eitaa logo
بیّنات
1.3هزار دنبال‌کننده
65.1هزار عکس
50.2هزار ویدیو
441 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ماجرای بیماری (ره) در کودکی 🍂 علامه (ره) می‌گفتند: در ایامی که در سامرا بودم به مرض حصبه مبتلا شدم و هرچه در آن‌جا معالجه نمودم مفید واقع نشد، مادرم با برادرانم مرا از سامرّه به کاظمین برای معالجه آوردند و در آن‌جا نزدیک صحن مطهر یک اتاق در مسافرخانه تهیه و در آن‌جا به معالجه من پرداختند. 🍂این معالجات مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. وقتی از معالجه اطبای کاظمین مایوس شدند، یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من به کاظمین آوردند. 🍂 همین که نزدیک بستر من آمد و می‌خواست مشغول معاینه شود، من در اتاق احساس سنگینی کردم و بی اختیار چشمم را باز کردم، دیدم خوکی بر سر من آمده است. بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. 🍂گفت چه می‌کنی چه می‌کنی من دکترم..‌ نسخه‌ای را تهیه کرد که ابدا مؤثر واقع نشد و من لحظات آخر عمرم را سپری می‌کردم. 🍂 تا این‌که دیدم حضرت عزرائیل وارد شد. با لباس سفید و بسیار زیبا، پس از آن پنج تن علیهم السلام و حضرت و حضرت و حضرت امام و حضرت امام علیهم السلام به ترتیب وارد شدند. همه نشستند و به من تسکین دادند و من مشغول صحبت کردن با آن‌ها شدم و آن‌ها نیز مشغول گفتگو با هم بودند. 🍂در این حال که من به صورت ظاهرا بیهوش افتاده بودم دیدم مادرم پریشان شده و از پله‌های مسافرخانه بالای بام بالا رفته و رو به گنبد حضرت کرده و عرض کرد: یا موسی بن جعفر! من به خاطر شما بچه‌ام را این‌جا آوردم، شما راضی هستید بچه‌ام را این‌جا دفن کنند و من تنها برگردم؟ 🍂حاشا و کلا (البته این مناظر را ایشان با چشم دل و ملکوتی می‌دیدند، نه با چشم سر، چشم‌ها بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است.) 🍂 همین که مادرم با حضرت علیهما السلام مشغول تکلم بود، دیدم آن حضرت به اتاق ما تشریف آوردند و به عرض کردند: خواهش می‌کنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید. 🍂حضرت رو کردند به جناب عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید. خداوند به واسطه توسل مادرش عمر او را تمدید کرده است، ما هم می‌رویم ان‌شاءالله برای موقع دیگر. 🍂مادرم از پله ها پایین آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادرم عصبانی بودم که حد نداشت و به مادرم گفتم: چرا این کار را کردی ! من داشتم با و حضرت و علیهم‌السلام می‌رفتم و تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی حرکت کنیم. 📚 معاد شناسی علامه طهرانی، ره ج 1. https://eitaa.com/Bayynat