eitaa logo
بارقه ها...
2.4هزار دنبال‌کننده
303 عکس
570 ویدیو
5 فایل
🔸 استاد حوزه و دانشگاه 🔹 مدیر موسسه مهدی‌یاران تهران « @mahdi_yaran_ir | @mahdiyya313» 🔸 اخلاق/ سبک زندگی/ تربیت فرزند/ همسرداری/مسائل اجتماعی/ اسلام شناسی/ ورزشی و... اینجا قراره زندگی رو به جلو داشته باشیم؛ ارتباط با بنده 👇🏻 @Moh1318
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصبانی ترین حالت یک پدر نسبت به فرزندش چه حالتیه... ⁉️ اصلا دیگه نمیخوام تو بچه‌ی من باشی...❕ @Hashamdar313
حیات_طیبه10.mp3
13.37M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه دهم 📚 با موضوع: استاد راه @Hashamdar313
حیات طیبه11.mp3
23.37M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه یازدهم 📚 با موضوع: نقش استاد در انجام برنامه @Hashamdar313
حیات طیبه12.mp3
14.87M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه دوازدهم 📚 با موضوع: رفیق راه @Hashamdar313
حیات طیبه13.mp3
15.16M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه سیزدهم 📚 با موضوع: رفاقت در راه خدا @Hashamdar313
حیات طیبه14.mp3
13.11M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه چهاردهم 📚 با موضوع: تاثیر رفیق در سلوک الی الله @Hashamdar313
🔺داستان یک شب در آشوب🔻 با ادبیات عامیانه مینویسم که قشنگ حال و هوا دستتون بیاد😃 شب جمعه بعد از جلسه تفسیر سوره حجرات که منتهی به فضائل امیرالمومنین شد، با یه حال خوش معنوی با عبا و عمامه سوار موتور شدیمو رفتیم به سمت خیابان شاپور برای عیادت یکی از دانش آموزای موسسه. همون جنت آباد از کوچه که خارج شدیم با ۲۰ تا خانم کماندو رودررو شدیم که سطل آشغال رو آتیش زده بودن و داشتن شعار میدادن. باسرعت از کنارشون رد شدیم.وقتی وسط آتیش دوتا آخوندموتور سوار رو دیدن که مثل برق و باد رفتن، طوری غافلگیرشدن که دیدنی بود😄 افتادیم توی اتوبان.ملت از شادی (یا هرچی😜)بوق میزدن و ما هم دست تکون میدادیم.هیچ وقت انقد عکس العمل ندیده بودم از این مردم شریف😁 خلاصه با همین وضع رسیدیم به خیابون شاپور که دیدیم ۲۰تا موتورسوار بسیجی❤️دارن میرن داخل خیابون مختاری.یه کوچولو پایین تر از آگاهی شاپور. یکیشون بهمون گفت اینور رو بستن نیاید. ما هم زدیم رو نشان که راه بهتری رو بهمون نشون بده.غافل از اینکه نشان داداش کوچیکه ی ویز هست و قراره ما رو ببره وسط آتیش. خلاصه هرجا که نشان گفت رفتیم تا اینکه گفت به چپ بپیچید و وارد کوچه فلان شوید. داخل کوچه شدیم دیدم ۲۰تا جوون ماسک زده دارن شعارمیدن. اشتباهی رفته بودیم وسطشون.بیشتر موتورسوار بودن و چندتایی هم داشتن سطل آشغال رو آتیش میزدن. مثل آدمی که یه دفعه زیرپاش گربه میبینه و هم گربه فرار میکنه و هم آدم،ما هم سریع پیچیدیم و اونا هم که فک نمیکردن یه آخوند با موتور بیاد وسطشون و اصلا احتمال نمیدادن که دست خالی هم باشه شروع کردن فرار کردن.دست رو بردم داخل جیب لباده که یعنی ما هم اسلحه داریم😂 خلاصه اونا اونوری فرار میکردن و ما هم اینوری. برگشتیم توی خیابون اصلی از اونور خیابون دو تا موتور سوار سنگ های بزرگ پرت کردن سمت ما که قسمت این بود به ما نخورد و خورد در و دیوار. ازطرفی کوچه پر بود از این نامردا و ازطرفی هم نمیشد نریم.دانش آموزمون که مریض بود منتظرمون بودم بریم عیادتش. گفتیم از کوچه خطرناکه از خیابون اصلی بریم که تا راه افتادیم صدای خوردن ساچمه به اطرافمون اومد و گاز دادیم و رسیدیم سرکوچه بعدی. چه کنیم خدایا؟ خلاصه با اصرار یکی از رفقا تصمیم گرفتیم لباس آخوندی رو دربیاریم و بریم توی کوچه.هم حساسیت اون نامردا کمتر میشد هم اگر درگیر میشدیم دست و بالمون باز بود برا زدن. عبا و عمامه رو داشتم درمیاوردم دیدم یه گولاخ از موتور پیاده شد اومد سمت ما. منتظر بودم تیزی رو بکشه بیرون و درگیر بشیم که یه دفعه گفت حاجی جوون جدت لباس درنیارید.این بی شرفا فک میکنن ترسیدید.من خودم بچه هیاتی ام و رفیق آخوند دارم. در گوشم گفت....( کلمات رکیک گفت که منظورش این بود هیچ غلطی نمیتونن کنن😂)و بعد گفت تهش اینه شهید میشید.اون وقت ما بچه هیاتیا...(دوباره از کلمات رکیک استفاده کرد 😂که منظورش این بود پدر اغتشاشگران را در می آوریم) خلاصه ما با امداد غیبی رسیدیم در خونه ای که باید میرفتیم و موقع برگشت دیگه لباس آخوندی رو درنیاوردم. گفتم تهش اینه شهید میشیم ولی همونطور که زمان رضاخان یه عده آخوند با دل و جیگر پای این لباس موندن و پرچم رو بالا نگه داشتن ما هم بمونیم. حتی پیرمرد عارف آشیخ محمدتقی بافقی همون ایام از خود رضاخان کتک خورد ولی کوتاه نیومد. خلاصه الان پوشیدن چادر و لباس آخوندی خودش یه نوع جهاده. کاش سلبریتی های مذهبی و مسئولین نترسن و برن وسط دانشجوها. تهش اینه که کشته میشن و شهید خواهندشد. خون ماها از خون پدر ومادر و برادر آرتین رنگی تر نیست. @Hashamdar313
حیات طیبه 15.mp3
19.43M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه پانزدهم 📚 با موضوع: تنهایی بهتر از رفیق بد @Hashamdar313
حیات طیبه16.mp3
19.52M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه شانزدهم 📚 با موضوع: آئین رفاقت @Hashamdar313
حیات طیبه17.mp3
13M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه هفدهم 📚 با موضوع: اهمیت دل @Hashamdar313
حیات طیبه18 .mp3
17.97M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه هجدهم 📚 با موضوع: چشم دروازه دل @Hashamdar313
🔺خاطره ای ازاغتشاش خرداد88🔻 🔶ایام امتحانات پایان سال حوزه بود و ما هم مشغول گذراندن این امتحانات بودیم که یکی از دوستان خبر داد که تعداد زیادی از مردم در مرکز شهر جمع شده اند.خودم را به نزدیکی میدان آزادی رساندم و تازه متوجه ی عمق فاجعه شدم.میدان آزادی شلوغ بود و این شلوغی تا میدان انقلاب به صورت پراکنده ادامه داشت. یاد روزهایی افتادم که تیم ملی فوتبال ایران ، استرالیا را شکست داده بود و مردم برای شادی به خیابان ها آمده بودند. اما وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم متوجه شدم این جماعتی که اغلب آنها جوان بودند خیلی از برد تیم ملی شاد نیستند و تصورم عوض شد و یاد روزهایی افتادم که بعد از بازی استقلال و پرسپولیس تماشاچیان طرفدارِ تیمی که باخته بود از درب ورزشگاه خارج می شدند و هرچه بر سر راه خود می دیدند را می شکستند. از صندلی ورزشگاه گرفته تا شیشه ی اتوبوس ها.ناخودآگاه این جمله که در کودکی به کار می بردیم بر سر زبانم آمد: با کسی که جنبه ی باخت نداره نباید بازی کرد. اما نه.هرچه می گذشت ماجرا وحشتناک تر می شد.اینجا نه تنها شیشه ها را می شکستند بلکه چند اتوبوس در حال سوختن بود. هوا رو به تاریکی می رفت و خیابان انقلاب دلهره آور شده بود.کارها را تقسیم کرده بودند.برخی سنگ ها را پخش می کردند و برخی آنها را پرتاپ می کردند. عجیب تر این بود که برایشان مهم نبود این سنگها به کجا و بر سر چه چیزی یا چه کسی میخورد. در این فکر بودم که چاره چیست.چرا اینها هرکاری می خواهند می کنند و کسی نیست که کاری کند که ناگهان چشمم به تعدادی جوان بلندقامت افتاد که زره های مشکی بر تن داشتند و به صف، کنار هم ایستاده بودند و تهدید می کردند که : برگردید و متفرق شید وگرنه دستگیر میشید.به نظرم آمد که خود این زره پوش ها هم می دانستند که تهدید هایشان از سر ناتوانی است و آن جوان های عصبی هم این را می دانستند.بله،اینها را نمی شود کتک زد. دل سربازان مشکی پوش یگان ویژه نمی آمد که این جوانها که ممکن بود برخی از آنها از رفقایشان یا حتی برادرشان باشد را کتک بزنند. شورشیان اغلب جوان هایی بودند که برای این کار تهییج شده بودند یا به تعبیر دقیق تر فریب خورده بودند.ولی به هر حال مشغول خرابکاری بودند و باید کسی کاری می کرد.تصمیم گرفتم جلو بروم و صحبت کنم اما آنها به من اعتماد نداشتند و احساس می کردند لباس شخصی هستم و می خواهم آنها را شناسایی کنم.هر چه من لبخند می زدم تاثیری نداشت و بر جنبه ی فریبکاری اقدامم اضافه می کرد.کم کم متوجه شدم در بین این جوان های عصبی، تعدادی جوان دیگر هم هستند و نه تنها عصبی نیستند که برق پیروزی در چشمهایشان دیده می شود و مشغول تهییج بیشتر شورشیان فریب خورده یا به تعبیر دقیق تر فریب خوردگان شورشی بودند.آنچه بیش از پیش مرا عذاب می داد این بود که این جوانهای عصبی به آن جوانهای خوشحال از این وضعیت بیشتر از من اعتماد داشتندو وقتی من داد می زدم که اینها نفوذی هستند کسی باور نمیکرد.دیگر ناامید شدم و فهمیدم حرف هایم تاثیری ندارد.انگار دیر اقدام کرده بودم.باید چندسال قبل که این جوانها ،نوجوان بودند سراغشان می رفتم.آن وقتی که می شد در خلوت چهل نفره ی مدرسه شان و کلاس پرورشی شان برایشان داستان فریب را بگویم و به آنها یاد بدهم که چطور می شود دست سیاه با آرد سفیدشده ی گرگ را از دست سپیدمادرشان تشخیص دهند.ولی افسوس که دیر شده بود و حالا کاری از کسی برنمی آمد.نه از من و نه از سربازان زره پوش و چاره ای نبود جز تحملِ رنجِ دیدنِ لبخندِ کسانی که ده سال برای این پیروزی از کوی دانشگاه تا روبروی دانشگاه تلاش و برنامه ریزی کرده بودند. اما می شد تصمیم گرفت و نسل بعدی را از افتادن به مهلکه ای که هم خودشان را نابود می کرد و هم کشورمان را و هم میلیون ها نفر در دنیا که برای شکستِ گرگِ دهن آلوده ی جهان دریده،تنها امیدشان ایران بود. مشکل ما امنیتی نبود.مشکل امنیتی آنجائیست که شورشیان، نفوذی هایی باشند که از مرزها وارد وطن شده باشند و تابعیت کشورهای بیگانه را داشته باشند نه این جوان هایی که معتبرترین مدرک شناسائی شان کارت ملی آنها بود. مشکل ما فرهنگی بود و این مشکل فرهنگی تبدیل شده بود به بر هم زدن نظم عمومی و به خطرانداختن امنیت کشور. در آن لحظه فکر کردم که برای تکرار نشدن این واقعه به جای تقویت شورای امنیت ملی،باید شورای عالی انقلاب فرهنگی را تقویت کرد و باید واردمیدان جنگ نرم شد و کار بزرگی را رقم زد تا ده سال دیگر مجبور نباشیم با برادرانمان کف خیابان و وسط درگیری حرف بزنیم چون آن موقع دیرخواهد بود و اثری هم نخواهد داشت.مشکل را با دوستانم در میان گذاشتم.آنها هم موافق بودند.پس تصمیم گرفتیم و... 🔆برشی از کتاب تنها برای لبخند🔆 @Hashamdar313
حیات طیبه 19.mp3
44.65M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه نوزدهم 📚 با موضوع: نگاه مباح @Hashamdar313
4436eac6b52142c1a6ab3ca90612ba0829f70af41576305879.mp3
45.85M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیستم 📚 با موضوع: بکاء و اشک @Hashamdar313
تفسیر سوره ی حجرات2.mp3
32.11M
🔰سلسله جلسات محفل انس با قرآن 🔆تفسیر سوره مبارکه حجرات 🔅آیه ۱ 🎙جلسه دوم @Hashamdar313
حیات طیبه 21.mp3
15.54M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و یکم 📚 با موضوع: اشک بر دنیا، اشک بر گناه @Hashamdar313
حیات طیبه 22.mp3
16.68M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و دوم 📚 با موضوع: اهمیت زبان در سلوک معنوی @Hashamdar313
حیات طیبه 23 .mp3
19.51M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و سوم 📚 با موضوع: دروغ، کلید همه بدی ها @Hashamdar313
حیات طیبه 24 .mp3
18.02M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و چهارم 📚 با موضوع: دفاع و جهاد با زبان @Hashamdar313
حیات طیبه ۲۵ (1).mp3
21.76M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و پنجم 📚 با موضوع: غیبت و آثار آن @Hashamdar313
حیات طیبه 26 (1).mp3
23.66M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و ششم 📚 با موضوع: وظیفه مومن در مقابل غیبت @Hashamdar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆عَلَمَک🔆 ✅حتماتا انتها ببینید✅ 🔴به بهانه ی عمامه پرانی این روزها... ⚜انتشار با شما😊 @Hashamdar313
202030_1777460242.mp3
20.03M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و هفتم 📚 با موضوع: آثار گوش دادن به موسیقی @Hashamdar313
حیات طیبه 28 .mp3
19.97M
🎤 سلسله مباحث حیات طیبه 📖فصل اول 📌 جلسه بیست و هشتم 📚 با موضوع: انواع موسیقی @Hashamdar313
حجت الاسلام حشمدار تفسیر سوره حجرات 3.mp3
38.53M
🔰سلسله جلسات محفل انس با قرآن 🔆تفسیر سوره مبارکه حجرات 🔅آیه ۱ 🔸معنای لاتقدموا 🔸اهمیت استخاره 🔸معنای حدیث انظر الی ماقال 🎙جلسه سوم @Hashamdar313