#پیش_بینی_آیت_الله_قاضی_از_پیروزی_انقلاب
#تنها_دیدار_امام_با_آیت_الله_قاضی
ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم...
یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا #روح_الله_خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند.
ما که سمت شاگردی امام را داشتیم، خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما [حضرت امام] در #حوزه_قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود.
امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند. روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست.
طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این #مرد_بزرگ و #فاضل و #وارسته حوزه قم بلند نشدند...
بیش از یک ساعت مجلس به #سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند.
بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند: آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم، چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم.
تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور؛
من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم! حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا .
همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن.
گفتم: آقا چه صفحه ای را باز کنم؟
👈فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به #زبان_فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت.
گفتم: آقا نوشته شده حکایت. فرمود: باشد بخوان. مضمون آن حکایت این بود:
یک مملکتی بود که در آن مملکت #سلطانی_حکومت_می کرد. این سلطان به جهت #فسق و #فجور و #معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به #تباهی_دینی کشیده شد و #فساد در آنجا رایج شد.
#عالم_بزرگوار و #مردی_روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد #علیه_سلطان اقدام شدیدتری بکند.
پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور #تبعید کرد.
بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد.
این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه #اراده_خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان #فرار کرد و در #خارج از مملکت خود از #دنیا_رفت .
زمانی آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر #فساد تا #ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت....
بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات #انقلاب هر #حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این #قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و #زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد.
لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. پس از #پیروزی_انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام #بیعت کرد.
📚 به نقل از کتاب #برداشتهایی_از_سیره_امام_خمینی (ره) ، جلد 3 ، ص 146 تا 149.