eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part162 مامان در نیم لنگ شده ی اتاقم رو تا آخر باز کرد و ی
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> ساعت نزدیک به ۴ بود که من و ساره و مامان رفتیم برای خرید مامان ماشینش رو روبروی یک مغازه حجاب پارک کردو پیاده شدیم ،وارد شدیم که مامان مشغول دیدن وسایل شد منو ساره با خانمه گفتیم که رنگی به همون روسری بده که به فیروزه‌ای بخوره که خانمه بهمون زمینه سبز روشن با گلهای سفید داشت که خیلی به دلم نشسته بود گرفتم و مامان اومد حسابش کرد و رفتم تا بریم یه دور بزنیم که مامان اصرار کردیم برام چادر خانگی بخره ، به یه فروشگاه رفتیم که فقط مال چادر ها بود خانوم هایی که داخلش کار می‌کردند خیلی محجبه بودند ،مامان یه چادر انتخاب کردو مبلغش را داد و حرکت کردیم به سمت خونه ....... به خونه رسیدیم که ماشین بابا دم در خونه پارک بود خجالت میکشیدم خریدها رو بابا ببینه من و رفتیم داخل، مامان همون طرفی به بیمارستان رفت و قرار شد که ساعت ۹ برگرده ، رفتیم داخل که مجتبی وبابا داشتن یک فیلم می دیدند که اکبر عبدی داشت داخلش بازی میکرد اونا هی می خندیدن سلام کردیم و داشتیم به اتاق می رفتیم که بابا گفت: سلامتی خرید کردین من سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم که ساره به جای من جواب داد: بله دایی جون رفتیم داخل اتاق داشتم چادرم و در میاوردم که ساره رو به رو ایستاد و گفت : زهره تو واقعا از بابات خجالت میکشی؟ + آره با مادرم راحت ترم از بابام خیلی خجالت میکشم - برعکس تو من بابام راحت ترم بابا ها با دختراشون اهمیت میدن و باهاشون بهترن البته من این طور فکر می کنم نمی دونم تو و دخترهای دیگه چه فکری میکنن + من از کودکی با مادرم راحت تر بودم و رازها بهش میگفتم با بابام زیاد جور نبودم ولی خب وقتی الان بزرگ شدم باهاش بهتر شدم ولی بازم نمیتونم رازهامو بهش بگم . بعد از تعویض لباسمون به حال رفتمو پیش بابا اینا نشستیم•••••••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part163 ساعت نزدیک به ۴ بود که من و ساره و مامان رفتیم برا
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> صبح جمعه با صدای مامان بیدار شدم به حال رفتم ساره و مامان داشتن حال و اتاق ها رو تمیز می کردند دیشب با کلی استرس خوابیدم یعنی الان ساعت چنده؟ به ساعت نگاه کردم که 9نیم رو نشون میداد - زهره بیدار شدی میگم این لباس ها تو کجا بزارم؟ + سلام صبح بخیر بدش به من میزارم تو کمدم لباسهام که روی رخت آویز بود و ساره جمعشون کرده بود و گذاشتم داخل کمد و دوباره برگشتم به حال بعد از اینکه من و ساره و مامان اتاق ها رو تمیز کردیم رفتم به آشپزخونه و برای هر سه نفرمون چایی میریختم صدای آیفون به گوش خورد ساره در رفت و در را باز کرد که مجتبی اومد داخل یک جعبه شیرینی و شکلات آورد گذاشت روی اپن - سلام زهره جان بی زحمت داری چای میریزی برای من هم بریز + سلام چشم داداش پررنگ دیگه -بله مجتبی رفت پیش مامان اینا نشست خودم رفتم تو فکر اینکه چطوری امشب چای بریزم پر رنگ باشه کم رنگ باشه استرس داشتم اولین خواستگاری بود که خونه مون میومد چای رو ریختم و رفتم پیش مامان اینا نشستم که مامان گفت: زهره چای رو چرا انقدر کم رنگ ریختی + والا حواسم به اینا جمع نبود همه داشتم چایی میخوردم که تلفن خونه زنگ خورد مامان جواب داد که عمه بود با هم کلی صحبت کردن و مامان اصرار کرد که امشب بیان اینجا اما عمه هیچ جوره قبول نکرد ساعت نزدیک به ۵ بود و چند دقیقه دیگه اذان می گفتند قرار شد قبل شام بیان خواستگاری کلی استرس داشتم یعنی واقعا قرار بود ما دو نفر به داخل اتاق بریم و باهم صحبت کنیم از اینکه با هم روبرو بشیم خیلی استرس داشتم ، میترسیدم که خراب کنم ساره بهم گفت که وقتی چای رختم روش یک دونه گل محمدی خشک شده بزارم تا قشنگ بشه یک بار امتحان کردم که زیبا نشون داد شکلات و شیرینی رو توی ظرف هاشون چیدم •••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❲🌀🎥❳ یـاابـانـااستغفـرلنـا💔! °•°🌻°•°↷ ❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣ ‌♥️•╣@Banoyi_dameshgh╠•♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ 🌧 حکم نماز با چشم بسته 😌 🍉 اگر هنگام خواندن چشم هایمان را ببندیم، اشکال دارد؟🧐 بستن چشم ها در نماز مكروه است، ولى اگر با بستن چشم ها تمرکز بیشترى پیدا مى کنید و حضور قلبتان بیشتر می شود، نماز خواندن با چشم بسته اشکالى ندارد. ❌ 💦 نماز خواندن با چشم باز بهتر است و مستحب است نمازگزار به مهر و محل سجده نگاه کند.😊 ✴️🌿 اما در مورد نماز خواندن با چشم بسته شهید ثانى (ره) مى فرماید: 💢 «راه درمان فرد ضعیف که با اندک چیزى که چشمش مى بیند و یا گوشش مى شنود، فکرش پراکنده مى شود این است که 👈🏻 در نماز چشمان خود را ببندد و یا در جایى تاریک و یا در مکانى که چیزى جلب نظر نکند و یا نزدیک دیوارى که چشم اندازى نداشته باشد، نماز بخواند و از نماز خواندن در مکان هایى که نقش و نگار دارند و بر فرش هاى زینتى، خوددارى کند».⛔️✋🏻 ❄️🌻 البته باید بدانید انسان ها متفاوت هستند برخى افراد، اگر در جای تاریک باشند یا چشمان خود را ببندند، می توانند تمرکز کنند و حضور قلب داشته باشند اما برخی دیگر با بستن چشم نیروى تخیلشان افزایش می یابد.🤔 لذا اگر فردی با بستن چشم تمرکز و حضور قلبش بیشتر نمی شود، کراهت دارد که چشمان خود را ببندد🚫 📚 شهید ثانى، التنبیهات العلیه على وظائف الصلاه القلبیه، ص ۱۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد بزرگ اخلاق حضرت آیت الله آقا سید علی قاضی رحمه الله: دائم سوره قل هوالله را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام این عمل باعث می شود مورد توجه خاص حضرت مهدی علیه السلام قرار بگیرید.
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: 💢قبل شهادت خود همیشه میگفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو ،نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم) و سرانجام به آرزویش رسید... شهید
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: 💌 ✉️ بــرگــی از خــاطــرات با اینڪـہ موقعیت خــوبی داشتم هر بار به خــواستگاری می‌رفتیـم به مشڪلی برمی‌خوردیــم. برای تولد شهید هـادی بر سر مزار یادبودش رفتـہ بودم؛ به عڪسش خیــره شدم و گفتـم: من از شمـا ڪادو می‌خــواهم. یک کاری کن دفعه بعد با همســرم به دیـدنت بیــایـم. روزِبعد، یکی‌ازدوستان خانواده‌ای را بـہ مـن معــرفـی ڪـرد. خواستگاری به خوبی پیش رفت؛ مشڪلی وجود نداشت، قـرار شد برای صحبــت‌های خصــوصـی بـہ اتـاقـی بـرویـم. به محض اینڪہ وارد اتاق شدیم چشمم ‌به تصویر بزرگ آقاابراهیم روی دیــوار افتــاد. از ایشــان پرسیدم: چطـور شهـید هــادی را می‌شنــاسید؟ گفتند: شهـید هــادی هم‌رزم پدرم بوده. هفتـۂ بعد با همســرم بــرای تشڪـر به ڪنـار مــزار یادبـودش رفتیم. همسـرم هم مثل من از آقا ابراهیم خواسته بود تا یک همسر برایــش انتخــاب ڪند. 🕊🥀
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: 🎙این شهید رو مقایسه کنید با بعضی از مسئولان امروز 🌹پرکاری و کم خوابی ویژگی اصلی‌اش بود.✌️ 🌹آن چنان که کار در روز‌های جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود. به این ترتیب عملا کارش تعطیلی نداشت. 🌹معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند. 🌹شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. 🖤شهیدمحمودرضابیضایی🖤 🕊🥀
به وقت معرفی شهید🌺♥️✨
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: ⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید پرویز کرم‌پور😍 😍جزء شهدای مدافع وطن🌻 ☘ولادت:2فروردین سال1364🌻 ☘محل ولادت:______🌻 ☘شهادت:6شهریور سال1399🌻 ☘محل شهادت:تهران🌻 ☘نحوه شهادت:وی مأمور کلانتری 124 قلهک هنگام اجرای حکم دادگستری برای پیشگیری از خودکشی متشاکی که اقدام به خودسوزی نموده بود، دچار سوختگی شدید گردید. پس از این حادثه در بیمارستان تحت درمان بود لیکن به علت شدت جراحات در صبح روز جمعه به یاران شهیدش پیوست😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه 🏴
بزرگواران دیروز وقت نکردم معرفی شهید رو براتون بفرستم و امروز جبران میکنم☺️
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: ⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمدمهدی فریدونی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:30شهریور سال1366🌷 🍁محل ولادت:فسا_فارس🌷 🍁شهادت:13خرداد سال1397🌷 🍁محل شهادت:البوکمال-سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:بر اثر اصابت خمپاره در البوکمال سوریه با زبان روزه به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه •••✾✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[♥️•🌿] • 🌿] 🖇] • ریہٖ‌های‌ شهر‌ بہٖ‌ شدت گرفتار‌ ویروسِ‌ گناه‌ است..؟! اهل‌ پروا‌ دچار‌‌ تنگی‌ نفس‌ شده‌اند هیچ‌ ڪس‌ از‌ ابتلا‌ در‌ امان‌ نیست.!! ماسڪ‌ تقوا‌ بزنیم😷💛 تا‌ آمار‌ روزانہٖ ‹گناه›‌ بالاتر‌ نرود.🌱🖇.' •
سلام مجدد خدمت شما بزرگواران راس ساعت ۹ دو پارت داریم 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بزرگواران تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉 @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part164 صبح جمعه با صدای مامان بیدار شدم به حال رفتم ساره
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> اذان شد و نماز مونو خوندیم که مامان گفت که ساعت شش لباس هامونو بپوشیم ساعت نزدیک به پنج و نیم بود که بابا اومد خونه صالحی بهم نگاه میکرد و میخندید خجالت می کشیدم به چهره با مجتبی نگاه کنم بابا هی بهم نگاه میکنه لبخند می زد اونم چه فکری توی ذهنش گذر میکرد که لبخند میزد... ساره بهم گفت که بریم تو اتاقم رفتم و انقدر که استرس داشتم فقط تو خودم بودم توی فکرم گذر می کرد از اینکه یه موقع چای دادن یه اتفاقی بیفته ،یامیترسیدم که صحبت کردن اشتباه کنمو کار خراب بشه آقا مصطفی و مادرش دلسرد بشن هی تو دلم صلوات می فرستادم - زهره چرا انقدر صورتت نگرانه اینجوری باشی خوب نیستا؟ + دست خودم نیست ساره استرس کل وجودمو گرفته نمیدونم چرا هی فکر می کنم خراب می کنم خندید و سرشو تکون داد و چیزی نگفت هر ذکری که بلد بودم گفتم ساره رفت توی یه سایت کلی لباس عروس محجبه پیدا کرد و بهم نشون میداد متوجه شدم که می خواست کاری کنه تا استرسم کم بشه اما نمیدونست که هر ثانیه به اون ساعت می رسیدیم کمتر که نه بلکه بیشتر می شد بدنم داغ کرده بود صورتم هی عرق میکرد توی همین چند ساعت معلوم نبود چقدر دستمال مصرف کرده بودم ...... مشغول صحبت کردن بودیم که صدای آیفون به گوش رسید هول کرده بودم و نمیدونستم چی به چیه ساره یادم آورد که چادر سرم نکردم ساره دید که خیلی حالم بده بهم گفت که چند نفس عمیق بکشم و ۷ حمد بخونم که معجزه میکنه اول بهخدا دوم به بی بی فاطمه زهرا امید بستم که انشالله خیر باشه خوشبخت بشیم.... به آشپزخونه رفتم که روی صندلی نشستم از لای در دیدم اومدن داخل که آقا مصطفی رفت کنار مجتبی نشست و مادرش و پدرش کنار هم نشستن یک با پدرش دیده بودم مصطفی خیلی به پدر شبیه بود که می نشستم و بعد بلند شدم دونه بدونه داخل لیوان های چای ریختم و گل محمدی گذاشتم و شکلات کنار گذاشتم تا بعد چای پخش کردن ببرم••••••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part165 اذان شد و نماز مونو خوندیم که مامان گفت که ساعت ش
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> - زهره جان مادر با صدای مامان حل کرده و نمیدونستم اینو چجوری ببرم بلندش کردم و در و باز کردم رفتم بیرون با همه سلام کردم که مجتبی بلند شد سینی چای رو از دستم گرفت، وای دست داداشم درد نکنه تو دلم کلی قربون صدقه اش رفتم از بس که این پسر غیرتی و با جنمه، از روی اپن شکلات و برداشتم و گذاشتم روی میز و رفتم کنار مامان و ساره نشستم بابا با پدر آقا مصطفی با هم حرف میزدن که حاج خانوم سرفه کوچیکی کرد و روش کرد سمت آقاشو گفت : آقای سعادتی حرف ها زیاده انشالله بیشتر از این ها همدیگرو میبینیم حالا باید جوونا صحبت کنند البته با اجازه حاج آقا بابا سرشو بلند کرد و گفت: اجازه ما هم دست شماست شما بزرگواریدحاج خانوم بله هرجور شما صلاح میدونید بابا یه نگاهی به من کرد و گفت: زهره جان بابا راه و به آقامصطفی نشون بده بلند شدم و متوجه شدم که تپش قلبم بالا رفته به سمت اتاق رفتیم من جلو بودم و آقا مصطفی پشتم درو باز کردم که تعارف وکردم که آقا مصطفی اول رفت داخل و بعد رفتم تو برق و روشن کردم آقامصطفی داشت تزیین شهدایی اتاقم ونگاه میکرد صندلی تحریر را عقب کشیدم تا آقا مصطفی بشینه اما انگار غرق دیدن عکس های شهدا بود دیگه مجبور شدم که رک حرفمم رو بزنم +بفرمایید سرش و آورد پایین و به صندلی نگاهی کرد و نشست - ممنون میشه یه سوالی ازتون بپرسم +بله بفرمایید - شما به شهید حججی و شهید ابراهیم هادی علاقمندید؟ +بله لبخندی زد و گفت: بله کاملاً مشخص کل این چفیه روپر کردید از عکس این دو بزرگوار لبخندی زدم و سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم -شما شروع میکنید یا بنده شروع کنم +شما بفرمایید شروع کرد به صحبت کردن از رنگ مورد علاقه اش از این که دوست داره زنش چه جوری حجاب کنه از این که دوست داره چطور زندگی کنه و چطور سرباز واقعی امام زمان باشه از سختی های کارش گفت از این گفت که شاید تا یکسال نتونه برا خونه بگیره و شاید مستاجری باشیم وقتی از سوریه و سختی‌های جنگ و که شاید اعزام شده بهسوریه حتماً باید بره سر گلو بغضی گیر کرد•••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدای‌من‌نمی‌دانم‌گاهی‌کجای‌دنیاگم‌ات‌میکنم! درهیاهوی‌بازار!درخستگی‌هنگام‌نمازدروسوسه‌.. های‌نفس‌ام‌نمی‌دانم‌اما،گاهی‌توراگم‌میکنم‌مثل‌.. کودکی‌که‌دربازاردستان‌مهربان‌مادرش‌رارهاکرده.. 🍃 به‌تماشای‌عروسکی‌مشغول‌است....!بعدمی‌بیند.. 👀 مادرش‌نیست‌وهیچ‌عروسکی‌اورا‌خوشحال نمیکند...!!! 🥀 به کودکی‌ام‌بنگر….👼🏻 هرچندخودم‌توراگم‌می‌کنم‌اما....🌱 توپیدایم کن... ❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣ ‌♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
«🗒🖇» هَرگِز‌بہِ‌ڪَس‌ونـٰاڪَسۍ‌اربـٰاب‌نَگُفتیم.. زیرا‌فَقَط‌ایـن‌لَفظ‌سِـزاوار‌؛حُ‌ـسِیـن‌اَست..! ️️ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ ❁❴ ♥️❵❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿' ° . حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هرشب پیش‌ازخواب↓🌙 - 1. قرآن‌راختم‌کنید [=٣‌بارسوره‌توحید]🌱 - 2.‌پیامبران‌راشفیع‌خود‌گردانید ۱‌بار↓ [ اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و‌ال‌محمد‌و‌عجل‌فرجهم اللهم‌صل‌علی‌جمیع‌الانبیاء‌والمرسلین‌]♥️ - 3. مومنین‌راازخودراضی‌کنید ۱بار↓ [اللهم‌اغفر‌للمومنین‌والمومنات]🍃 - 4. یک‌حج‌‌ویک‌عمره‌به‌جاآورید ۱ بار↓ [سبحان‌الله‌والحمد‌لله‌ولااله‌الا‌الله‌والله‌اکبر]✨ - شبتون‌مھدی‌پَـسند^^💚'! •