فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•<♥️اللھُمَ♥️>•
[ " ېا اللّھ☺️ېا رَحمن ☘
سُبحآن اَللھ...💜
الحَمدُاللّھ...🌸
لَا الَھَ الَا اللّھ...🦋
#قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنده خدا:
رسم است هر سال بزرگترها عیدی میدهند!
محتاجِ یک نگاه توییم رضا جانم :))
🌸✨علامه مجلسی فرمودند: #شب_جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم،
بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ " بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم
#اعمال_شب_جمعه
علامه قاضی رحمه الله علیه
شب جمعه صد مرتبه #سوره_قدر را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام که این عمل در #صفا و #جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
🚨 رهبر انقلاب در نماز بر شهید سلیمانی چه شنیدند؟
⭕️ آقای رحیم پورازغدی میگوید: #رهبرانقلاب فرمودند در نمازی که داشتم بر شهید سلیمانی میخواندم، از #پشت_سر شنیدم که ...😔
🔻ادامه در اینجا سنجاق شده
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1954611317C3485a786d2
👮🏻♀️⃟ ⃟📱 ➜ #ڪلامشهید
-
-
شھیدابراهیمهـٰادیمیگفـت
هرڪسظرفیتمشھورشدنرونداره
ازمشھورشدنمھمتراینهڪهآدمبشیم🚶🏽♂'!
-آرهرَفیـق(:^
#حیدریون
خواهرعلی.mp3
5.11M
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
°🦋
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
.
°↵❀اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
°↵❀حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#قرار_روزانه
{♡ @Banoyi_dameshgh ♡}
~حیدࢪیون🍃
↻📗🍀••||
غنیمٺبدٰانیدهواےبھاررا،
زیرآبابدنهاۍشماهمٰانمۍڪندکہبا
درختـانمۍکند.
- پیـآمبراڪرمۖ
🍀⃟📗¦⇢ #عاࢪفانہ🌼
🍀⃟📗¦⇢ #حیدࢪیون
↠ @Banoyi_dameshgh
✍️بعضے ها را هر چقدر بخوانے
#خستہ نمے شوی
بعضے ها را هر چقدر گوش دهے
عادت نمےشوند
بعضے ها هر چہ #تڪرار شوند
باز بڪرند و دست نخورده
مثل شهدا
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳ @Banoyi_dameshgh
39.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جانم😭💔
دلم هوای تو دارد...
خداکند راست باشد ک میگویند دل ب دل راه دارد...🖤🥀
🔷🔹 آیةالله مظاهری:
🌙نماز شب انسان را به نور خداوند متّصل میکند و او را نزد پروردگار محبوب مینماید.
🔷💦 وقتی چنین شد، چشم و گوش و زبان و دست وی خدائی میشود.
🌙 افزون بر این، مستجابالدّعوه میگردد و هرچه از خدای سبحان طلب نماید به او عطا میفرماید.
🔷💦 وقتی مؤمن در نيمههای شب، با صرف نظر كردن از لذّت و شيرينی خواب، از جای خود برمی خيزد و نماز شب می خواند، عنايت خاصی از سوی پروردگار عالم شامل حال او میشود.
🌙 نماز شب، برکت دنیا و نورانیت آخرت را برای اهل معرفت به ارمغان می آورد.
#عشق_واحد
#قسمت_سیوهشت
#حیدریون
.......♡.........♡..........♡..........♡...........♡..........♡.......
از آن روز به بعد همه چیز جور دیگری شده بود!
همه چیز را زیبا میدیدم... از هر چیز کوچکی لذت میبردم...
لحظه به لحظه ی زندگیم با فکر کردن به او میگذشت.
فکر کردن به نگاهش به چشم هایش.
با آمدنش ارامشی بی نظیر را به دلم هدیه کرده بود.
او همان پسری بود که در ذهنم موجودی خشک و مغرور و سرد میدیدمش اما حالا..
حالا کسی بود که برایم با همه فرق داشت. تفاوتش با بقیه باعث این فرق شده بود.
به وضوح بگویم او خود کسی بود که باعث میشد من به خدای خود کمی فکر کنم.
چهار روز از خواستگاری میگذشت و من حتی یک بار هم محمدحسین را ندیده بودم.
کم کم سختی کارش را شدیدا درک میکردم.
بلاخره بعد از کلی این طرف و آنطرف رفتن، کار پیدا کردم و امروز در جای معتبری استخدام شدم.
در حال برگشتن به خانه بودم.
به سر کوچه که رسیدم صدایی زنانه مانع شد قدم بعدی را بردارم:
_لیلی؟
به سمتش برگشتم و وقتی مژگان را دیدم متعجب شدم. او اینجا چه میکردو کارش با من چه بود؟
_سلام.
_سلام. مژگان بودی دیگه درسته؟
_اره! اومدم باهات حرف بزنم.
_چرا که نه! فقط راجب چی؟
_راجب محمد حسین!
با شنیدن نام محمد حسین اخمی به پیشانی نشاندم و موافقت کردم.
در پارک محل روی نیمکت نشستیم و من مشتاق شنیدن حرف هایش خیره به او مانده بودم.
سرش پایین بود و لب میگزید. بغضی شدیدا در چهره اش پیدا بود. با انگشت هایش بازی میکرد و انگار با خود در جنگی بی پایان بود.
پس چرا چیزی نمیگفت؟ کم کم رو به موت بودم از شدت فضولی!
_نمیخوای چیزی بگی؟
با صدایی که از ته چاه درمیامد گفت:
_اومد خواستگاریت؟
متعجب از حرفش گفتم:
_خب... اره اومد.
_دوستت داره؟
_من نمیدونم.
_تو چی تو دوستش داری؟
_این چه سوالیه از من میپرسی؟ منظورت از این حرفا چیه؟
_میشه جوابمو بدی؟؟ خیلی برام مهمه!
_جوابی ندارم.
_پس دوستش داری! ولی حاضرم قسم بخورم. من بیشتر از تو دوستش دارم .
هنگ نگاهش میکردم. هدفش از این حرف ها چه بود؟
ناگهان بغضش به گریه تبدیل شد و با چشم های ملتمسش نگاهم کرد. دستم را در دست گرفت و گفت:
_لیلی! من تمام بی محلیاش! سرد بودناش! نگاه نکردناش! دوری کردناش! همه و همرو تحمل میکنم ولی اینو نمیتونم تحمل کنم! نمیتونم ببینم کس دیگه ای رو دوست داره!
بخدا کلی با خودم کلنجار رفتم که بیام باهات حرف بزنم یا نه! میدونم با این حرفا فقط کوچیک میشم. ولی باور کن که نمیدونی چه حالی دارم. نمیتونی بفهمی چقدر اذیت میشم!
خواهش میکنم. التماست میکنم قبول نکن که باهاش ازدواج کنی. بزار من برای اخرین بار تلاشمو کنم. التماست میکنم درکم کن. از همون روز اول که فهمیدم عشق چیه اون پسر شد تمام رویای من تمام دنیای من! از همون روز به بعد فقط حسرت نصیب من شد.
تمام دنیا روی سرم خراب شد. دست های یخ زده ام را از دست هایش بیرون کشیدم. بهت زده به رو به رویم خیره مانده بودم.
ناخواسته بغض بدی به گلویم چنگ زد.
حرف هایش پشت سر هم در گوشم تکرار میشد. حالم از خودم از خودم از خودم بهم میخورد!
چه میکشید این دختر؟
چرا خدا دلی را عاشق میکند تا انقدر عذابش دهد؟
اشک هایم را پاک کردم. با لبخندی نگاهش کردم و گفتم:
_منو ببخش!
نگاهم کرد و در میان گریه هایش لبخندی زد.
به روبه رویم خیره شدم و گفتم:
_اخه تمام مشکل تو اینه که محمد حسین نه تنها عاشق تو بلکه عاشق منم نیست. اون عاشق خداییه که منو تو هنوز نشناختیمش! اون حتی لحظه ای به منو تو فکر نمیکنه. تمام کاراش تمام نگاهش فقط برای خداعه!
اما من، من واس دل توام که شده جواب منفی بهشون میدم.
نگاهش کردم و گفتم:
_دیگه هیچوقت جلوی کسی اینجوری گریه نکن. خب؟
نگاهم کرد و بعد کمی مکث مرا به اغوش کشید... دلم به حال او میسوخت!
با دیدنش اذیت میشدم و بیشتر مرا به یاد شیدا مینداخت!
ادامه دارد...
☆@Banoyi_dameshgh
حیدریون
#عشق_واحد
#قسمت_سیونه
#حیدریون
.......♡.........♡..........♡..........♡...........♡..........♡.......
زمان به سرعت میگذشت...
یک هفته ...
دو هفته ...
سه هفته ...
و بلاخره یک ماه!
یک ماه گذشت و من به تمام سوال های پی در پی خاله مریم و زینب جواب سر بالا میدادم!
آن ها که از هیچ چیز خبر نداشتند راجب من چه فکری میکردند؟
لابد میگفتند دختر پر فیسو افاده ای هستم و ناز میکنم.
یا محمدحسین را دوست ندارم و ان هارا دست به سر میکنم.
هر وقت میدیدمش خود را از او دور میکردم و جایی که او بود نمیرفتم!
انقدر سرد با او احوال پرسی میکردم که انگار دشمن خونی من بود!
هر بار هم جلو میامد تا با من حرف بزند من دست به سرش میکردم
هعییی هر چه میگذشت فقط بیشتر به او دل میبستم و بس...
من همان لیلی کله خرم که با عشقو عاشقی قهر بود! حال ببین چگونه گرفتارش شدم...
مدام با خود میگفتم مژگان را فراموش کنم و به حرف دلم گوش کنم...
اما از یک طرف کسی در گوشم میگفت پس وژدانت کجا رفته؟
اخر نمیدانم من را چه به از خود گذشتگی؟
از دفتر بیرون امدم و مقصدم را به سمت بستنی فروشی گرفتم و خواستم قدمی بردارم که صدایی مانع شد:
_سلام.
صدای محمد حسین بود؟ بدون اینکه به سمتش برگردم ارام زیر لب گفتم:
_اون اینجا چیکار میکنه؟
به سمتش برگشتم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_عه! سلام. شما اینجا چیکار میکنید؟
_شما که مدام خودتونو قایم میکنید مجبور شدم بیام اینجا تا باهاتون حرف بزنم.
چشم های مظطربم را به صورتش دوختم و گفتم:
_راجب چی؟
_خودتون میدونید راجب چی! بهم بگید چیشده؟
_چیزی نشده که!
_میشه روراست باشید با من؟
_شما میخواید چی بشنوید؟
_حرف اخرو! یه چیزی که منو اروم کنه! الان بین زمین و هوا معلقم. چی نظر شمارو عوض کرده که حرفی نمیزنید؟
_حتما الان وقت حرف زدن نیست!
_چرا اتفاقا الان وقتشه. من باید بفهمم چی تو دل شما میگزره!
لب گزیدم. اخمی به پیشانی نشاندم و چادرم را سفت چسبیدم. نگاهش کردم و گفتم:
_ببخشید. من باید برم.
برگشتم و شروع کردم به راه رفتن. ناگهان صدای ناراحت و مردانه اش در گوشم پیچید:
_پس به من بگید من باید چیکااار کنم؟
تا به حال با این لحن با من حرف نزده بود. شدیدا شاکیو شدیدا ناراحت.
به سمتش برگشتم.
نگاهش به سمت من بود اما تا من نگاهش کردم به زمین دوخته شد.
اخم با جذبه اش روی پیشانیش نشست و با لحنی ارام گفت:
_من نمیدونم چیشده! قصد اذیت کردنم ندارم فقط نمیدونم چرا حرفای توی خواستگاری و رفتارای الانتون با هم جو درنمیاد!
حرفی ندارم اصلا هر چی دل شما بگه ولی اینطوری سکوت تحویلم ندید.
سکوتتون بیشتر از هر چیزی اذیتم میکنه.
اگه جوابتون نه بود به جون مادرم که از همه برام عزیز تره قسم میخورم برم...
برای همیشه برم جایی که چشمتون به من نخوره تا نکنه اذیت بشید...
میرم و دیگه پشتمو نگاه نمیکنم.
فراموش کردن سخته! ولی من با این سختی میجنگم...
فقط یه کلمه یه جمله یه چیزی بتونه تکلیف منو روشن کنه!
ادامه دارد...
☆@Banoyi_dameshgh
حیدریون