🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_366473609.mp3
1.78M
♡••
دعای عهد🕊
🎤 استاد فرهمند
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
هــر صُبــــــح؛
عطـــــــرِ ڪوے شُما
مۍ وزد بہ مـــــٰا...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گوشِکسیبهحرفِدلـــمدلنمیدهد
تنهاتُـــــوییکهبادلِدیوانهمَحـرمی..!
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_404576597.mp3
7.76M
♡••
#حامدمحضرنیا
یا امام رضا(ع)...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
از آنچـِہ نیست
مخـُـــــــور غَمـ...
#بیدلدهلوی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دل داده ام برباد،بر هر چه بادا باد
مجنونتَراز لیلی،شیرین تَر از فرهاد...
#قیصرامینپور
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#گرشارضایی
بـــارون...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دردیست درد عشـــق
ڪہ درمان پذیر نیسـت
از جــان گزیــر هست و
ز جانــان گـزیر نیست...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
♡•• کتابصوتی نمایشی#نورالدینپسرایران خاطرات سید نورالدین عافی تألیف: معصومه سپهری قسمت :دوم(جل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_403923272.mp3
9.6M
♡••
کتابصوتی نمایشی#نورالدینپسرایران
خاطرات سید نورالدین عافی
تألیف: معصومه سپهری
قسمت :سوم(جلداول)📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
برگ درهنگامـِ زوال مۍافتد
و میوه در هنگامـِ ڪمال
بنگر ڪہچگونہ مۍافتۍ
چـــون بَـــــرگۍ زرد
یا سیبـۍ سُــــرخ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_72 #عشق_اجباری پتو رو با حرص روخودم کشیدم که دوباره مش رضا صدام زد و همزمان در اتاق باز شد .
#قسمت_73
#عشق_اجباری
با گریه و هق هق گفتم :
- من چیزی بهت دروغ نگفتم کیان جلوی خونه مزاحمم شدن یکم اذیتم کردن ... بعد ... بعد آقای اکبری همون همسایه روبروئیمون اومد اونا هم تا دیدنش ... سریع فرار کردن ... به جون خودم همش همین بود.
باز هم در مقابل اشک و حرفهام پوزخند دیگه ای زد که دستش رو تکون دادم و با درد بیشتری نالیدم :
- خودمو جلوی چشات میکشم ها .. دارم جدی میگم ... بهت میگم همش همین بوده ... دیروزم که اومدم خواستم بهت بگم مجتبی رو از زندان در بیاری من تنهایی میترسم زندگی کنم که تو رو اونجوری ...
با حرص زیر لب زمزمه کرد :
- چقدرم که مجتبی حواسش به تو بوده که حالا نبودش جار میزنه !
خودمم از این حقیقت داشتم میسوختم ... مجتبی هیچوقت مراقبم نبود ... هیچوقت حواسش رو به منو زندگیم نمیداد ... همش سرش تو کار خودش غرق بود ... با شرکت ، با دوستهاش ، برای همه چیز وقت داشت الا من ... که آخر سر با همین اعتماد نابه جاش به آدمهای اطرافش زندگیه منو زیر پاهاش له کرد ...
تو این دایره از زندگی و با این سن کمم سوختم و جزغاله شدم ؛ اون کسی که زندگیش تباه شده منم وگرنه آزادیه مجتبی از زندان و جبران کردن خسارتهاش کار سختی نیست ...کافیه یکی دوبار دیگه من به کیان اصرار کنم همین هفته اون دوباره به زندگی و دارائیهاش برمیگرده اما خودم چی ...؟ آزادیه خودم و این اسارت و بخت از دست رفته م چی ...؟
با سوالی که ازم پرسید نگاهم رو مستقیم به چشمهای خواستنیش دوختم :
- کی گفت وقتی من هستم خودت تنها بری تو اون خونه زندگی کنی که چند تا لاابال بی ارزش مزاحمت بشن ؟ مگه من بهت نگفتم اینجا پیش خودم باش ، باهام زندگی کن واسه خودت خانمی کن چرا گذاشتی رفتی ؟
گوشیه موبایلش دوباره زنگ خورد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_73 #عشق_اجباری با گریه و هق هق گفتم : - من چیزی بهت دروغ نگفتم کیان جلوی خونه مزاحمم شدن یکم
#قسمت_74
#عشق_اجباری
باز هم به گوشی توجهی نکرد و اینبار با لحن محکم تری گفت :
- خوشی زده بود زیر دلت یا از ما بهترون گیر آورده بودی دلت اینجا بند نمیشد ؟
با دستهاش از حرص و جوشش خشم، اشاره ای به دور تا دور اتاق و وسایل شیک و گرون قیمتش کرد که با شیکترین دکور و رنگ سفید مشکی و سلیقه ی زیبایی چیده شده بودن.
- این زندگی ، این وسایل ، این عرش نشینی برات کم بود ؟ دیگه چی میخواستی که من نداشتم ؟
سرش رو با حرص جلو آورد و با لبخند تمسخر آمیزی زهر وارونه زمزمه کرد:
- یا ازمابهترون پیدا کردی؟
حرصم گرفت، باز هم با حرفهای نیش دارش کاری کرده بود که اشکهام توو
مسیرشون پیشرویه بیشتری داشته باشن ، با بغض و صدای گرفته ای حاصل اشکهام ،مشتم رو رو سرشونه ش زدم و نالیدم :
- ازت متنفرم ... ازت متنفرم انقدر بهم زخم نزن ... من حرفامو بهت زدم میخوای باور کن میخوای نکن ... اصلاً برام مهم نیست چه فکری در موردم میکنی ... فکر کن من یه هرزه کوچولوم که بخاطر کثافت کاری از این خونه رفتم ... برو به جهنم.
با حرص پشت دستم رو محکم رو صورتم کشیدم و اشکهام رو پس زدم ، کیان رو کنار زدم و پاهای بی جونم رو پایین تخت گذاشتم ، یک آن چشمهام سیاهی رفت و نزدیک بود تعادلم رو از دست بدم که دستم رو گرفت.
با عصبانیت دستم رو بیرون کشیدم و با صدای گرفته جیغ زدم :
- ولم کن ... ولم کن...بذار به درد خودم بمیرم ... دیوونه ی روانی معلوم نیست چه مرگته از دیشب تا حالا منو تو این خونه کشتی !
به سمت کمدش رفتم تا یه دست لباس بردارم و بپوشم و هر چه زودتر از این خونه گورم رو گم کنم ؛ در کمد رو باز کردم که از پشت سر به عقب کشیده شدم و با حرص و ابروهای در هم گره کرده محکم در کمد رو بست.
با چشمهای برزخی و گشاده شده که شبیه خط و نشون کشیدن بود شاکی گفت :
- کجا شال و کلاه کردی خانم ؟ هوم ؟
از نوع لحن و بیانش شونه هام خمیده شد ... لب گزیدم که باز هم صبوری کنم ... لب گزیدم که خودم رو شایسته ی این خطاب بدونم و برای رسوائیه بیشترم جلوی این مرد دوره دیده دست و پا نزنم ... لب گزیدنم اما مانع ریزش اشکهام نمیشد که بی اختیار از هرکدوم بارشی از نحسی و تنگنای اقبالم سرازیر میشدن.
مچ دستم رو بین پنجه ی پرقدرتش محکم فشرده بود و خیال رها کردنش رو نداشت .
فهمید ادای مسخره گونه ی کلامش چه زهر عمیقی داشت که تا ته قلبم نفوذ کرد،چشمهاش آرومتر شد و ملایم گفت :
- سرکار خانم ... خانم سلطانی ... بهار خانم ... خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم چون دیگه کشش ندارم هر بار حرفامو جلوی توعه الف بچه تکرار کنم، جنابعالی دیگه پاتواز این خونه بیرون نمیذاری همینجا میمونی ، همینجا کنار خودم زندگی میکنی ، میخوای دَرستو بخونی من حرفی ندارم درس و مشقت سر جای خودشه ... اصلا خودم میبرم و میارمت اینجوری خیال خودمم راحتره ... ولی مابقی زندگیت تو همین خونه ست ... چه بخوای چه نخوای سرنوشتت افتاده تو این خونه ... دیگه نمیذارم بری.
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم ... فقط نگاه ... انگار یکی محکم کوبیده تو ملاجم که مثل یه عقب افتاده ی ذهنی فقط به تکون خوردن لبهاش نگاه میکردم و درک حرفهاش برام ناممکن بود.
من میخواستم از خودش و از برملا شدن رازم فرارکنم ولی اون میخواست منو تو این حبس و اسارت قفل و زنجیر کنه تا هر چه زودتر با موشکافی کردن درونم صندوقچه ی شوم اسرارم رو باز کنه.
دهنم خشک شده بود و گلوم سوزش داشت ... نمیتونستم کلمه ای حرف به زبون بیارم .. گوشیش دوباره زنگ خورد اینبار با نگاه پیروزمندانه ای که از اولتیماتوم محکمش بود چشمکی بهم زد و گوشی رو از جیب شلوار طوسی رنگش بیرون کشید و با لمس آیکون تماس جدی و خشن گفت :
- چیه ؟ چی میگه دم به دقیقه زنگ میزنی ؟
صدای بهروز از اسپیکر گوشی تو اتاق پیچید و چشمهای دریده ی کیان هنوز روی چشمهای بهت زده م از شوک قویِ خودش بود .
- این دختره ی ایکبیری باز برداشته اومده شرکت گریه زاری راه انداخته ، نشسته وسط اتاقم داره گریه میکنه ؛ دیوونم کرده من یه جلسه مهم دارم اینم شده قوز بالا قوز ... جون خودت پاشو بیا یه چیزی بهش بگو من حوصله خودمم ندارم میزنمش از وسط دو نصف شه ها !
کیان لب جویید و متفکرانه بهم خیره بود ، من میدونستم منظور بهروز کیه ولی کیان ظاهراً بخاطر مشغله ی ذهنیش الان قدرت یادآوری پارتنر شیطون دیروزش رو نداشت.
- دختره کیه ؟ کیو داری میگی.. ؟
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#احسانخواجهامیری
جزتوهیشکیمهربوننبود...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
تُــــــــو را
در خلالِ اندوهمـ
دوســت مۍدارمـ ...
#نزارقبانی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
4_5958483235833906457.mp3
7.37M
♡••
#حمیدهیراد
مــاهِ من...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
هر جا دلے شڪستہ بہ اینجا بیاورید...
اینجا
بِهشتــ
شهـرِ
خُـــدا
شهـرِ
مَشهَد
استــ ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
بیـن زوّاࢪ کـہ باشمکَࢪمَٺ بیشٺـࢪ اسٺ
قطࢪههیـچاسٺاگـࢪوصـلبہدࢪیـا نشـود...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
مَندِلمـ
لڪزَدِهـ
ٺاڪُنجِـ
حَـــرَمـ
گِریهـڪُنمـ..💔
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
خبردهیدبهلیلاجنــــــــونِمجنونرا
کهنبضِعاشــقِبیچارهْناهماهنگاستْ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
هـزارقصہنوشـتیمـ
برصـحیـفہےدلاما
هنوزعـشـقِتوعـنوانِ
سرمقــــــالہےماسـت...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Hojat Ashrafzade - Baran Bebarad Miravi (Demo).mp3
5.78M
♡••
#حجتاشرفزاده
بارانبباردمیروی...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄