#خاطرات_شهید
●همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید میگویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ میدهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همینجا هم میتوانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت.
●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرجــ
■ #شهدایطور🕊🖇
_________________
اگر بخواهیم قبر شش گوشه
امام حسین (ع) را در آغوش
بگیریم کلامی و دعایی جز
این نباید داشته باشیم:
اللهم اجعل محیای محیا
محمد و آل محمد و مماتی
ممات محمد و آل محمد
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
محل زندگی :تبریز
تاریخ تولد :۵مرداد۶۱
ورودی :92-93
رشته تحصیلی : شیمی صنعتی
محل تحصیل : دانشگاه علمی کاربردی -مرکز استانداری تبریز
محل شهادت :منطقه "الحراریات" شهر بیجی در شمال سامراء
تاریخ شهادت :۲آبان۹۴ همزمان با عاشورای حسینی
مزار شهید :تبریز
در ادامه میتوانید گزارشی از مصاحبه با خانواده شهید نومی را بخوانید
از دوران کودکی وحید بگویید:
حسین نومی گلزار، پدر شهید: وحید از همان دست بچه هایی بود که بیشتر از سنش می دانست و شناختش از دنیای اطراف بیشتر بود؛ الان هم که یاد حرفهایش می افتم، احساس می کنم چیزهایی را که می گفت درک نکرده ایم، چون همیشه حرف هایش مفاهیم بالایی داشت.
وحید با شهادت خود در ظهر روز عاشورا اعتقادش به زیارت عاشورایی را که مدام آن را می خواند، عملا نشان داد.
تربیت شهید برمبنای چه تفکرومکتبی بود ؟
حسین نومی گلزار:ما تربیت یاافته ی مکتب تشیّع و قرآن هستیم و از سیره ی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) پیروی می کنیم. بر همین مبنا تلاش کردیم که محیط رشد فرزندان در خانواده را به گونه ای فراهم آوریم که مطابق فرامین اسلام باشد.
در این بین مهمترین اساسی که از ابتدا در زندگی ما حاکم بود تقید به حلال و حرام بود. بسیار احتیاط می کردم که ذره ای لقمه ی حرام بر سر سفره قرار نگیرد. همین مسئله یکی از مهمترین عواملی است که می توانم بگویم در سعادت فرزندم وحید نقش داشت. با اینکه در مشاغل گوناگون حضور داشتم اما در هر کاری که می رفتم کاملا دقت داشتم تا جنبه ی حلال و حرام در آن رعایت شود.
چطورمطلع شدید که شهید قصد دارد به عراق برود ؟
حسین نومی گلزار:با توجه اینکه وحید نظامی نبود، گفتن از اینکه می خواهم به جنگ بروم برای ما نامأنوس بود. برای همین در ابتدا برای ما هم کمی عجیب بود و هر بار که صحبت می کردیم می گفت که این وظیفه ی من است. من این تکلیف را احساس می کنم که در آن جبهه حضور داشته باشم. وظیفه من فقط زمانی نیست که دشمن به مرزهای کشورم تعدی کرده باشد. کم کردن شر داعش از سر مسلمانان و دور کردن آنها از مرزهای کشورم برای من احساس وجوب می آورد. هر بار که بحث می کردیم با استناد به آیات و احادیث ما را قانع می کرد.وخوابی که دیده بود یه ایشان امید می داد و نا امید نمی شد از اینکه دیگران مانع از رفتن وی شوند .
از رشادت های وحید در ظهر عاشورا بفرماییدوخوابی که دیده بود :
حسین نومی گلزار:وحید قبل از اعزام خواب دیده بود که عده ای سوار با لباس سیاه بر فردی که لباس سبز پوشیده وتنها است حملع می کردند وحید خود را به مرد سیاه پوش می رساند وجلوی او می ایستد وآن افراد سیاه پوش سر وحید را از بدنش جدا می کنند .
دو روز مانده تا عاشورا همرزمانش به وحید گفتند بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (ع) برویم و برگردیم، او قبول نکرد و گفت امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.
وحید در آن مقطع تک تیر انداز بود، صبح روز عاشورا هم مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشت. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعش ها خودشان را به وحید می رسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه ی دست زخمی می کنند. سپس وقتی وحید می خواسته جایش را عوض کند تیربار را می بنندد و او را به شهادت می رسانند.
بعد از شهادت وحید داعشی ها شدت حملات را بیشتر کردند چون می خواستند به پیکر وحید دست یابند و تبلیغات شوم رسانه ای خود را انجام دهند. همرزمانش که متوجه این مسئله می شوند، تلاش می کنند که پیکر به دست داعشی ها نیفتند که در این درگیری منطقه ی وسیعی از بیجی را از دست داعشی ها پاکسازی می کنند.
♥️⃟📿
رفقا✋🏻آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمیهدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
اللھمعجللولیڪالفرج...🍃
درازکشیدهبودیم . . .
باکلیذوق و شوق بهشگفتم:
"اوجآرزوماینه که پولدارباشم ،
یهخونه تو بهتریننقطهاصفهان ،
سفرهایخارج ، گشتوگذار و . . ."
ازشپرسیدم:
خبمحسن تو آرزوتچیه!؟😃
نهگذاشت و نهبرداشت . .
گفت:
"شـہـادٺ...''🚶🏻♂
⊰#شهید_محسن_حججی⊱
سلام بزرگواران
تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part171 ساعت چهار نیم با صدا های بلند مامان چشم باز کردم
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part172
حاج ولی یک لیوان چایی که خورد بسم اللهی گفت و قرآن رو باز کرد ک به من و زهره خانم گفت بریم روی صندلی بشینیم خانم رضا و خانم مجتبی دوتا باهم خنده می کردن و دست یکی شکلات بود دست یکی دیگه شیرینی حاج ولی یه چیزی گفت و جوابشو دادیم مامان و مریم بلندشدن مامان نشونو به دست زهره خانم زد و صورت زهره خانم و بوسید مریم اومد و دم گوشم یه چیزی گفت که با دست زدن همه چیزی متوجه نشدم بهش گفتم بهم بعدابگه که سرش رو تکون داد.
نگار خانم به همه شیرینی داد و به ما هم داد و ساره خانم شکلات به همه داد و به ما که رسید گفت: تبریک میگم انشالله به پای هم پیر بشین صورت زهره خانم رو بوسید و شکلات رو به ما تعارف کرد و زهره خانم نگاهی به من کرد و منم نگاهی بهش کردم که خودش خندش گرفت دیگه بلند شدم و رفتم پیش مجتبی اینا نشستم مجتبی رضا هی اذییتم میکردن هی میگفتن باید برات جشن پتو بگیریم
آقاجون و آقا مرتضی با هم گرم صحبت شده بودن که و قرار شد حاج ولی رو نگه داریم برای شام ساعت ۹ شد که سفره یکبار مصرف و خانمها دادند تا پهن کنیم و من و مجتبی بلند شدیم که مجتبی هی میگفت: برو بشین اشکال داره تازه داماد و کار بزنیم برو باز مادردخانمت مارو دعوا میکنه
+نه چرا دعوا کنه مطمئن باس خوششم میاد
-خیلی خوب بابا بیا کمک کن
وسایل شام هارو از ساره خانم و زهره خانم گرفتیم و گذاشتیم سر سفره چیدیم و همه اومدن سر سفره حاج ولی از چهره اش معلوم بود که خجالت میکشه آقا مرتضی رفت پیشش نشست بابا هم رفت تا دستش رو بشوره بعد با بسم الله شروع کردیم به خوردن زهره خانم هی با نگار خانوم اینا حرف میزد و خنده میکرد حواسش به من نبود که هی نگاش میکردم امشب خوشخنده شده بود دلبری می کرد فقط
نگاهی به انگشترم کردم که همه چیزو برام جور کرده بود محشر به پا کرده بود خدایا شکرت•••••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part172 حاج ولی یک لیوان چایی که خورد بسم اللهی گفت و قرآ
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part173
از زبان زهره❤️
بعد از شام با اصرار زیاد حاج خانوم ظرفها رو من و ساره شستیم حاج خانوم خشک کرد و مامان جا به جا می کرد حاج خانم بهم گفت که بعد از ظرف ها من و همه بریم تو اتاق من تابهم چیزهایی بده
وسط شام متوجه شده بودم که هی آقا مصطفی نگاهم میکرد ولی خجالت میکشیدم نگاهش کنم چون نگار و ساره با هام حرف میزدن ومنم مشغول حرف زدن باهاشون بودم
بعد از شستن ظرفها مامان گفت که میوه ها را بشوریم و خشک کنیم و ببریم برای آقایون من بردم و مجتبی و آقا مصطفی بلند شدن و پخش کردن ، نگارو ساره میوه ها رو بردن تو اتاق من و همه خانم ها رفتیم اونجا مریم که الان متوجه شده بودم خواهرشوهرم میشه یه نایلکس هایی که تزیین شده بود حاج خانم داده و حاج خانم بازش کرد چهار یا پنج تا چیز که کادو کرده بودن و داد به من گفت که بازشون کنم....
خیلی خجالت می کشیدم ساله بهم کمک کرد و بازشون کردم یه پارچه پیراهنی که گل گلی بود که خیلی هم قشنگ بود که مامان بازش کرد و تشکر کردیم نگار فقط دست می زد بعد ساره یکی دیگر از کادو ها رو باز کرد که روسری قشنگی با حاشیههای بنفش که خیلی زیبا بود واقعا به دلم نشسته بود بازش کردم که مریم اصرار کرد که سرم کنم همین که روسری مو باز کردم مریم دستش کرد بین موهام و گفت: وای زهره جون چه موهای بلند و قشنگی داری خیلی موهات قشنگه
+ قربونت خواهری لطف داری شما
روسری رو سرم کردم که همه گفتند که خیلی به صورتم میاد و صلوات فرستاد مریم بوسم کرد و گفت: خیلی خوشحالم که عروس خوشگلی نصیبت داداشم شده لبخندی به صورتش زدم که اینقدر مهربون بود بعد از اینکه هدیه هارو دادن حاج ولی یا اللهی گفت که آقا رضااینا هم باید میرفتن با نگار خداحافظی کردم که برام مثل یه خواهر بود
ساعت ۱۰:۱۵ بود که حاج آقا اینا میخواستن برن هنوز عادت•••••••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part173 از زبان زهره❤️ بعد از شام با اصرار زیاد حاج خانو
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part174
نداشتم به صورت حاج آقا نگاه کنم موقع رفتن حاج آقا دستشو دراز کرد که خجالت میکشیدم دست بدم ولی مجبور شدم و دست دادم مریم بغلم کرد و حاج خانوم بغلم کرد و بوسم کرد آقا مصطفی داشت میرفت فکر نمیکردم دست دراز کنه برعکس تصور دست درازکرد و خداروشکر مامان و بابا دم در رفته بودن و فقط مجتبی ایستاده بود داشت نگاه میکرد مجبور شدم دست بدم وخدافظی کنم تا حالا به هیچ مردی غیر از محرم های خودم دست نزده بودم
حاج آقا که بهم دست داده بود چنین حسی رو نداشتم ولی وقتی به آقا مصطفی دست دادم گرما به دستم اضافه شد چقدر دوست داشتم این حس رو دست مصطفی از دستم بزرگتر بود وقتی دوباره تکون داد حس کردم اون دست مال من نیست هر لحظه به همون دستی که آقا مصطفی باهاش دست داده بود رو نگاه میکردم خدایا شکرت واقعا این خوشبختی و خوبی ها رو نصیب همه ی دخترای شیعه بکن
مامان بابا اومدن داخل اتاق مامان سرد شده بود
- وایچقدر هوا سرده سارهجان بخاری رو زیاد کن امشب هوا سوز داره
ساره چشمی گفت و من رفتم روی مبل نشستم که یادم اومد ظرفهای میوه هنوز توی اتاقم هست بلند شدم رفتم به اتاقم که ساره پشت سرم اومد و بهم کمک کرد تا جمعش کنم بعد با هم شستیم شون خیلی شب خوبی بود ساعت نزدیک ۱۲ بود که بابا گفت تلویزیون و خاموش کنیم و بریم بخوابیم امشب هم ساره کنارم موند تا نزدیک به ساعت ۲ داشتیم فقط باهم حرف میزدیم هیچ کدوممون خوابمون نمیومد ...
- زهره تو واقعاً از کار آقا مصطفی خوشت اومد واقعا سخته دیگه یه موقع نباشه چی؟
+اشکالی نداره من زندگیمو نذر امام زمان کردم ان شالله خودش خوش بختم میکنه
-وای زهره چقدر قشنگ شد نه الان تو باز عقد میکنی و میمونی دقیق نگاه کن جواد عروسی کرد من عقد کرده موندم الان من عروسی میکنم تو عقد کرده میمونی چقدر مزه داره
+الان بخواب دیگه داره خوابم میاد چرا انقدر حرف میزنی تو
-بچه بد عروس شد بد اخلاقم شد 😒•••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part174 نداشتم به صورت حاج آقا نگاه کنم موقع رفتن حاج آقا
خدمت شما نوش جانتون😍 زیادمون کنید رفقا
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ در زمان دبستان ناظمی داشتیم که گاهی برخی را که تنبیه میکرد، به آنها فرصت عذرخواهی نمیداد و میگفت برو و خودت را اصلاح کن. انسان بسیار شریفی بود ولی حکمت این کارش همیشه برای من جای سوال بود. بعدها که بزرگتر شدم روزی در اتوبوس همسفر شدیم، علت را جویا شدم دلیل بسیار خوبی گفت، گفت:وقتی کسی چندین بار خطایی میکرد و تذکر مرا گوش نمیداد، تنبیهاش میکردم. چون اینبار قصدم نبخشیدن او بهخاطر اشتباهش بود و میدانستم وقتی برای عذرخواهی پیش من بیاید، اشک در چشمانش حلقه خواهد زد، من هرگز نمیتوانستم کسی که بهخاطر خطایش گریه میکند را نبخشم، پس چارهای جز صحبت نکردن با او نداشتم.
🕊 یکی از نامهای حضرت حق ❀یا راحم العبرات❀ است.
🦋یعنی کسی که بر اشک چشم، رحم میکند.🦋
🌿 حتی در حدیثی از نبی اکرم (ص) داریم که میفرماید، دوست وظیفه دارد بر اشک چشم دوست رحم کند.
🌻پس نتیجه میشود گرفت، خداوند نیز یا بنده را به درگاهش راه نمیدهد و اگر راه داد و قطره اشکی بر چشم اوجاری ساخت بیگمان بر آن اشک رحم میکند و او را میبخشد. دعای او را مستجاب و توبه او را میپذیرد.🌻
🌱از خودمان قیاس کنیم، مثال کسی برای طلب بخشش پیش ما آمده است و ما او را به حضور بپذیریم و حرفش را بشنویم و درخواستش را گوش کنیم و اشک چشمانش را ببینیم و آخر کار بگوییم، حرفهایت را شنیدیم و اشکهایت را دیدیم، بخشیدن شما ممکن نیست بروید!!!! آیا این کار با انسانیت منطبق است؟؟؟ قطعا چنین نیست. پس وقتی ما انسانیم و نمیتوانیم قیاس کنیم، آیا خدای ما با آن همه رحمت با ما چنین می کند؟؟ قطع یقین پاسخ منفی است.
🌾 یا اَرحَمَ الرّاحِمین 🌾
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
#حدیث 💫
🌸 #امام_على عليه السلام :
🍃اَلذِّكرُ يونِسُ اللُّبَّ وَ يُنيرُ القَلبَ و َيَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
🌱ياد #خدا عقل را آرامش مى دهد،
دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد.🌹
📗تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص۱۸۹، ح۳۶۳۳
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات ❣
♥️•╣@Banoyi_dameshgh╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
#اعمالقبلازخواب🌿'
°
.
حضرترسولاڪرمفرمودندهرشب
پیشازخواب↓🌙
-
1. قرآنراختمکنید
[=٣بارسورهتوحید]🌱
-
2.پیامبرانراشفیعخودگردانید
۱بار↓
[ اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
اللهمصلعلیجمیعالانبیاءوالمرسلین]♥️
-
3. مومنینراازخودراضیکنید
۱بار↓
[اللهماغفرللمومنینوالمومنات]🍃
-
4. یکحجویکعمرهبهجاآورید
۱ بار↓
[سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر]✨
-
شبتونمھدیپَـسند^^💚'!
•
•
.
سرصبحبردننـٰام #حسین[؏] بنِعلـے
میچسبد…!
السَلآمُعلیكیـٰا اَبـا عَبْدِاللهـ وَعلیالارواحِ التےحلٺبفنـٰائِكَعلیكِمِنیسلآماللهـ اَبدا مـٰابقـیتُوَبقےاللیلوَالنَھـٰاروَلاجَعلہُاللھآخِر الْعَھدِمنـے لِزِیـٰارَتِکُـم…!
السَلامُعَلـےالحُسَینوَعَلیٰعلـےبنِ الحُسَین وَعَلیٰ اَولآدِالحُسَینِوَعَلےاصحـٰابِالحسین؏ . .
هرصبحسـلامبھآقـٰا🖐🏼🍃'!
•السلامعلیکیابقیہاللھفےارضھ؛°السلامعلیکیاحجةاللھفےارضھ؛
•السلامعلیکیاالحجةاللھالثانےعشر؛
°السلامعلیکیانوراللھفےالظلماتالارض؛•السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان؛
°السلامعلیکیافارسالحجاز؛
•السلامعلیکیاخلیفہالرحمنویا
°شریڪالقرآنویاامامالانسوالجان
#صبحتبخیر آقایِمن . .🌸'
#حیدࢪیوݩ
°🦋
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
.
°↵❀اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
°↵❀حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#قرار_روزانه
{♡ @Banoyi_dameshgh ♡}
~حیدࢪیون🍃
سھ شنبھ هاے امام زمانے
#مهدے_جان
باراݩ گرفته باز هوایم هواے توست
در جاےجاے شهر پر از ردپاے توست
دلتنگ جمڪرانم و دلواپس شما
سه شنبه ها، پر از گریه هاے توست
🌷 #سه_شنبه_هاى_جمكرانى
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
∞| ♡حیدࢪیوݩ🌱↷
『 @Banoyi_dameshgh』∞♡
°•🌸⃝⃡❥•°
ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❥🌸
شهادتیعنیواردشدندرحریمخلوتالهی
#شهادت
#پدر_امت
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*آرزوےِ پودر شدن..*🕊️
*شهید محمد رضا(علی) بیات*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: فلاح/ تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← هر مسئولیت پر خطر و دشواری را به او میسپردیم بدون اعتراض میپذیرفت🍃چند روز قبل از شهادت از یکدیگر خواستیم که در حق همدیگر دعا کنیم📿 و سپس از آرزوهای خود بگوییم💫 نوبت به محمدرضا که شد، گفت دعا کنید خدا من را پودر کند🥀پدرش← عروسی یکی از خواهرزاده هایم بود🎊در مراسم بودیم که حس کردم یک لحظه جو مراسم بهم خورد‼️و همه باهم در حال صحبت شدند‼️از برادرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت خبر دادهاند محمد رضا به شهادت رسیده است🕊️همرزمهایش تعریف کردند که محمد رضا و دوستانش به کمین میخورند🥀تعداد بسیاری از تکفیریها را نابود میکنند💥 اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته میشوند🥀و پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب میماند🥀☀️ در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیریها باقی مانده و آن را بمباران میکنند*💥 *محمد رضا فرمانده آموزشی نیروهای جبهه مقاومت در «فلوجه» بود💫او همانطور که خواست پودر شد🥀و من روضه علی اکبر(ع) را لمس کردم🥀پیکرش برای همیشه در آنجا به یادگار ماند🥀و به آرزوی خود که گمنامی همچون حضرت زهرا (س) بود رسید*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید محمد رضا(علی) بیات*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
❤️⃝⃡🍂• #شـهیدشناسی🕊
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@Banoyi_dameshgh
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
💓✨#شــہیدان
🎙 #شهید_گفت:
سعیڪنمدافعقلبتباشی؛ازنفوذِشیطان!
شایدسختترازمدافعحرمبودن؛
مدافعقلبشدنباشد..!🕊
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے❤️
یاد شهدا با صلوات 🌷