eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
•🥀•🖤 گفتم:تو که برادرت شهید شده، چرا اردوی راهیان نور نمیای؟؟😕 گفت:میترسم هرجا که قدم بزارم،پیکر برادر شهیدم زیر قدمم باشه‍💔
💚 ☝️میڱویند هرڪس، رنڱ وبوے رفیقش را میڱیرد... خلایق، رنڱ دنیا هستند 🌸 رنڱ وبوے خدا!📿 تو رفیـــق ڪدام هستے؟ رنڱ و بوے ڪھ ڱرفته اے؟ 🍃🌤
بزرگواران عزیز وقت معرفیه شهیده شهید بزرگوار رضا پناهی😍
زندگینامه نامه شهيد رضا پناهي: نام: رضا پناهی تولد: ۱۳۴۹ محل تولد: کرج - در خانواده‌ای مذهبی تاریخ شهادت: 1361 در 12 سالگی شهید رضا پناهی سال ۱۳۴۹ بود که در کرج به دنیا آمد. در خانواده‌ای مذهبی؛ اما بیشتر از ۱۲ سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگی‌اش ابدی شود. وصیت نامه‌اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه‌ای پنهان؛ که بعد از شهادتش به دست خانواده‌اش رسید. یک‌بار، بلکه چند بار باید این وصیت نامه‌ها را بخوانیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضی دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبدالله علیه السّلام گرفتند و به راستی چه تفاوتی بین نوجوانان آن زمان و نوجوانان این عصر وجود دارد؟!!   مادر شهيد:  قبل از اعزام آخر رضا، يك نوار كهنه از يكي از همسايه ها گرفتم، رضا اومد گفت: مامان! میشه شما چند لحظه بريد بيرون. گفتم باشه. من اومدم بيرون گفتم بزار اين بچه راحت باشه هر صحبتي داره، تو دلش هر چي هست بگه. اومدم بيرون رضا شروع كرد به صحبت كردن و نوار كاست را پر كرد. وقتي صحبت هاشو رو كاست آورد، برگشت به من گفت:مامان! اين نوار را از من ميگيري به صورت امانت، نگه ميداري مبادا روي ضبط بياري. اگر روزي توفيق شهادت را پيدا كردم، بعد از شهادتم ميتونيد بياريد روي ضبط و گرنه اصلا روي ضبط نمياريد.   وصيت نامه شهید ۱۲ ساله رضا پناهی  بسم الله الرّحمن الرّحیم مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیتُه وَ مَن عَلی دِیتُه وَ اَنَا دِیتُه؛ هرکس من را طلب می‌کند می‌یابد مرا، و کسی که مرا یافت، می‌شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می‌شود و کسی که عاشق من می‌شود، من عاشق او می‌شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می‌کشم و کسی که من او را بکشم، خون‌بهایش بر من واجب است، پس خون‌بهای او من هستم.   هدف من از رفتن به جبهه این است که:  اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه‌ای را که امام عزیزمان بارها در پیام‌ها تکرار کرده، که هر کس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می‌روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کنند او نمی‌تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می‌روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده‌ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم؛ و به حق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و به حق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند، پاداش عظیم می‌بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله.  ❤️❤️حیدریون❤️❤️
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊 🌹دعای سلامتی امام زمان🌹 بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊 ❣دعای فرج❣ بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_هفدهم #عطر_یاس #بخش_دوم . یہ ڪاشون بہ اسمش قسم میخورہ. اما پیریہ دیگہ! خودش صُ
. سرے تڪان دادم و بہ سمتش قدم برداشتم،رو بہ رویش دو زانو نشستم. ڪتابش را بست و روے پایش گذاشت. چشم هایش نگران بودند:آقا امیرعباس سیر تا پیاز ماجرا رو برام گفت! بندہ خدا از دیروز یہ ڪلہ بیدار بود همین چندساعت پیش از خستگے خوابش برد. این مدت ڪہ اینجایے بهترہ بیرون درنیاے،قرارہ چند روز یہ بار خانوادہ ت از تلفن عمومے باهات تماس بگیرن. لبم را بہ دندان گرفتم:از آقا محراب چیزے نگفت؟! نگاهش را بہ ڪتاب دوخت:نہ والا! توڪل بہ خدا! گنگ نگاهش ڪردم:چیزے شدہ؟! سریع سرش را بلند ڪرد:نہ! بے خبریم! فعلا فقط باید دعا ڪنیم! _غیر از دعا باید یہ ڪار دیگہ هم انجام بدیم! با صداے امیرعباس سر برگرداندم،چشم هایش پف ڪردہ و خستہ بودند. همانطور ڪہ بہ سمت مان مے آمد پرسید:خوبے؟! _آرہ! خستہ نباشے! لبخند تلخے زد:از خوابیدن؟! ڪنار حاج حسین نشست. _از رانندگے! حاج حسین رو بہ امیرعباس گفت:میخواستے یہ چیزایے بگے! الان ڪہ رایحہ خانمم هس! امیرعباس نفسش را با شدت بیرون داد و مردد زبان باز ڪرد:امشب را میوفتم سمت تهران. باید برگردم هرطور شدہ حافظو بڪشونم تهران! دوست محراب! ڪنجڪاو پرسیدم:چرا؟! لبش را با زبان تر ڪرد:محراب میگفت تو ساواڪ رابط دارن و با چندتا ڪلہ گندہ ارتباط! یہ جورایے بهشون خط دادہ ولے حاضر نشدن براے تو ڪارے ڪنن ڪہ لو برن اما مطمئنا براے محراب یہ ڪارے میڪنن. محراب از خودشونہ چندسالہ پا بہ پاشونہ! نور امیدے در دلم تابید:مطمئنے امیر؟! یعنے براش ڪارے میڪنن؟! سرش را تڪان داد:آرہ حتما! فقط باید یہ چند روز دست نگہ داریم! مضطرب گفتم:اگہ تو این چند روز... نگذاشت ادامہ بدهم،تردید را ڪنار گذاشت و مطمئن گفت:مطمئنم با سابقہ ے محراب ڪار خاصے نمیڪنن تا چندتا اسم و آدرس از زیر زبونش بڪشن بیرون! میتونہ معطلشون ڪنہ! بهم گفت چندتا از آدماے سازمان خواستن دم بہ تلہ بدن و پشیمون شدن و خیلے از بچہ هاشونو گرفتن و ڪشتن. یہ آمارایے ازشون دارہ ڪہ میتونہ شڪ بہ دل همڪاراشون بندازہ تا یہ مدت وقت بخرہ! باز پرسیدم:مطمئنے؟! بہ جاے امیرعباس،حاج حسین گفت:آرہ دخترم! محراب بچہ نیس ڪہ! اونطور ڪہ بہ امیرعباس گفتہ از دوازدہ سیزدہ سالگے تو این خطاس،راہ و چاہ ڪارو بلدہ ڪہ یہ جورے همہ چیو جمع و جور ڪنہ ڪہ بہ جاے بدتر،بد سراغش بیاد! نگران لب زدم:ان شاء اللہ! امیرعباس رو بہ حاج حسین گفت:حالا نوبت شماس حاجے! نگفتین محرابو از ڪجا میشناسین؟! حاج حسین لبخند زد:نقل چهار پنج سال پیشہ! این مرضیہ خانم ما حالش بد شدہ بود هرچے دڪتر بالا سرش آوردم افاقہ نڪرد،آخر سر راهے تهران شدیم. سرتونو درد نیارم تو جادہ چندتا از خدا بے خبر جلومونو گرفتن. ماشین و هرچے پول و چیز قیمتے همراهمون بود گرفتنو بردن. وسط بیابون من موندم و مرضیہ خانم ڪہ دور از جونش شروع ڪردہ بود بہ اشهد خوندن. چندتا ماشین رد شدن اما براے ڪمڪ اعتماد نمے ڪردن. حالا اون لحظہ ام بہ غرورِ زپرتے ما برخوردہ ڪہ براے خودمون حاجے اے هستیم،تو ڪاشون اسم و رسمے داریم وسط جادہ همہ فڪر میڪنن گدا یا راهزنیم! نزدیڪ شب شد،از بدحالے مرضیہ خانم گریہ م گرفتہ بود. یهو خدا این آقا محرابو انداخت سر راہ ما! بدون هیچ حرفے ما رو سوار ماشین ڪرد و بردمون بیمارستان‌. همہ ے مخارج دوا و درمون مرضیہ خانمو داد. مرضیہ خانم ڪہ از بیمارستان مرخص شد بہ ضرب و زور دسِ ما رو گرف برد خونہ ے حاج باقر! دو سہ روز مهمون سفرہ شون بودیم،هیجدہ نوزدہ سالش بود اما از منِ هفتاد سالہ مردتر! مردونگے ڪرد در حق من و مرضیہ خانم. شمارہ شونو گرفتم،همین ڪہ رسیدم ڪاشون چندبرابر پولے ڪہ خرج ڪردہ بود برداشتم برگشتم تهران. هرڪارے ڪردم پولو ازم نگرف،از من اصرار از اون انڪار! آخر گفت حاجے بهم برخورد! من از قلبم مایہ گذاشتم نہ از جیبم! میخواے از جیبت براے قلبم مایہ بذارے؟! این حرفش دهن من پیرمردو بست! گفتم هرطور شدہ یہ روزے از قلبم برات جبران میڪنم مرد! این مدت گاهے بهمون سر یا زنگ میزد تا سہ چهار روز قبل ڪہ زنگ زد میتونم یہ مهمون عزیز براتون بفرستم؟! عزیز از این بابت ڪہ عین خواهر ڪہ نہ! خودِ خواهرمہ حاجے! باید یہ مدت خیلے مراقبش باشین! گفتم بہ روے چشمم! قدمش سر چشم من و مرضیہ خانم! بغض بہ گلویم چنگ انداخت،نہ از بابت تعریف هایے ڪہ از محراب ڪرد! از بابت این ڪہ برایش "خودِ خواهرش" بودم نہ حتے "عین خواهرش"! مرضیہ خانم نزدیڪمان شد،سفرہ ے ترمہ اے ڪنارمان پهن ڪرد و گفت:بفرمایید سر سفرہ! سریع از جا بلند شدم،خواستم دنبالش بروم ڪہ جدے پرسید:شما ڪجا؟! _ڪمڪ شما! _نمیخواد دختر جون! تازہ یہ ذرہ جون گرفتے ڪہ دو تا قدم بردارے! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
●➼‌┅═❧═┅┅─── ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت 💢 قسمت بیست و ششم👇 🌷تمام رفقای من فکر می کردند
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ 💢 قسمت بیست و هفتم (با نامحرم)👇 🌷خيلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتی يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار می گيرند، نفر سوم آن ها شيطان است. يا وقتی جوان به سوی خدا حركت می كند، شيطان با ابزار جنس مخالف به سوی او می آيد و... يا در جايی ديگر بيان شده كه در اوقات بيكاری، شيطان به سراغ فكر انسان می رود و... 🍁 خيلی از رفقای مذهبی را ديده ام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسه های شيطان شده و در زندگی دچار مشكلات شدند. اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. زنانی كه با نامحرم در تماس هستند نيز به همين دردسرها دچار می شوند. اينجا بود كه كلام حضرت زهرا (س) را درك کردم كه می فرمودند: «بهترين (حالت) برای زنان اين است (که بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند.» 🌷شكر خدا از دوره جوانی اوقات بيكاری نداشتم كه بخواهم به موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتدای جوانی شرايط ازدواج برای من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا را شكر به خير گذشت. در سال های اولی که موبايل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پيامك می فرستادم. بيشتر پيام های من شوخی و لطيفه و... بود. 🍁 آن زمان تلگرام و شبكه های اجتماعی نبود. لذا از پيامك بيشتر استفاده ميشد. رفقای ما هم در جواب برای ما جك می فرستادند. در اين ميان يك نفر با شماره های ناآشنا برای من لطيفه های عاشقانه می فرستاد. من هم در جواب برای او جك می فرستادم. نمی دانستم اين شخص كيست. يكی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. اما بيشتر مطالب ارسالی او لطيفه های عاشقانه بود. 🌷برای همين يكبار از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اينكه گوشی را برداشت و بدون اينكه حرفی بزنم متوجه شدم يك خانم جوان است! بلافاصله گوشی را قطع كردم. از آن لحظه به بعد ديگر هيچ پيامی برايش نفرستادم و پيام هايش را جواب ندادم. يادم هست با جوان پشت ميز خيلی صحبت كردم. بارها در مورد اعمال و رفتار انسان ها برای من مثال ميزد. 🍁 همينطور كه برخی اعمال روزانه مرا نشان می داد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خيلی در رشد معنوی انسان ها مشكل ساز است. مگر نخوانده ای كه خداوند در آيه 30 سوره نور می فرمايد: «به مؤمنان بگو: چشم های خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند.» بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نمی کردی، گناه سنگينی در نامه ی اعمالت ثبت ميشد و تاوان بزرگی در دنيا می دادی 🌷جوان پشت ميز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت ديد جمله ای بيان كرد كه خيلی برايم عجيب بود. او گفت: «اگر علاقمند باشيد و برای شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی كه شما داشته باشيد، شش ماه شهادت شما را به عقب می اندازد.» خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما بايد پيگير برنامه های تداركاتی اين اردو باشی. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🕊 @Banoyi_dameshgh ❤️
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
✍حاج قاسم سلیمانی: خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛ کشور ما را و رهبر ما را و ملت ما را و سرزمین ما را در کنف عنایت خود حفظ بفرماید. 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
میان در بنت پیمبر بود بی بال و پر هستی حیدر بود دارایی او چند کودک بود وای از نامرد زهرا مگر مرد بود ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
✨﷽✨ 🔸داستانی عجیب از یک شهید 🔸 آیت الله خرازی در عالم خواب یک شهید را دید و به آن گفت خوش به حالتان که شما راحت شدید ازاین دنیا و عاقبت بخیر شدید. به یکباره آن شهید ناراحت شد و گفت نه گرفتارم ، وقتی نامه اعمال من را به دستم دادند دیدم روی نامه من یک خط قرمز کشیدند و به من گفتند شما حق الناس گردنتان است یک خانم در آموزش و پرورش که همکار او بود تو از او یک عیب پیدا کردی و بجای آن که به خودش بگویی تاخودش را اصلاح کند یکسره رقتی سراغ حراست و مدیر و آن را اخراج کردند و آبروی او رفت تا او تو را حلال نکند بهشت خدا را نخواهی دید آقای خرازی تا از خواب بیدارشدند رفتند و آن زن را که دیگر سنش زیاد شده بود پیداکردند و گفتند من 3 برابر مبلغ حقوق کل سالهای اخراجت را میدهم شهید راحلال کن آن زن لبخند تلخی زد و گفت تا قیامت آن شهید راحلال نخواهم کرد و هرکاری کردند راضی نشدند مراقب حق الناس و آبروی مردم باشید که حتی اگر شهید هم شوید گناه از بین بردن ابروی مردم از شما بخشیده نخواهد شد ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو قرار منی زهرا ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
~حیدࢪیون🍃
حاج قاسم میگفت:✨ حتی‌اگہ‌یـه‌درصداحتمـال‌بِـدی‌ڪہ یـه‌نفر یه‌روزی‌برگـرده‌وتوبہ‌کنـه... حـق‌نداری‌راجبش‌قضاوت‌ڪنۍ!🙃 قضاوت‌فقط‌ڪار‌خداست! -فلذا‌حواسمـون‌باشه🚶‍♂ ☄️⃟⛓¦⇢ ☄️⃟⛓¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا