eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕 🧡🌙 ✿ مهدے جان ✿ یا تو بایدی و یقینی" نه اتفاقی و شاید" تو سرنوشت زمینی" که اتفاق می افتد" 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا همه روز مي‌بری دلـ همه‌ جا نهان ز مايی نه پيـام مي‌فـرستی نه جمـال می گشايی✘ ز طبيب کـار نـايــد ز دوا هنـر نخيـزد تو فقط مرا طبيبـی تـو فقط مـرا دوايـی 🌸🍃 ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 ‏عکس دختر و پسر شهید ‎ جواد الله‌کرم با پیکر تازه تفحص شده‌اش جگر آدمو آتش میزنه... 😭😭 ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔺 پاسخ رهبر انقلاب به نامه فرزندان شهید 🔹 رهبر انقلاب با مهری پدرانه فرزندان شهید "میثم عبداله‌زاده آرانی" را از راه دور در آغوش کشیدند و برایشان چند سطری پاسخ نوشتند. 🔹 «فرزندان عزیزم مسعود و زینب، از خداوند شادی و سلامت دین و دنیا را برای شما طلب می‌کنم. پدر شهیدتان ناظر زندگی شماست و از خوشبختی شما خرسند می‌شود. 🔹 سرهنگ پاسدار «شهید میثم عبداله‌زاده آرانی» از شهدای لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌السلام در حادثه تروریستی جاده خاش- زاهدان است. http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
سالروز جنایت اسپایکر... 23 خرداد 93 سردار قاسم سلیمانی: در هیچ دوره‌ای از تاریخ، در زمان بربرها و تاتارها، حتی در حمله مغول، تاریخ شاهد این همه خشونت، توحش و سختی نبوده است. 2200 نفر از جوانان دانشکده اسپایکر عراق را دست بسته سربریدند و تیرباران کردند، هزاران زن و دختر ایزدی را بین خودشان به حراج گذاشتند و طفل نوزاد را از بغل مادرش جداکرده و جلوی چشم مادر سوزاندند. نباید این فتنه‌های بزرگ و خانمان سوز را با سیاست خلط کرد. نباید حرف‌های ناروا از روی ترس زد، ما که در حال رفتن هستیم اما این تاریخ است که این دوره را برای آیندگان شرح خواهد داد. پ.ن: اسپایکر نام پایگاه هوایی در تکریت که داعش با همکاری بعضی عشایر خائن به آن حمله کرد وبیش از 2000 دانشجوی جوان آنرا که اکثرا هم شیعه بودند اعدام کرد... 🔘 اطلاعات سپاه سایبری http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1 ❌ برای خبر های بیشتر کنید
😂 به سلامتی فرمانده🕵 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد، گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم! گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست می‌گن؟! گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!! مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!! پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂 🌸 جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا صلوات 🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴 ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌿🌸🍃 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سیــزدهـم (ب) و من هراسان ایستادم: - صوفی خواهش میکنم،
💐🍃🌸 🍃❤️ 🌸 ✍با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛نرم و آرام: - اشتباه میکنی،اگر هم درست باشه اصلا برام مهم نیست. گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم بود. خب منتظرم بقیشو بشنوم دست به سینه به صندلیش تکیه داد،چند ثانیه ای نگام کردم: - میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از بیام اینجا؟ چقدر تماشای باران از پشت شیشه،حسِ ملسی داشت - خوب کاری میکنی! هیچ وقت واسه علاقه ی یه مسلمون ارزش قائل نشو! عشقشون مثه کرم خاکی،زمین گیرت میکنه اونا عروسشونو با دوستاشون شریک میشن... عین دانیال که وجودمو با هم رزماش تقسیم کرد😔 باز دانیال!حریصانه نگاش کردم - منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم عثمان رسید،با یک سینی قهوه فنجانهای قهوه ای رنگ را روی میز چید..من،صوفی و خودش کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد روی صندلی سوم نشست نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم صوفی نفسش عمیق بود: - با یه گروه از دخترا به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم. تازه تصرفش کرده بودن به همین خاطر قرار شد مراسم دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن... میدونستم شب خوبی نداریم چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم! مراسم شروع شد! رقص و پایکوبی و انواع غذاها! و رو یه مبل دونفره،درست رو خرابه های یه خونه نشستن عاقد خطبه رو خوند اما عروس برای گفتنِ بله،یه شرط داشت؛ 🔴و اون بریدن سر یه بود،خیلی ترسیدم، این زن،عروسِ مرگ بود. یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به (ع) توهین کنه اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد( ❤️) خونِ همه به جوش اومد. اون جوون رو کشتن باوحشی گری اما من فقط لرزیدم همه کف زدن،کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و رو گفت. نمیتونی حالمو درک کنی! حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت،کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه و زیر لب نجوا کرد: - دانیالِ عوضی.. لعنتی سرش را به سمت عثمان چرخاند اون تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟ صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو همدیگر می شنیدم. از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم داغ بود نگاهم کرد،پلکهایش را بست. صوفی باید می ماند و عثمان این را میدانست،پس ترسو وار ساکت ماند پیروزیِ پر شکست صوفی،گردنش را سمت من چرخاند: - شب وحشتناکی بود،من دانیال رو دیدم که برا به سمت اتاقم میومد... ماتِ لبهاش بودم.انگار ناگهان دنیا خاموش شد. چیه؟ چرا خشکت زده؟ تو فقط داری میشنوی اونم از مردی به اسم ؛ اما من تجربه کردم،از وجودی به نامِ یه زن هیچوقت نمیتونه برادر، یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه. منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست! نوعِ احساس فرق داره..رنگ و شکلش،طعمش.. تفاوتش از زمینه تا آسمونه بذار اینجوری بهت بگم: اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده،واسه مجازات و محاکمه،سراغِ مردِ نانوا نمیری مسلما یه راست میری پیش پلیس،چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا،هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده! حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک،تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی داراییتو هم به زور ازت بگیره اونوقت چه حالی داری؟ دوست دارم بشنوم و من بی جواب؛فقط نگاهش کردم - حق داری جوابی واسه گفتن وجود نداره چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی. حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه،همین بود. حسِ مشمئز کننده اییه،وقتی شوهرت چوبِ حراج به تمام زنانگی هات بزنه! دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد... اون هم منی که از تمام خاونوادم واسه داشتنش گذشتم بگذریم...اون شب مست و گیج بود. اولش تو شوک بودم، گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو اما نه... اولش که اصلا نشناخت،بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد! اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی،بهشت رو برات خریدم خندید با صدای بلند چقدر خنده هاش ترسناک بود. دستانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم. ای کاش تمام این قصه ها،دروغی مضحک باشد عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد: - بخورش..گرمت میکنه مگر قهوه ام داغ بود؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟ سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد صوفی تکیه داده به صندلی،در سکوت آنالیزمان میکرد: - چقدر ساده ای تو دختر! حرفش را خواندم، نباید ادامه می داد: - بقیه اش؟انقدر منتظرم نذار چه اتفاقی افتاد؟ ⏪ ..... @khamenei_shohada
1_5023816923939340294.m4a
5.38M
🎧 آن بیست و سه نفر ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سلام_مولا_جانم❣ 🥀آرزویـــم هـمـه ایــن است.... ڪــــه در خیــمــه‌ی تو 🥀بــنگــرم از کـــرمــت بــنـده ی خـدمتــڪـارم 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🍃💐🍃 روزت را با سلام وتوسل برشهیدان بیمہ ڪن باور ڪن شهدا زنده اند و دست گیرند عجیب فقط کافے اسٺ بخواهے هرصبح فاتحہ ای بخوان برای یڪ شهید تا فاتحہ ی روزٺ باگناه خوانده نشود 🌹 ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸مادر به فرزند شهیدش پیوست 🔹«زهرا قدیانی» مادر شهید والامقام «اکبر قدیانی» دعوت حق را لبیک گفت. این مادر شهید در فاصله‌ای کوتاه، داغ‌دار عروج هر ۲ دامادش «شهیدان سیدابراهیم شعبانی و علی‌اصغر رحمتی» نیز بود. روحشان شاد و قرین رحمت الهی ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
شنبه آمد مرخصی ، به او گفتم : مگر به شما مرخصی دادند؟ گفت: به خاطر روز مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم ، سکه را گذاشت در دستم و گفت : مامان اگر به دیدار نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن من هم به دیدار نایل بشوم. ✨ یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 . این یعنی را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد. 🌹 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر 🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۳ / ۱۳۹۷ محل تولد: شیراز / فسا محل شهادت: سوریه ڪانال شهدا ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر #شهید_محمد_مهدی_فریدونی🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱
🌹پدرش← محمد کارشناس ارشد زبان انگلیسی بود هیچ وقت از کا‌رهای خوبش به ما نگفته بود🌷 و بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانواده‌ای که دو فرزند معلول داشته‌اند کمک میکرده💐 ما تمام حساب‌های محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان🌴 به حسابش ریخته‌بودیم، در حسابش بعنوان پس انداز می‌داشت اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریه‌ای کمک کرده و برای دختران بی‌بضاعت جهیزیه خریده است💐 همرزم ← ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بی‌سیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم🥀 دو تا سه تن از بچه‌های فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند و بعد بی‌سیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم؛ وقتی به آنجا رسیدیم جنازه محمد و دوستش به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشی‌ها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست در نهایت او مصادف با شب ضربت امام علی (ع) اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت خمپاره تروریست های تکفیری شربت شهادتـــــــــ🕊🌷ــــ را نوشید شهید محمد مهدی فریدونی کانال شهدا ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
مداحی آنلاین - برکات تلاوت قرآن - حجت الاسلام عالی.mp3
1.72M
♨️برکات تلاوت 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب : سطح هوشیِ متوسّط کشور ما از متوسّط دنیا بالاتر است؛ خب جوان هم که خیلی داریم بحمدالله؛ این خیلی ثروت عظیمی است، این خیلی داراییِ ارزشمندی است و برای کشور فرصت است. ١٣٩٤/٧/٢٢ ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷 ‏دختر و پسر شهید ‎جواد اَلله کَرَم با پیکر تازه تفحص شده‌ ی پدرشان 💢 پیکر شهید جواد اَلله کَرَم پس از چند سال در خانطومان تفحص و به تازگی به ایران بازگشته @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃❤️ 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهاردهم ✍با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛نرم و آرام: - اشتباه
🍃🌸🌺🌼 🍃❤️ 🌸 (الف) ✍به سمتم خم شد دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت. چشمانش،آهنگ عجیبی داشت: - کُشتمش..فرستادمش ... فنجانِ قهوه از دستم رها شد دنیا ایستاد. ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ای،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش،تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم. دانیال ...دانیال...دانیال! بی وزن ایستادم درِ کافه را نمیدیدم اما جهت سرما را حس میکردم. دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست. صدای محوی از عثمان به گوشم رسید،سرزنشی رو به صوفی: - مگه دیوونه شدی..داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟ پشت در کافه گم بودم کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟ چرا حسشان نمی کردم؟ سرما،دلم سرما میخواست. رفتم... درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد نمیدانم چقدر گذشت اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم باد،زمستانش را از تن این آبها می آورد؟! سرمای میله ها را دوست داشتم... محکم در دستانم فشارشان دادم دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکردم؟ مادر چطور؟ او هم عادت میکرد؟ چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟ یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟ چه خدایی داشت این دانیال! دستِ دادن نداشت،فقط گرفتن را بلد بود. آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم،زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد. ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و شال و کلاهی بر سر و گردنم باز هم عثمان! راستی،این مسلمانِ دیوانه؛دلش را به چه چیز خدایش خوش کرده بود؟ خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟ یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟ اصلا این خدا،خانه اش کجاست؟ در سکوت کنارم ایستاد شاید یک ساعت؛و شاید خیلی بیشتر. بلاخره او هم رفت بی هیچ حرفی! آسمان غروب را فریاد میزد و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت: - بخور سارا حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی نمی خواستمش من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر آغوشِ دانیال بودم... تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم عثمان هم: - دختر لجبازی نکن صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده بخور یه کم گرم شی الانه که از حال بری اونوقت من تضمین نمیکنم که اینجا ولت نکنم و تا خونتون ببرمت. عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟ لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت: - خیلی کله شقی! عین هانیه! هانیه اش پر از آه بود و جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت: - چقد دلم براش تنگ شده😔 نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟ - سارا یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد. حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی از دانیال،از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی! به نظرت چیزایی که شنیدی،اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟ سارا واقع بین باش!حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد @khamenei_shohada
عشقنـد آن عاشقانی که پلاکشان را از گردنشان کندند ... تا گمنام بمانند امّـا عکس امامشان را از سینه نکندند ... نثار ارواح مطهرشان ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada ڪانال شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما فکر می کنید بعد از ظهور حضرت صاحب چه کار می کنید؟ خب آن کار را الان بکنید... حضرت به وقتش می آید. یا ادرکنی ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
"پرواز با پاراگلایدر"؛ از تکاوری یگان صابرین تا فرماندهی در سوریه «پرواز با پاراگلایدر» روایت زندگی شهید مدافع حرم توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. 👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2715/ ڪانال شهدا ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
"پرواز با پاراگلایدر"؛ از تکاوری یگان صابرین تا فرماندهی در سوریه «پرواز با پاراگلایدر» روایت زندگی
برشی از کتاب: نگاهم که به صورتش افتاد مثل همیشه خنده مهمان لبانش بود. چشمانش باز بود انگار او هم دلش برای من تنگ شده بود و می‌خواست برای آخرین بار یک دل سیر نگاهم کند. نمی‌توانستم دل بکنم. دستم را روی قلبش گذاشتم، نگاهم به نگاهش گره خورد و جانم به جانش. قرارهای دو نفره‌مان از جلوی چشمانم گذر می‌کرد. روضه‌های دو نفره را به یاد آوردم، دوستت دارم‌ها را مرور کردم و یک لحظه فهمیدم همه لحظاتم تویی. یادت هست گفتم تو شهید شوی من دلم برایت تنگ می‌شود و تو بحث را عوض می‌کردی؟ یادت هست گفتم بدون تو نمی‌توانم نفس بکشم؟ یادت هست قدم زدن‌های گلزار شهدای‌مان را؟ یادت هست آخرین دیدار مدام می‌گفتی مواظب خودت باش، بدون تو چگونه می‎شود مواظب خود بود. مهدی مرا هم ببر. همه فکرها را در گوشه ذهنم پنهان کردم و آهسته زیر لب خواندم: ای پاره پاره تن به خدا می‌سپارمت... پرواز با پاراگلایدر؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی علیدوست به قلم علی فاطمی‌پور و فاطمه جعفری نجف‌آبادی در قطع رقعی و ۲۳۶ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. ڪانال شهدا ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada