eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
‏ما قبل از اینکه بابا گفتن را یاد بگیریم، حسین حسین گفتن را یاد گرفته‌ایم. ما بهشت خدا را هم بی حسین نمیخواهیم، چه برسد به دنیا... صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ‎ ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
گفتمش بي تو دلم مي گيرد !! گفت با خاطره ها خلوت كن.. گفتمش خنده به لب مي ميرد گفت با خون جگر عادت كن.. 🌹شهید 🌹 🔹فاطمیون ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سردار : معتقدم حکومتی که امام زمان (عج) تشکیل خواهند داد قله‌اش اتفاقاتی است که در دفاع مقدس دیدیم... ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ ﮐﻮﻟﻪﭘﺸﺘﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﮐﻮﻟﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ . ﭘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺮﺝ ﻭ ﻣﻮﺷﮏ ﺁﺭ . ﭘﯽ . ﺟﯽ . ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻌﺒﺮ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪﯾﻢ . ﺳﻨﮕﺮﻫﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭ 200 ﻣﺘﺮﯼﻣﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺁﺭﺍﻡﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﻠﻮ ﻣﯽﺭﻓﺘﯿﻢ . ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ . ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ … ﮐﻮﻟﻪﭘﺸﺘﯽ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺮﺝﻫﺎ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻮﻟﻪﭘﺸﺘﯽ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﻢ ﻧﺒﻮﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻮﻟﻪﭘﺸﺘﯽ ﻋﻠﯽ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺧﻮﺭﺩ . ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺧﺮﺝﻫﺎﯼ ﺁﺭ ﭘﯽ ﭼﯽ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ … ﻭ ﻋﻠﯽ ﺷﻌﻠﻪﻭﺭ ﺷﺪ . ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺖﺯﺩﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺷﻌﻠﻪﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻡ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻋﻠﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﮐﻨﺪ . ﻋﻠﯽ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽﺳﻮﺧﺖ، ﻧﺎﺭﻧﺠﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﻭ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﮐﺮﺩ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻭ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺷﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ . ﺷﻌﻠﻪﻫﺎ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﻮﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ . ﻋﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺁﺗﺶ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ . ﻋﻠﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻪﺭﻣﻘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺁﺏ ﮐﺮﺩ . ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﭼﻔﯿﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﻋﻠﯽ … ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﻖ ﻋﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﺧﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺗﺶ، ﻃﻌﻢ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ . ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻠﯽ ﺣﺘﻤﺎً ﻣﺮﺍﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﯿﺠﯽ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯽﺩﺍﺩ . ﭼﻔﯿﻪ ﺧﯿﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺐﻫﺎﯾﺶ، ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ . ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ؛ “ ﻋﻠﯽ ﻋﺮﺏ “ ، ﺑﺴﯿﺠﯽ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﻟﺸﮑﺮ ﺛﺎﺭﺍﻟﻠﻪ ﮐﺮﻣﺎﻥ، ﺷﻤﻊ ﻣﺤﻔﻞ ﺷﻬﺪﺍ ﺷﺪ. ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عالِم فاسد، کشور را فاسد می‌کند امام خمینی(ره): 🔹️ آن عالِمی که تزکیه نشده است، خطرش از جاهل بسیار زیادتر است. جاهل اگر فاسد هم باشد، خودش فاسد است. اما عالِم اگر فاسد باشد، عالَم را فاسد می‌کند. ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰 جلوی اجرای سند۲۰۳۰ را بگیرید 🔻 : 🔷به این فکر کنیم چرا انقدر طواغیت عالم و فراعنه عالم اصرار دارند که در آموزش و پرورش کشورها گاهی اوقات با سر و صدا مثل سند ۲۰۳۰، نفوذ کنند؟ اصرار آنها به نفوذ به خاطر تاثیر آموزش و پرورش است. 💥دشمن قصد دارد کاری را که بوسیله نظامی از انجام آن ناتوان است، با نفوذ و از راههایی مانند سند ۲۰۳۰ و تربیت انسانهایی که مثل او فکر کند و اهداف عملیاتی او را پیاده کنند تا زمینه غارت ملتها فراهم شود. ❌الان هم شنیده‌ام ۲۰۳۰ در گوشه و کنار بوسیله آدمهای ناباب یا غافل دارد اجرا میشود؛ این را باید به طور جدی دنبال کنید. ۹۹/۶/۱۱ ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هدیه ویژه رهبر برای فرزند یک شهید 🔹 گفت‌وگو با همسر و فرزند شهید مدافع حرم مهدی قاضی‌خانی ــــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_نهم ✍ - حالا داعش میدونست که ضربه ی سختی از این نخبه
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 ✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد،تمام آن خاطرات بد طعم، دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد. خاطراتی که هر چند،گره از معماهای ریزو درشت زندگیم باز می کردند اما کمکی به بیشتر شدن تعداد نفسهای محدودم نمی کردند. نفسهایی که به لطف این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدن دوباره ی دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟ مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوس بزرگ زندگیم و رویایی از خدایی مهربان و حسامی مسلک، که طعم زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش❤️خدایی که ندیدمش در عین بودن... این جوان زیادی خوب بود آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم روی صورتش نگاه کنم.😔 ناگهان صدایی مرا به خود آورد همان پرستار چاق و بامزه: - بچه سید آخه من از دست تو چیکار کنم؟هان؟ استعفا بدم خلاص میشی؟ دست از سر کچلم برمیداری؟ حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید: - هیچی والا من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخوندم که همچین مریض باحالی گیرم اومده😂 مریض که نیستم،گل پسرم😌 مرد پرستار با آن شکم بزرگش،دست به جیب،روبه روی حسام ایستاد: - من میخوام بدونم کی گفته که تو اجازه داری بدون ویلچر اینور اونور بری؟ تو دکتری؟تخصص داری؟جراحی؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم از بس دنبالت اتاقِ اینو اونو گشتم😐 حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد: - خدا پدرمو بیامرزه،پس داری لاغر میشیا😂 یعنی دعای یه خانواده پشت و پناهمه😜برو بابت زحماتم شکرگذار باش
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت ✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد،تمام آن خاطرات بد طعم
پرستار برای پاسخ آماده شد که صدای مسن زنی متوقفش کرد. - امیرمهدی اینجایی؟ کشتی منو تو آخه مادر! همیشه باید دنبالت بدوئم😕چه موقعی که بچه بودی چه حالا! امیر_مهدی؟ منظورش چه کسی بود؟پرستار یا حسام؟ با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد - بشین سرجات بچه فقط خم و راست شدنو بلده!😒 تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی. حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت: - خیلی نامردی حالا دیگه میری مامانمو میاری؟ این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن،بازم میای سراغم دیگه پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد: - برو بابا تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر،گل کوچیک پیشکش.در ضمن فعلا مهمون منی حسام آدم فروشی حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد. امیر مهدی نام حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسری تیره و گلدار زیرش را پوشانده بود، زن ویلچر به دست وارد اتاق شد - بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشا،با من طرفی و حسام مانند پسر بچه ای مطیع با گردنی کج،تند و تند سرش را تکان داد. زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد،گرم و مادرانه❤️ - سلام عزیزم😊خدا ان شالله بهت سلامتی بده قربون اون چشمای قشنگت برم با چشمانی متعجب،جواب سلامش را با کلمه ای دست و پا شکسته دادم. سلامی که مطمئن نبودم درست ادا کرده باشم. حسام کمی سرش را خاراند - مامان جان گفته بودم که سارا خانم بلد نیست فارسی صحبت کنه زن بدون درنگ به حسام تشر زد - تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری از وقتی بهوش اومدی من مث مادرِ یه بچه ی دو ساله دارم دنبالت میگردم. مادرش بود آن چشمها و هاله ای از شباهتِ غیر قابل انکار،این نسبت را شهادت میداد. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید - الهی قربونت برم،ببخشید خب بابا من چیکار کنم این اکبر عین زندان بانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصلم سر میره دیگه😢 در ضمن برادر سارا خانم،ایشونو به من سپرده. باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن،که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم. البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش وسطش رسید و شمام که...😕 ⏪ ...
همیشه توی جیبش یه زیارت عاشورا داشت کار هر روزش بود. بعد هر نماز باید زیارت می خواند.. حتی اگر خسته بود.. حتی اگر حال نداشت و یا خوابش می آمد.. شده بود تند می خواند ،ولی می خواند.. همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود... 🌷شهید جاویدالاثر 🌷 شهادت: اردیبهشت۹۵ ،خان طومان 📎 به روایت همرزم شهید ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
گنجینہ ی زندگے شهید را ڪہ بتڪانۍ جـزخـدا از آن نمی بارد. اصلاً براۍ شهادت باید شانہ هاۍ زندگے ات خالۍ باشد از مال شبهہ ناڪ مثل شهید علۍ سلطان مرادۍ 🕊 روحش شاد و یادش گرامے 💐 ـــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا