لتطير، هذه السماء لا يم
✍ شاید از خاصیت غیبت این بود که باید او را کم کم فراموش می‌کردیم اما در هر اتفاق و لحظه و صفحه‌از زندگی‌مان او را یافتیم، و این خاصیت عشق است که‌بوی انتطار می‌‌دهد، چون چشم‌هایی منتظرماست .. خانه ی جدید در مرکز شهر بود وحالابعداز مدتها من میتوانستم باخانواده ام رفت وآمد کنم! باربد آرامترشده بود،دراين خانه باربد نماز خواندنش را شروع کرد و مقید به خواندن نمازشده بود،اوحتي نماز قضا ی پدرش را که به گردنش بود،طی یکسال تمام خواند و این همه ادای دین کردن پسر برای پدر دلگرمم کرده بود؛براي من نبود ولی از دیدن آن لذت میبردم!گاهی در دلم آرزو میکردم کاش باربد ملبّس بود و طلبه ای مؤمن بود!آخ که چقدر کیف داشت به اواقتداکنم و پشت سرش نمازبخوانم!اين آرزوی قلبی من بود و انگار خدا آمين گفته بود!آرزويي که حالا شاید فرصت ملبّس شدنش را نداشت اما درحد نماز جماعت خانگی واقتداي همسر و بچه ها به باربد شکل واقعی به خود گرفته است! روزها و شبهایی که پیش روست به معنای واقعی کلمه از یک زندگی معمولی به سطحی از جهنم پیش میرود وجوري میشود که زندگی عادی آرزوی بزرگ من ميشود! خب ،بگذریم با آمدن امیر سام برسام خوشحال بود ومن تمام تلاش خودم را کردم تا با آمدن این کوچولوی من،پسر نازنین و ارشدم ضربه نخورد!حالا برسام کلاس اول بود واميرسام کوچک کلی کار به امورات من و منزل اضافه کرده بود!پسرخنده رویی که درست دوروز قبل انتخابات روحانی درسال 92 درشب تولد امام حسین علیه السلام به دنياآمد!اوهم موقع اذان ظهر به دنیا آمده بود..هرکاری که برای برسام کردیم برای او هم انجام داديم؛سعي کردم وقتی برسام خانه است تمام توجهم به او باشد و وقتی مدرسه میرفت با امیر سام وقت می گذراندم ونازش میکردم!هر روز با امیر سام که درکالسکه ميگذاشتمش،با برسام راهی یک کوچه پائین تر میشدیم که به مدرسه برویم! او بهترین شاگرد کلاس بود و اصلا به اونمي گفتم بنویس یا درست رابخوان!از مدرسه که می آمد بعداز نظافت شخصی،صرف غذاواستراحت کوتاه شروع میکرد به انجام تکالیف و خواندن دروس!بعد هم پرسش من واملاوامضا من!بعد میرفت سراغ بازی و دیدن برنامه‌های تلویزیونی خودش...واقعا نه آزاری داشت نه زحمتي!خداحفظش کند!اما امیرسام!خیلی تحرک داشت و مثل دخترها بابایی بود در چند ماهگی وقتی نزدیک آمدن باربد میشد شروع میکرد گریه کردن وبا آمدن باربد،آرام میشد وميچسبيدبه پدرش!ولی با نگاه و لبخندهای زیرکانه اش ازمن هم دل ميبرد! باربد واقعا به او وابسته بود و برایش جان میداددلم برای برسام آرام وبا کمالاتم ميسوخت!باربد شاید این کارش عمدی نبود ولی نمیتوانست جلوی احساساتش را نسبت به امیر سام بگیرد برعکس من که انگار نه انگار بچه ای درکاراست!همه از کار من تعجب میکردند و انگار این کار من برایشان خیلی سخت به نظر می آمد درحالیکه من به هردو عشق ميورزيدم ولی سر وقتش!باربد هم کم کم توسط یادآوری های من بهتر شد وخداراشکرعادي شد!داشتيم رنگ و بوی یک زندگی خوب را به زندگی میدادیم و حس میکردیم که کم کم شرکت باربد به خاطر ديرحقوق دادن کارگران به اعتصاب روی آورد و شرکت تعطیل شد!دوباره از جیب خرج کردن و بیکاری شروع شد!خیلی سخت بود از طرفی صاحب خانه هم پسرانش ازدواج کردند و همه ی مستأجر هارا با شرمندگی جواب کرد!دوباره با دو بچه و این همه وسیله باید جابجا میشدیم!خیلی دنبال خانه گشتیم خانه ی خوب و مناسب نبود و هرکدام مشکل بزرگی داشتند تا اینکه.... ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌