eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویری از حضـور سردار شهیـد سلیمانی در جمع رزمندگان لشکر کربلای مازندران
🚨 ✨ پیکر مطهر چهار تن از شهدای دفاع مقدس شناسایی شد 🕊 شهیدان "روزعلی ایزدیان" ، "فرامرز بهروان" ، "علی چمبری" و "روزعلی کرملایی" با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی شدند👇 🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2807 .
🔻 مراسم وداع با پیکرهای مطهر شهدای مدافع حرم استان مازندران 🔹️ این مراسم در فضای باز و با رعایت کامل پروتکل های بهداشتی برگزار خواهد شد. @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید 🌷 بخدا قسم اگر هزار بار داعش جان مرا بگیرد و دوباره جان به تنم برگردد براۍبار هزارویکم هم تا پاۍ جان براۍ دفاع از اسلام و میهنم میجنگم. ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻 / نظر شهید حاج قاسم سلیمانی درباره حماسه آفرین مازندرانی‌ها در خان‌طومان: 🔹 اگر حماسه‌آفرینی رزمندگان لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا در خان‌طومان نبود ما متحمل خسارت‌های بسیاری زیادی می‌شدیم ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔺وصیت‌نامه شهید رادمهر: "اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخرالزمان در امان باشید... اطاعت از ولایت فقیه را بر خود واجب بدانید" [فرمانده سپاه کربلا اعلام کرد پس از تطبیق نمونه DNA مشخص شد که پیکر شهید رادمهر هم در بین شهدای تازه تفحص شده قرار دارد] ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اصلا راضی نبودم شهیدم برگرده 🔺 درس اخلاق در محضر مادر بزرگوار شهید مدافع حرم، محمود رادمهر 🔺 تا انتهای این کلیپ را ببینید تا متوجه بشید یک مادر با این روح بزرگ، حتما لایق تقدیم یک شهید به و حضرت زینب علیهم السلام هست ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند... خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری: ۱. نماز ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند ۲. روزه ڪه سپر آتش است ۳. یادآورے مرگ ۴. جهاد با نفس ۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن ۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا ۷. طلب شهادت... ــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
🎥مراسم وداع و تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم مهدی نظری ـــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
💠مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم خانطومان "ذکریا شیری" با رعایت پروتکل های بهداشتی و صرفا حضور خانواده شهید ، در معراج شهدای تهران برگزار گردید ـــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم خانطومان "ذکریا شیری" با رعایت پروتکل های بهداشتی و صرفا حض
خوش آمدید قهرمانان وطن کمی دیر آمدید اما خوب شد آمدید تا یادمان بیاید قهرمانان واقعی وطن چه کسانی بودند جو یخ زده میهن با حضورتان گرم شد مقدمتان گلباران
🔴 پیکر مطهر سه تن از شهدای دفاع مقدس شناسایی شد؛ 🔰 به گزارش روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر مطهر سه تن از شهدای دفاع مقدس از نیروهای لشکر ۵ نصر خراسان، کشف و شناسایی شد. 🌷شهید ،فرزند محمد، متولد ۱۳۳۹/۰۴/۰۶، اعزامی از بجنورد، در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۰۸ در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. 🌷شهید ، فرزند محمد، متولد ۱۳۴۴/۱۲/۰۱، اعزامی از قوچان، در تاریخ ۱۳۶۱/۱۰/۱۲ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. 🌷شهید کلات ، فرزند عبدالعلی، متولد ۱۳۴۵/۰۴/۰۹، اعزامی از اسفراین، در تاریخ ۱۳۶۴/۰۱/۲۷ در عملیات بدر در شرق دجله به فیض شهادت نائل آمد. 📎پیکرهای مطهر این سه شهید بسیجی از طریق پلاک هویت شناسایی گردید.
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هشتاد_و_هشتم ✍ “یاعلی” را که از دهانم شنید، لبهایش متبسم شد..
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ ✍ با فاطمه خانم به آرایشگاه رفتیم. وقتی حجاب از سر برداشتم زنِ آرایشگر با صورتی پر دلسوزی به ابروهایِ یکی درمیان و موهایِ یک سانتی ام چشم دوخت. نگاهش حس قشنگی نداشت.. بغض کردم..‌ این روزها زیادی تحقیر نشده بودم؟ بهایِ داشتنت خیلی سنگین بود امیرمهدیِ فاطمه خانم، خیلی.. اما می ارزید... چشمانِ شیشه شده در آینه اشکم، از مادرِ حسام پنهان نماند. صورتم را بوسید و قربان صدقه ام رفت که بخندم... که عروس مگر گریه میکند؟ که اگر امیر مهدی بفهمد، ناراحت میشود... و من خندیدم... به لطفِ اسمِ تنها جنگجویِ زندگیم، لبخند بر لب نشاندم. مردِ نبردی که چند روزی از آخر دیدارش میگذشت و من کلافه بودم از ندیدنش... آرایشگر، رنگ بازیش را شروع کرد و من لحظه به لحظه کمی به زندگان، شبیه تر میشدم. مقابل آینه ایستادم. این من بودم. سارای برهنه ی دیروز که حالا پوشیده در کلاهی سنگدوزی شده، محضِ پنهان کردنِ کچلی سرش، لباسی بلند و اسلامی سِت میکرد با آن. سارایی که نه مادری کنارش بود برایِ کِل کشیدن و نه پدری که به آغوش بکشد، تنِ نحیفش را... در اوج سیاه فکری، لب تَر کردم به نقل و نباتِ خنده. و چه کسی گفته بود امروز خورشید برایِ من طلوع نکرده؟ فاطمه خانم چادری سفید را رویِ سرم کشید و مادرانه پیشانی ام را بوسید و باز هم عذر طلب کرد. چادر جلویِ دیدم را میگرفت و من همچون نابینایی عصا زنان به لطفِ دستانِ فاطمه خانم از آرایشگاه خارج شدم. حالا چه کسی ما را به خانه می رساند؟ یقینا دانیال... چون خبری از دامادِ فراریِ این روزها نبود. در پیاده رو ایستادیم که یک جفت کفشِ مشکی و مردانه روبه رویم ظاهر شد. مهربان و متین سلام داد. صدایش، زنگ شد در تونلِ شنواییم. حسام بود. دوست داشتم سر بلند کنم و یک دل سیر تماشا اما امکان نداشت. در را باز کرد ومن به کمک فاطمه خانم رویِ صندلی جلو، جا گرفتم.
بصیـــــــــرت
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هشتاد_و_نهم ✍ با فاطمه خانم به آرایشگاه رفتیم. وقتی حجاب ا
در تمام طولِ راه تا رسیدن به خانه فقط مادرِ حسام، قربان صدقه مان رفت و امیرمهدی ، پسرانه دلبری کرد. روی صندلیِ دونفره، مقابلِ سفره ی عقدی ایرانی نشسته بودم و صدایِ عاقد را میشنیدم: - آیا وکیلم؟💖 باید چه میگفتم؟ من هیچ وقت فرصتِ آموزشِ این رسوم را به مادر نداده بودم گیج و حیران قرآنِ به سیب شده در دستم خیره شدم. متاصل و نگران بودم که صدایِ نجوا گونه ی حسام کنارِ گوشم پچ پچ شد فقط بگین ... و این مرد همیشه وقتی که باید؛ به دادم می رسید. با لهجه ای آلمانی اما صدایی که تردید در آن موج میزد “بله” را گفتم. حسام با منِ تیره بخت، خوشی را می چشید؟ صدای صلوات و سوت و کف در فضا پیچید و حسام چادر از چهره ام کنار زد. حالا چشمانش مستقیم ، مردمکِ نگاهم را هدف گرفته بود. به خدا قسم که نگاهش ستاره داشت و من آن نور را دیدم...❤️ گاهی خوشحالیت طعمِ شکلاتِ تلخ میدهد.. و در آن لحظه من.. سارایی که زندگی را به هر شکل تصور میکرد جز دل بستن به یک جوانِ ریش دارِ مذهبی و پاسدار... چقدر تلخیِ کامم شیرین بود. ⏪ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| کربلای خان طومان ‌ ◽️غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند. | شهید سید مرتضی آوینی ـــــــــــــــ🖤🕊ــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 هرچی خواستم بنویسم نتونستم.خودتون ببینید از چه چیز‌هایی گذشتند😔 ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شهید آوینی در روایت فتح گفته است. سالها پیش.. پیش از همه این هیاهوی امروز. حدیثی است از امام موسی بن جعفر 🔻: 🔹 مردی از اهل قم قیام خواهد كرد و مردم را به سوی حق فرا خواهد خواند و بر گرد او قومی همچون پاره‌های آهن اجتماع خواهند كرد؛ قومی كه تندباد عواصف آنان را نخواهد لرزاند، از جنگ خسته نخواهند شد، و بر خداست كه توكل می‌كنند. 🔸زبر الحدید، پاره‌های آهن. تو گویی از آن زمان كه این حدیث مبارك بر زبان امام موسی بن جعفر (ع) جاری شده تاكنون، تاریخ قرن‌ها فاصله را در یك چشم بر هم زدن پیموده است و تو امروز تحقق فرمایش آن بزرگوار را در برابر چشم می‌بینی. خوب نگاه كن: اینها همان قوم هستند. ــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
44.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلگویه های جانسوز فرزند شهید یک_استان_ایستاده_به_استقبال ـــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 ریشه بسیاری از مسائل در خارج کشور است اما علاج همه مشکلات در داخل کشور است رهبر معظم انقلاب: 🔹️ فعالان بخش‌های گوناگونی که مسئول در زمینه اقتصاد و غیر اقتصاد هستند همه بدانند که علاج همه مشکلات در داخل کشور است، بسیاری از مشکلات ما مربوط به خارج از کشور است اما علاجش در داخل است. 🔹️ هیچکس علاج مشکلات را در خارج از کشور جستجو نکند، ما از خارج از کشور هیچ‌گونه خیر و بهره‌ای نخواهیم دید. ۹۹/۷/۲۱ ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻وعده صادق حاج قاسم باز هم محقق شد/خوش‌آمدی فرمانده! 🔹️شهید حاج قاسم سلیمانی در دیدارش با خانواده شهدا وعده داد که پیکر‌های آن‌ها بازخواهد گشت، این جمله سردار وعده صادقی بود که امروز در روز‌هایی که حاج قاسم نیست باز هم به وقوع پیوست، همسر شهید کمالی از شهدای خان‌طومان گفت در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می‌تونم یک سوال بپرسم؟ گفت: بله. پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن؟! حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔶ولادت : ۷۳/۴/۵ - انار کرمان 🔶شهادت: ۹۵/۷/۲۲ - ریف سوریه 🔶آرامگاه: گلزار شهدای روستای ساقی انار 🔴جهادے و تلاشـگر بود و ازهیچ خدمتےدریغ نمی کرد. 🔸از اردوهاے بی شمار جهادے اوگرفته تا تدارک جلسات با اخلاص بود و جزء نخبگان و استعدادهاے برتر ، ولی به قول طلبه ها هیچ وجهه علمی برای خود نتراشیده بود. ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هشتاد_و_نهم ✍ با فاطمه خانم به آرایشگاه رفتیم. وقتی حجاب ا
💐🍃🎉 🍃❤️ 🎉 ✍ یک جشن عقد کوچک و مذهبی. این دور ذهن ترین اتفاقی که هیچ وقت فالش را در فنجانِ قهوه ام ندیده بودم. خبری از مردان نامحرم در اطراف سفره ی عقد نبود. دانیال زیرِ گوشِ حسام پچ پچ کنان می خندید و او لحظه به لحظه سرخ تر میشد و لبخندش عمیق تر. فاطمه خانم یک ظرف 🍯 به سمتمان گرفت و آرام برایم توضیح داد چه باید انجام دهم. امان از آداب و رسوم شیرین ایرانی. هر دو، انگشت کوچکمان به عسل آغشته کردیم و در دهان یکدیگر گذاشتیم. چشمان امیرمهدی، خیره ی نگاهم بود. اما موسیقیِ تماشایش با تمام مردان زندگیم فرق داشت. این پنجره واقعا بود. به دور از هرزگی.. بدونِ هوس.. 🎊صدای کف و مبارک باد که بالا رفت، سراسر نبض شدم از فرط خجالت. اما حسام… پرروتر از چیزی بود که تصورش را میکردم. با خنده رو به دانیال و زنان پوشیده در روسری و چادرهایِ رنگی کرد و گفت: - عجب عسلی بودا... خب شماها برین به کاراتون برسین، منو خانمم قصد داریم واسه جلوگیری از اسراف ته این ظرف عسلو در بیاریم. صدای کِل خانم ها و طوفانِ قهقه در فضا پیچید و من با چشمانی گرد به این همه بی حیایِ پر حیایِ امیر مهدی خیره شدم و او با صورتی نشسته در ته ریش و لبخنده مخصوصِ خودش، کمی به سمتم خم شد و با لحنی پر شیطنت نجوا کرد: - البته عسلش از این عسل تقلبیاستااا.. شهد دست یار، به کامِ دلمون نشسته.☺️ چه کسی گفته بود که مذهبی ها دلبری نمیدانند؟ گونه هایم سیب شد و دانیال کتفِ حسام را گرفت و بلندش کرد: - پاشو بیا بریم طرفِ مردا... خجالت بکش اینجا خونواده نشسته.. پاشو.. پاشو.. نوبره به خدا.. دامادم انقدر بی حیا..😐
بصیـــــــــرت
💐🍃🎉 🍃❤️ 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نودم ✍ یک جشن عقد کوچک و مذهبی. این دور ذهن ترین اتفاقی که ه
و امیرمهدی را به زور از جایش کرد و با خود برد. حالا من بودم و جمعی از زنانِ که با خروج دانیال و حسام، حجاب از چهره گرفتند و به عرضه گذاشتند زیبایی صورت وچ لباسهایشان را... یکی از آنها که تا چند دقیقه پیش حتی نیمی از صورتش را پوشانده بود با مهارتی خاص شروع به خواندنِ آوازهایِ شاد کرد و بقیه در کمال دست و دلبازی کف زدند و سُرور خرجِ این جشنِ نقلی اما با شکوه کردند. جشنی که تا مدتی قبل حتی سایه اش از چند کیلومتریِ خیالم هم عبور نمی کرد. آخر شب دانیال و امیرمهدی در حال خداحافظی با تتمه ی میهمانان بودند و من جلویِ آینه ی اتاقم، مشغولِ پاک کردنِ آرایشِ مانده روی صورتم. هیچ وقت صورتم تا این حد به بومِ نقاشی تبدیل نشده بود. پرده ی مصنوعیِ زیباییم که کنار رفت، اشک بر گونه ام جاری شد. آن تازه دامادِ ذوق زده، هیچ وقت تا بعد از عقد صورتم را نظاره گر نبود. وحالا چه عکس العملی داشت در برابر این همه بی رمقی و بی رنگی؟ حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکرد. حماقت بود. من تحمل تحقیر شدن را نداشتم.. کاش همه چیز به عقب برمیگشت.. اشک می ریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد... هول و دستپاچه اشکهایم را پاک کردم و سر چرخاندم. حسام بود... اما نه سر به زیر... خندان و شاداب مثل همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیر و رو نمیکرد. کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم. نباید سرِ بی مویم را میدید، هر چند که قبلا در امامزاده یک شمئه ام را نشانش داده بودم... حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها می کردم که کمترینش خلاصه میشد در یک نگاه پر حقارت. ⏪ ...