🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
AUD-20201210-WA0005.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاے عهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اِےخُوشآنصُبحــــۍ
ڪہچِشمَمـ برجَمــــــالتواشود..
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دیدهےانتــظاررادامِامیــــــدڪردهایم
اےقدمتبہچشمـِ ما،خانہسفیدڪردهایم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
ما خُـــــــــدارا داریمـ
میانِ تمامـِ نداشتہهایمان...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
4_5857429634680882685.mp3
9.03M
♡••
#محمدنوری🎤
دیـدمت...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
ز فراقِتورسیدهغمودلبهتارِمویی
منوشوقِآشناییچهمحالِآرزویی...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دیده را فـــایده آنست ڪہ دلبـــر بیند
ور نبینــدچــہ بـــود فـــایده بینـــایۍ را
عاشقان راچہ غمـ از سرزنش دشمنودوست
یا غـمـِ دوســت خورد یا غمـِ رسوایۍ را...
#سعدے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_692014199.mp3
5.03M
♡••
#پویابیاتی
اِشتیـاق...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
قطار سمت خدا مى رفت ...
همه سوار شدند ،
وقتى به بهشت رسيد ،
همه پياده شدند ...
يادشان رفت كه مقصد خدا بود ،
نه بهشت ...!
آدمى همين است ؛
مقصود را به بهترى مى فروشد ،
يار را به زيباترى ...!
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_130 #عشق_اجباری لبهام از فرط گریه و بغض به پایین کشیده میشدن و صورت نزارم با اون همه اشک رنگ
#قسمت_131
#عشق_احباری
کلافه وار نگاهم میکرد ، اصلاً میلی به رفتن نداشت ، با نگاه اشکیم بهش نگاه میکردم که از جا بلند شد و دستش رو به سمتم دراز کرد ، آروم و با چشمهای ملتمس وارش گفت :
- من که گفتم معذرت میخوام میدونم یکم تند رفتم ... پاشو عزیزم ، پاشو با هم بریم پایین یه چیزی درست کنیم بخوریم.
با پشت دست اشکهام رو پاک کردم و بی توجه به حضورش جلوم به جهت مخالف نگاه کردم ، همونطور ایستاده و دستش به سمتم کشیده
بود. آروم تر و با خواهش جذاب تری
لب زد : - بهار ... بهار جان ... پرنسس کوچولوم ؟
دلم لرزید، انگار رو چشمهام هیچ کنترلی نداشتم که بی اختیار دوباره بهش نگاه کردم ، لبخند کوچیکی از شرارت و شیطنت تو صورتش بود، لب به دندون گرفت و عمیق و نافذ بهم نگاه کرد ... میخوام بهش اعتماد کنم اما نمیتونم ! میخوام گذشته م رو چال کنم و به قول خودش دوباره کنارش زندگی کنم ، خودم رو جمع و جور کنم اما باز هم نمیتونم ! از کیان میترسم، من زخم داشتم یه زخم بزرگ و عمیق که میترسیدم کیان یه زخم خیلی خیلی بزرگتر از این زخمهای نفوذی بشه ، زخمهای من شاید در کنار خودش ترمیم میشدن اما اگر خودش بهم زخم میزد چه جوری میتونستم اونهارو ترمیم کنم ؟
نگاهش ترس به دلم انداخت و در کنار اون ترس یه شوق زیر پوستی رو هم داشتم.
با ظاهر فریب دهنده ش اومد کنارم نشست ، کمی خودم رو جمع و جور کردم و دسته ای از پایین موهام رو بین دستم به بازی گرفتم.
نگاهم به روبه رو بود و نفسهای کیان تموم حواسم رو به خودشون جلب کرده بودن.
تو همون سکوت به سر میبردیم ، اون خلسه ناب یه آرامش کوچیک رو برای هر دومون داشت اما با نشستن دست گرمش رو پاهام این آرامش کامل به هم خورد، مثل برق گرفته ها سریع عکس العمل نشون دادم و دستش رو پس زدم و با تلخی گفتم :
- به من دست نزن پاشو برو بیرون مگه نمیفهمی چی میگم ؟
نوچی کرد و با حالت عاصی شدن تصنعی گفت :
- چته بهار یه جوری میپری انگار جن دیدی انگار من لولو خورخورم ! خب عزیزم ...
یهو گوشیش زنگ خورد اینبار به صورت واقعی نوچ کلافه واری گفت و گوشی رو از جیبش در آورد، داشتم به صورتش نگاه میکردم، ته ریش داشت و چقدر این ته ریش قیافه ش رو با نمک میکرد، چشمهای عسلیش رو از صفحه گوشی گرفت و نگاه خیره منو شکار کرد، دوباره نگاهش رو به صفحه گوشی داد و با لبخندی از مسخره کردن گفت :
- این بهروزم انگار کنتورشو وصل کرده به من ، من هر وقت میام با تو یکم خلوت کنم سروکله این مارموذ پیدا میشه .
لبخندش شاید میگفت نماد مسخره کردن بهروز رو داره اما من فهمیدم بخاطر نگاه من اون لبخند پرهیجان و کمرنگ رو لبش نشسته ، از اینکه میدید من دارم با یه نگاه خاص از جنس حس خاموشم بهش نگاه میکنم حتماً ذوق زده شده ، تازه فهمیدم چی گفت ، مگه قراره چه خلوتی باهام داشته باشه ؟
جواب بهروز رو نداد و رد تماس زد و دوباره گوشی رو تو جیبش گذاشت ، دستش دوباره به سمتم هجوم آورد، قبل از اینکه رو تنم بشینه سریع از کنارش بلند شدم و با تشر زدن گفتم :
- بعد که میگم داری موس موس میکنی به تیریج قبات بر میخوره ؛ حوصله ندارم ؛ حرفاتو زدی ، اخطاراتو دادی حالا هم پاشو برو میخوام تنها
باشم.خیلی خونسرد نگاهم کرد و بعد دستش رو به کنارهی تخت زد و از جا بلند شد ، قصد و نیت چشمهاش رو میخوندم که با چه شرارتی بهم زل زدن ،لحظه ای بعد مچ دستم رو گرفت ومنو به سمت خودش کشوند
حس ترس و لرزش قوی تو دلم و تموم تنم پیچید ، نگاهش میگفت قصد و شیطنت داره ، اولین بار بود که از ته دل میخواستم هر طور شده ببوسدم تا به راحتی عکس العملهاش رو حلاجی کنم ، میخواستم بفهمم بدون کینه ای از راز و گذشته تلخم هنوز هم به همون اندازه عاشقمه ، هنوز هم دوستم داره ، بدون هیچ فکر مزاحم و مسمومی...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_131 #عشق_احباری کلافه وار نگاهم میکرد ، اصلاً میلی به رفتن نداشت ، با نگاه اشکیم بهش نگاه میک
#قسمت_132
#عشق_اجباری
دستم رو از دستش نکشیدم گفتم تسلیمش میشم .باخودم گفتم بسه دیگه تمومش کن توکه از ته دلت دوسش دا ری پس بزار تموم شه سرش رو به بهونه بوسه پایین آورد منم سرم رو گرفتم بالا اما نیمه راه وقتی چشمش تو چشمم افتاد سرش رو نگه داشت وفقط بهم زل زد.
بعد سرش رو کاملا بالا گرفت و دست منو رها کرد.
خورد شدم غرورم له شد چند لحظه پیش خودم رو شکستم ولی اون پسم زد .
گریه ام گرفت ، صدای گریه م رو که شنید نیم نگاهی بهم انداخت و فقط گفت :
- ببخشید
بلند شد و از اتاق بیرون رفت ، با صدای کوبیده شدن در بههم ،رو تخت وار رفتم و دراز کشیدم، اشک هم دیگه برام کار ساز نبود زندگیم طوری نابود شده بود که دیگه نمیتونستم هیچ جوره جمع و جورش کنم .
یک ساعت ،دو ساعت و شاید هم سه ساعت به همون شیوه رو تخت زار زدم و اشک ریختم که دوباره در اتاق باز شد ...
صورتم به سمت در اتاق بود،چشمهام رو باز کردم و بهش نگاه کردم، یه لیوان شیر تو دستش بود و با یه حالتی از پشیمونی و ندامت به سمت تختم آروم قدم برداشت....
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#حسینتوکلی
عشقِآخــرم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
غُصہ نخور رفیق !
همہ چیز درست میشہ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
voice.ogg
521.3K
♡••
بفرست واسہ رفیق هاے مهندست
روز مهندس مبـــــارک..❤️
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ڪدامـ پُــــــــل
در ڪجاے جهان شڪستہ است
ڪہ هیچڪس بہ خانہاش نمۍرسد...
#گروسعبدالملکیان
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
همہ هست آرزویمـ ڪہ ببینمـ از تو رویۍ
چہ شود تورا ڪہ من همـ برسمـ بہ آرزویۍ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
عـاقبت روے نھــــــــانِ تـُو
عَیــــــــــــانخواهــد شـد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گفٖتۍچہڪسۍ؟
در چہخیالۍ؟
بہڪجایۍ؟
بۍتابِتـوأم،
محـوِتـوأم،
خـانـہخَـرابـمـ...
#بیدلدهلوے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄