🌹#شهـید_حسینمعزغلامی:
"طور؎تلاشڪنید
کہاگرروز؎ . . .
#امام_زمان(عج)فرمودند
یڪسربازمتخصصمیخواهم
بفرمایند،فلانـیبیاید . . .
سرباز؎کہهیچڪارایینداشتهباشہ، بدردآقانمیخوره ..!"
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتو ببند و اسکرین بگیر ببین امام زمان بهت چی گفته؟ ♥️
#امام_زمان
#فاطمیه🖤
https://eitaa.com/BandeParvaz
•°~💙
هـرچهقدرهمڪِهطوفـٰانهاسهمگینبـاشند
بـاڪۍنیستچراڪهنـاخدای مامهدیست
[📘] #امام_زمان (عج)
🌤اللهمعجللولیكالفرج🌤
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام صاحب ما، مهدی جان! 💛
در ابعاد این دلواپسیها، دلخوشیم که شما بر بیکسیهای ما ناظرید، 🥀
برایمان دعا میکنید و در پناه امن حضورتان، حفظمان مینمایید.🌿
شکر خدا که شما را داریم.
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه⚘️
#امام_زمان (عج)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حال جامانده ها نپرسید🥀
تنها دلخوشیشون این روزا که همه رفتن
دیدن همین کلیپ هاست...
دعاشون کنید زائرای شهدا....🕊
#راهیان_نور #دلتنگی 💔
#امام_زمان (عج)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❣#سلام_امام_زمانم ❣
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ✨
#امام_زمان (عج)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_دوم
✍ شاید از خاصیت غیبت این بود که باید او را کم کم
فراموش میکردیم اما در هر اتفاق و لحظه و صفحهاز
زندگیمان او را یافتیم، و این خاصیت عشق است
کهبوی انتطار میدهد، چون چشمهایی منتظرماست ..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
خانه ی جدید در مرکز شهر بود وحالابعداز مدتها من میتوانستم باخانواده ام رفت وآمد کنم! باربد آرامترشده بود،دراين خانه باربد نماز خواندنش را شروع کرد و مقید به خواندن نمازشده بود،اوحتي نماز قضا ی پدرش را که به گردنش بود،طی یکسال تمام خواند و این همه ادای دین کردن پسر برای پدر دلگرمم کرده بود؛براي من نبود ولی از دیدن آن لذت میبردم!گاهی در دلم آرزو میکردم کاش باربد ملبّس بود و طلبه ای مؤمن بود!آخ که چقدر کیف داشت به اواقتداکنم و پشت سرش نمازبخوانم!اين آرزوی قلبی من بود و انگار خدا آمين گفته بود!آرزويي که حالا شاید فرصت ملبّس شدنش را نداشت اما درحد نماز جماعت خانگی واقتداي همسر و بچه ها به باربد شکل واقعی به خود گرفته است! روزها و شبهایی که پیش روست به معنای واقعی کلمه از یک زندگی معمولی به سطحی از جهنم پیش میرود وجوري میشود که زندگی عادی آرزوی بزرگ من ميشود! خب ،بگذریم با آمدن امیر سام برسام خوشحال بود ومن تمام تلاش خودم را کردم تا با آمدن این کوچولوی من،پسر نازنین و ارشدم ضربه نخورد!حالا برسام کلاس اول بود واميرسام کوچک کلی کار به امورات من و منزل اضافه کرده بود!پسرخنده رویی که درست دوروز قبل انتخابات روحانی درسال 92 درشب تولد امام حسین علیه السلام به دنياآمد!اوهم موقع اذان ظهر به دنیا آمده بود..هرکاری که برای برسام کردیم برای او هم انجام داديم؛سعي کردم وقتی برسام خانه است تمام توجهم به او باشد و وقتی مدرسه میرفت با امیر سام وقت می گذراندم ونازش میکردم!هر روز با امیر سام که درکالسکه ميگذاشتمش،با برسام راهی یک کوچه پائین تر میشدیم که به مدرسه برویم! او بهترین شاگرد کلاس بود و اصلا به اونمي گفتم بنویس یا درست رابخوان!از مدرسه که می آمد بعداز نظافت شخصی،صرف غذاواستراحت کوتاه شروع میکرد به انجام تکالیف و خواندن دروس!بعد هم پرسش من واملاوامضا من!بعد میرفت سراغ بازی و دیدن برنامههای تلویزیونی خودش...واقعا نه آزاری داشت نه زحمتي!خداحفظش کند!اما امیرسام!خیلی تحرک داشت و مثل دخترها بابایی بود در چند ماهگی وقتی نزدیک آمدن باربد میشد شروع میکرد گریه کردن وبا آمدن باربد،آرام میشد وميچسبيدبه پدرش!ولی با نگاه و لبخندهای زیرکانه اش ازمن هم دل ميبرد! باربد واقعا به او وابسته بود و برایش جان میداددلم برای برسام آرام وبا کمالاتم ميسوخت!باربد شاید این کارش عمدی نبود ولی نمیتوانست جلوی احساساتش را نسبت به امیر سام بگیرد برعکس من که انگار نه انگار بچه ای درکاراست!همه از کار من تعجب میکردند و انگار این کار من برایشان خیلی سخت به نظر می آمد درحالیکه من به هردو عشق ميورزيدم ولی سر وقتش!باربد هم کم کم توسط یادآوری های من بهتر شد وخداراشکرعادي شد!داشتيم رنگ و بوی یک زندگی خوب را به زندگی میدادیم و حس میکردیم که کم کم شرکت باربد به خاطر ديرحقوق دادن کارگران به اعتصاب روی آورد و شرکت تعطیل شد!دوباره از جیب خرج کردن و بیکاری شروع شد!خیلی سخت بود از طرفی صاحب خانه هم پسرانش ازدواج کردند و همه ی مستأجر هارا با شرمندگی جواب کرد!دوباره با دو بچه و این همه وسیله باید جابجا میشدیم!خیلی دنبال خانه گشتیم خانه ی خوب و مناسب نبود و هرکدام مشکل بزرگی داشتند تا اینکه....
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_ششم
قلبِ من مشتاق تماس تو شده، از سکوت،
لبخند،مناجات،تعریفها، نگاههای پرجذبهی
پردردِ تو،از حوادثیکه رنگِنگاهتو را میدهند،
همهی آنچه که به تو مربوط میشود و اما تو
در اعماق وجودم فقط خاطره شده ای،مدت
هاست که با تو حرف نزده ام ، دلم برای
صحبتهای دو نفره مان تنگ شده،سینه ام
تنگ آمده،میدانم تو منتظر تر از من هستی
و بر سرِتمام قرار ها میآیی و این من هستم
انگار سالهاست از تو بیگانه شده ام و گویی
خواب بر من غلبه دارد، با اینکه آشنای قلبم
هستی اما در سایههای خویش چراغ را گم
کرده ام ، من روحم مشتاق روحِ تو شده
این از حقوقِ من است که با تو حرف بزنم
و اشک بریزم ،به من توفیق اشک سحر را
بده تا حضورت را مستمر درک کنم و آن را
حفظ کنم ، روزهایم از تلاش خالی شده چون
نیمهشبهایم از تو خالی شده!
#امام_زمان💚
✍بهار میگفت:من که نمیدونم چی شده،ولی هرچی هست مثل همیشه جمعش کن وبتونه دستش نده،اون خیلی دوستت داره ولی نمیدونم چرا این کارو میکنه!البته زناي الان دورازجون بی بندو وبار شدن،اگه دانشگاه مابياي چیزایی میبینی که شاخ در میاری!
همین موقع باربد رسید تا بیاید از خجالت من دربيايد،طفلک بهارسپرشد و اجازه نداد،آن شب من قبل آمدن سیاوش با باربد که آرامترشده بود راهی خانه شدم البته بهار هم آمد و باربد بعدرساندن ما رفت اما بعد که به خانه آمده بود از کارمن ترسیده بودومهربان شده بود چون من آنقدر گریه کرده بودم چشمانم ورم کرده بود..شاید دلش سوخته بود ولی دیدم که نه؛نزدیک آمده بود تامعذرت خواهی کند،ولی من معذرت خواهی نمی خواستم،عدم تکرار این رابطه ها مدنظرم بود!بامحبت کلامی ويدي،داشت دلم را چنگ ميزد،این دستان مهربان چرا همیشگی نبود،چرا باید تقسیم می شد؟ آن شب سکوت سلاحم شده بود و دلم میخواست فقط گوش باشم نه هوش!روزها از پی هم سپری ميشدومحتاط پیش میرفت وتااين شب تلخ که گوشی اوبرايم مثل یک کتاب داستان غم انگیز بابی رحمی تمام داشت ورق میخورد!دیگر کتمان کردن هم نداشت!از ااپارتمان مامان راضیه تا پایین ساختمان،۵طبقه ی دیگر فاصله بودوپنجره بازبود،قبل از این که باربد اذیتم کند،تصمیم گرفتم خودم را به پایین خم کنم واداي افتادن در بیاورم،که از ترس افتادنم بازوانم در میان ناخنهای کوتاه ولی پرفشار باربد،زخمی شد وبه عقب کشید مرا!از اتاق زدم بیرون وگوشهايم را گرفتم تانشنوم! باربد مثل اسپند روی آتش شده بود!به گمانم بازخورد پیام هایی که داده بودم به آن زنان و دختران،داشت باربد را مغلوب میکرد!فقط کلافه باتعجب به من و گوشی نگاه میکرد و چند لحظه ای نگذشت که با عصبانیت به سراغم آمد وتهديدم کردواز خانه بیرون زد!حال خیلی بدی داشتم تا اینکه علی آقا،برادرم پیام داد!آبجی من یه همکار دارم که باربد رو ميشناسه وميدونه که توهمسرشي!الان بهم گفته دومادتون مدیرگروه معروفی توی تلگرامه که یه نفر چو انداخته مدیر باهمه ی دختراي گروه رفاقت داره و همه افتادن به جون هم و دارن در مورد تو تجسس میکنن منم با آی دی دوم رفتم دیدم صحت داره قضیه چیه؟
خب وقتش بود همه چیز راتوضيح بدهم وبگويم چه کار کودکانه ای کرده ام!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوای_مهدوی
پس کی میایی یوسف زهرا؟!
#امام_زمان(عج)
#غروب_شدنیامدی 😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید👌👌
🏴 سلام ای صاحب عالم کجایی
کجای عالمی دورت بگردم
⚫️ مناجات خوانی حاج سید مجید #بنی_فاطمه در #فاطمیه ۱۴۰۲
#امام_زمان(عج)
#غروب_شدنیامدی 😔
#جمعه_های_انتظار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اگر بی قرار امام زمان هستید ...
این نشانهی سلامتیِ روحیِ شماست !
-استادپناهیان
#امام_زمان عج
#نیمه_شعبان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🎙 #کلام_شهید
روزی به ما برخواهند گشت
فلسطین و منجیاش!
و آن روز ما قطعا به قربان
هردویشان میرویم...🕊
•سیدمصطفیموسوی
#امام_زمان (عج) #روز_قدس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
•
زشته آدم جلوی امامش
کم بیاره و بگه ازم بر نمیاد!
اون وقت #امام_زمان(عج)
نمیگه این همه سال،
صبح تا شب داشتی
دعای #فرج میخوندی؟!
بهتر نبود کارم یاد میگرفتی
که وقتی اومدم،
عصای دستم باشی؟!
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz