#صرفا_جهت_اطلاع
#مهربانان و #دوستان همراه #کانال_بینات!
سلام علیکم
از دو ماه و نیم قبل، هر روز #یک_جلسه از فایل های صوتی #استاد_پناهیان با موضوع #تنها_مسیر در پنج قسمت و با جلسات
متعدد(73 جلسه) به کانال ارسال شد.
امروز جلسه 74 که #آخرین_جلسه این سلسله مباحث است، خدمت شما عزيزان تقدیم می شود.
امیدوارم این حقیر و شما دوستان گرامی همراه، از این بیانات و جلسات #نورانی بهره برده باشیم.
سلامتی و طول عمر این #استاد_فرهیخته را از خداوند منان مسئلت دارم.
آمین یا رب العالمين
Haghighi
https://eitaa.com/Bayynat
🏴 رنجی که امام حسن علیه السلام از دوستان دیدند!
امام خامنه ای: پیغمبر صلی الله علیه و آله با همه رنجها و امیر مومنان علیه السلام با همه غمها و ائمه دیگر با همه ستمدیدگیها، هیچ کدام در وضعیت امام حسن علیه السلام قرار نگرفتند و این عظمت ایشان را نشان میدهد.
زیرا آن دیگران، ائمه معصومین علیهم السلام اگر از سوی #دشمن رنج میدیدند، از سوی #دوستان، آن زخم را التیام مییافتند. امام حسن علیه السلام اینجور نبود؛ نزدیکترین یارانش به او میگفتند یا مذل المومنین!!! ۵۹/۵/۶
https://eitaa.com/Bayynat
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهاردهم : يدالله
✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمي
🔸ابراهيم در يکي از مغاز ههاي #بازار مشغول کار بود. يك روز #ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.
🔸وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهي به من کرد و گفت: #کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!
🔸گفتم: اگه کسي شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. #ابراهيم خنديد وگفت: اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه #خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
٭٭٭
🔸به همراه چند نفر از #دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم.
يكي از دوستان كه ابراهيم را نميشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟
با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
🔸گفت: من قبلاً تو #بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله #باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟
گفت: من رو #يدالله صدا كنيد!
🔸گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ايشون #قهرمان واليبال و كشتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
🔸صحبتهاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با #نفس اصلاً با #عقل جور در
نمي آمد
٭٭٭
🔸مدتي بعد يكي از دوستان #قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين #غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.خيلي خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا #ابراهيم گفت: چطور بود؟
گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/Bayynat