eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_پنجم ✍به فاصله ای کوتاه،زنگ خانه به صدا درآمد و پروین پ
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (الف) ✍به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار می آورد و توان را دریغ میکرد. اما من باید با یان حرف میزدم، مطمئنا او از همه چیز خبر داشت. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم. پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم و بیچارگیم را وقتی فهمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن حس تهی بودن،‌بد طعم ترین حس دنیاست. باید به کجا پناه میبردم؟ من طالب دستی بودم که نجاتم دهد از ،از ، از ،از حسام صفتی که برایم نقشه داشت. به ته دنیا رسیده بودم،جایی که روبرویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم،دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد. با یان تماس گرفتم،صدایم از قعر چاه بیرون می آمد و اون با نگرانی حالم را پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود. پرسیدم دوست ایرانی ات کیست؟ و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام  آورد؟و او باز بحث را عوض کرد. پرسیدم چه نقشه ای برایم کشیده؟ و باز هم جوابی بی معنا عایدم شد. گوشی را قطع کردم،باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند؟! روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم،شیمی درمانی شروع شد. چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. ادامه دارد ........ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بصیـــــــــرت
🌹زیارتنامه شهدا🌹 ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
شـهیدشدن دل مےخواهد! دلی که آنقدر قوی باشد وبتواندبریده شود ازهمه تعلقات... دلی که آرام،له شود زیرپایت به وقت بریدن و رفتن و شـهدا دلدارِ بـی دل‌ بودند. 🌷شهید باز پنجشنبه و یاد شهدا با ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💍خاطره خرید حلقه ازدواج به روایت همسر شهید مدافع حرم « » 🌸انتشار به مناسبت سالروز حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
💕 عاشقـانه_هـای_شهـدا ❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ... مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت خیلی_دوستت_دارم میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 💟همسر شهید برای رسیدن و با مهدی عسگری چله میگیرد و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خـــدا چله مےگیرد 💟 جاویدالاثرشهیدمدافع حرم 🌹ولادت: اول مرداد ۵۸ 🌹شهادت: ۲۷ خرداد ۹۵ ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی اوقات شرایط طوری رقم می خورد که بچه ها مجبورند، خیلی زودتر از موعدشان بزرگ شوند؛ چون بار مسئولیت پدر را بر دوششان احساس می کنند. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
وصیت شهید میخواستم بزرگ بشم ، درس بخونم ،مهندس بشم ، خاکمو آباد کنم ،زن بگیرم ، مادر و پدرمو ببرم کربلا ، دخترمو بزرگ کنم ، ببرمش پارک , توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم ، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم ، خوب نشد..! باید می رفتم از مادرم , پدرم , خاکم , ناموسم , دخترم , دفاع کنم ، رفتم که دروغ نباشه ،احترام کم نشه ، همدیگرو درک کنیم ،ریا از بین بره ، دیگه توهین نباشه ،محتاج کسی نباشیم ... تخریبچی نوجوان شهید ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمعی از فعالان حوزه خانواده (۲۴ مردادماه ۱۳۹۸): 🔹 از متلاشی شدن خانواده‌ها جلوگیری کنید. یک مسئله، مسئله‌ی بقاء خانواده و جلوگیری از تلاشی خانواده است. راه‌هایی را پیدا کنید! خانواده‌ها را از تلاشی باید نجات داد. راه‌های عملیاتی آن را پیدا کنید. 🔹نباید در خانه به زن ظلم شود باید قوانینی وجود داشته باشد که روابط داخل خانه را که گاهی اوقات برخلاف عدالت و گاهی اوقات شکلهای ناهنجاری دارد، اصلاح کند. واقعاً‌ به زنها ظلم میشود... گاهی هم به مردها ظلم میشود. باید یک هنجارِ درستِ دینیِ اسلامی‌ تنظیم بشود و برایش ضوابط و مقرراتی گذاشته بشود که این هنجار بر محیط داخل خانواده حاکم بشود. ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🕊🍂🍂🕊 ابوذر در رابطه با پدرومادرش احترام خاصی برای آنها قائل بود و به آنها محبت میکرد و تحمل گرفتاری آنها را نداشت.فرزند نیکی برای پدرو مادرش بود ،حتی با کارو تلاش فراوان مخارج شخصی خودشو برای تحصیل به دست میاورد. ـــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز تحول . همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: . « یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: « رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!» . احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» الهم_الرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_ششم(الف) ✍به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار می آ
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (ب) شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید و صدایی که هر شب کنار گوشم میخواند. صدایی از حنجره ی حسام! حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش،‌کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاه روحم! او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد. آنقدر بدتر که کردم حسی از جنس نبودن،حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دستپاچگی دکتر و پرستاران برای برگرداندنم! حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلختر میکرد. مرگ هم شیرین نبود و دستی مرا به کالبدم هل داد. پرستاران رفتند و حسام ماند با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم - سارا خانوم مقاومت کن،به خاطر برادرتون نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد! روحم آتش گرفت و او قرآن خواند. آرام و آهنگین! اینبار کلماتش چنگ نشد،سنگ نشد،اینبار خنک شدم درست مثل کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینی سرما! @khamenei_shohada