eitaa logo
بنده امین من
7.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ 🔶 🔹داوود امیریان ◾️قسمت٢٠ یوسف با آن که خیلی از جنگجوها را نمیشناخت، در بین آنها خوش می گذراند هجده ماه زمان کمی ،نبود خیلیها رفته بودند و نیروهای جدید به جایشان آمده بود؛ اما باز هم یوسف احساس غربت نمی کرد. از نیروهای آقا قدیمی فقط ده دوازده نفر مانده بودند که یکی از آنها سیدعلی بود. تراب روز آزادی خرمشهر و درست چند ساعت پس از مجروح شدن یوسف گلوله ای به قلبش خورده بود و در آغوش معاونش سید علی جان داده بود. از همان لحظه سید علی شد فرمانده گردان سید علی تنها کسی بود که دل خوشی از بازگشت یوسف نداشت. هنوز خاطره ی رئیس بازی ها و نخود هر آش شدن های یوسف در ذهنش بود. گرچه وقتی یوسف را دید با آغوش باز به استقبالش رفت و بیشتر از سابق تحویلش گرفت؛ اما دل نگران بود که یوسف از روی خوشش سوء استفاده کند. اما انگار یوسف پخته تر و داناتر شده بود شاید هم درد زخمها و ترکش های بدنش اجازه نمیداد زیاد این ور و آن ور برود و دوباره امر و نهی کند. سید علی فکری بود که یوسف را نگه دارد یا ردش کند کلاه نداشته اش را قاضی کرد اگر جای یوسف بود توقع چه برخوردی داشت. میدانست که یوسف آن جا را مثل خود او خانه خودش میداند. خانه ای که نیرو بخش و تکیه گاه مطمئنی بود دلش نیامد یوسف را از گردان رد کند؛ اما از طرف دیگر میخواست دست یوسف را جایی بند بکند تا دور و برش نچرخد و از تصمیمش منصرف نشود؛ اما هر چه فکر ،کرد نتوانست جایی را پیدا کند و مسئولیتی ردیف کند که یوسف در آن دلخوش و مشغول باشد. به چه کنم چه نکنم افتاده بود که آقا ابراهیم فرماندهی لشکر به دادش رسید و یک راه نجات از آن مخمصه را پیش پایش گذاشت با کله با نظر آقا ابراهیم موافقت کرد و نشست زیر پای یوسف تا هرچه زودتر به دیدار آقا ابراهیم برود. یوسف ترک موتور تریل و پرشی قرمز مراد خلیلی نشست و دوتایی راهی ستاد فرماندهی شدند یوسف انگار که کله قند تو دلش آب میکردند. از گوشه کنایه های سیدعلی و چند فرماندهی دیگر فهمیده بود که آقا ابراهیم قصد دارد یک مسئولیت مهم به او بسپارد جای یوسف پشت مراد ناجور بود. دست هایش را دور کمر او قلاب کرده بود تا از پشت موتور نیفتد فریاد زد: «آقا ابراهیم چیکارم داره؟» مراد عینک گنده ای به چشم زده بود تا گردوخاک و هجوم باد اذیتش نکند. بی هوا و بی اعتنا به یوسف که ترسیده بود از روی چاله چوله های راه می پرید و ویراژ میداد و تخته گاز میرفت از هجوم باد صدای یوسف را نشنید. یوسف که صورتش را به کتف مراد چسبانده بود، دوباره فریاد زد: «با توام ،مراد میدونی آقا ابراهیم چیکارم داره؟» این بار مراد صدای یوسف را شنید کمی از سرعت موتور کم کرد و صورتش را یکوری کرد و فریاد زد نمیدونم الان میرسیم متوجه میشی.» ببینم تو گواهینامه داری سوار موتور شدی؟ به سنت نمیخوره که... مراد پوزخند زد و گاز داد یوسف ترسید محکم کمر او را گرفت و چشم هایش را بست تا عبور سریع مناظر اطراف را نبیند رفت توی فکر یادش آمد که در مدرسه همیشه حسرت مبصر شدن به دلش مانده بود توی دوازده سال درس خواندن از کلاس اول ابتدایی تا گرفتن دیپلم حتی یکبار هم مبصر کلاس نشد و در آرزوی مبصرشدن ماند. دوست داشت به این و آن امر و نهی کند و خودی نشان دهد دست خودش نبود، ذاتش این طوری بود؛ اما هیچ کس در مدرسه تره هم به امر و نهیهایش خرد نکرد که نکرد وقتی برای اولین بار پایش به جبهه ،رسید همان بار اول شد مسئول دسته؛ یعنی مسئولیت نزدیک به بیست نفر را به او سپردند کم مانده بود از خوش حالی گریه کند به آرزویش رسیده بود؛ آن هم در جبهه گرچه یکی از دوستان حسودش زد تو ذوقش و گفت: چون تو از همه دیلاق تر و درازتری و کمی ریش و سیبیل داری این مسئولیت رو بهت دادن!» ادامه دارد ⏪ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ✍امام_علی علیه‌السلام: اظهار توانگرى گونه‌اى شكر است. فقير نشان دادن، فقر مى‌آورد. 📚 ميزان‌الحكمه، جلد ۸، صفحه ۵۳۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ولادت باب الحوائج، امام جواد علیه السلام مبارک باد 💐 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ولادت باب الحوائج، امام جواد علیه السلام مبارک باد 💐 #بنده_امین_من #هشت_تا_چهار
سلام 👋 عیدتان مبارک چه روزهای خوبی (روز پسر، روز پدر)🌺 چیزی تاپایان دی ماه نمانده😊 ✅از معمای ۱۹ شروع کنید تا آخر که وارد لیست مسابقه شوید👌 ✅درضمن این بار دو‌ مسابقه داریم 👇 اول سوالات قرآنی 📖 دوم 🏴 و 🇸🇩 منتظرتان هستیم 😍 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ بک گراند برای اعتکاف🌱 @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─