eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
307 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
214 ویدیو
4 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم برای قسمت جدید ققنوس😅😁🔪🩸
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #ققنوس #قسمت‌پنجاه‌و‌هشتم از اتاق
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 بعد از ورود شان به رستوران میزی را انتخاب کردند که کنار یک پنجره بود. محمد صندلی را عقب کشید و نشست. اما حامد کنار پنجره ایستاده و بیرون را نظاره می کرد. محمد: نمی شینی؟... حامد: واقعا نمیدونم گفتنش کار درستیه یا نه... _: گفتن چی؟... _: من هیچی از تو و بچه ها یادم نیست... یعنی حتی درباره زنم هم چیزی یادم نیست... نه زنم نه بچم... _: چی؟... تو کی ازدواج کردی که بخوای خاطره ای هم از زن و بچت یادت باشه؟... _: پس اون چی می گفت؟... _: اون کیه؟... چی می گفت؟... _: نمیدونم... هیچی رو نمیدونم... محمد حالم بده... گیجم گیج..‌. مغزم دیگه قد نمیده... _: آروم باش... چه خبرته... داستان رو کامل تعریف کن ببینم... حامد نگاهی به اطراف انداخت. به غیر از محمد و خودش و کارکنان رستوران چند نفر دیگر هم آن جا بودند. با خودش گفت: اگه فکرایی که توی سرته درست باشه یعنی شیلا کسی رو برای تعقیبت گذاشته... وای چرا بلند گفتی؟... دست محمد را گرفت و بعد از بلند کردنش او را به سمت درب خروج هدایت کرد. بعد از خروج شان از رستوران محمد با عصبانیت رو به حامد کرد و گفت: چیه؟... چه خبرته؟... اصلا معلوم هست امروز چته؟... حامد: تعقیب میشیم... محمد نگاهی به اطراف کرد. کسی آن اطراف نبود. محمد: کو؟... حامد: بیا بریم... سوار بر ماشین شدند. * یک ساعتی می شد که در حال چرخ زدن دور شهر بودند تا اگر کسی تعقیب شان می کند متوجه بشوند. اما خبری نبود که نبود. گوشه ای پارک کرد و نگاهش را به حامد داد. محمد: کو؟... کی تعقیب مون میکرد؟... پس چرا نیست؟... سرش را پایین انداخت و گفت: شرمنده محمد... نگرانم... خیلی خلی خیلی هم نگرانم... _: نگران چی؟... خب مثل بچه آدم قشنگ بشین بگو ببینم چته دیگه... _: هیچی یادم نیست... فقط... بهوش که اومدم یک جیسون و شیلا رو دیدم که بالا سرم نشستند و نگرانند.‌.. وقتی حالم که بهتر شد همه چیز رو برام تعریف کردند... اما من توی صحت حرفاشون شک دارم... اخه گفتند چه میدم تو( محمد ) ظالمی و یک سری چرت و پرت دیگه... اصلا نمیدونم کی درست میگه کی غلط... _: جیسون و شیلا کین؟... _: نمیدونم... _: دقیقا چی گفتند؟... _: چی رو؟... _: از گذشته و حال و آینده چی گفتند؟... ❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
✨✨✨✨✨✨✨✨ شرایط تبادل: 🌺آمار مهم نیست 🌺موضوع فعالیت های کانال و بنر بسیار حائز اهمیته 🌺تبادل ادمینی به هیچ عنوان نداریم 🌺تب شبانه است و ترجیحا پست ممنوع جهت تبادل فقط به آیدی زیر مراجعه کنید: @Misaagh_278 ✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن¹: چقدر خوبه حتی تو این شرایط هم روی لب هاشون خنده است🙂❤️‍🩹 پ.ن²: فرهاد رو پیدا کرد...🥳😂 https:/
خوبه الحمدالله... سلام میرسونه دیگه اونم درگیر بچه و بیمارستان و زندگی شده😔😂 سرش شلوغه بچه ام🤓