❇️ فضیلت #روز_عرفه
1️⃣.پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله):
برترین دعا، دعا در روز #عرفه است.
📚 کنزالعمال: ج۵، ص۶۶
2️⃣.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند:
✨«خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه، بندگان خود را از آتش جهنم آزاد نمیکند» «در میان گناهان، گناهانی است که جز در عرفات بخشیده نمیشود»✨
☀️ 💫 ☀️
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_چهل_و_چهارم
در همان حین هم درس جدیدش را شروع کرد.
گوشی رو سریع روی حالت ضبط گذاشتم تا صدایش را برای حلما بفرستم.
خودم هم از درون کیف قلم و دفتر رو بیرون اوردم و شروع به نوشتن کردم، از بین حرف هایش نکات مهم رو یادداشت میکردم.
عادت همیشگی مون بود اگر یادداشت میکردیم فقط نکات مهم، اگر هم یادداشت نمیکردیم گوشی رو روی ضبط میگذاشتیم تا بعدا جزوه را بنویسیم!
اینجا مثل دبیرستان و راهنمایی نبود که استاد برای دانشجو صبر پیشه کند تا او بنویسد!
او مطالب رو میگفت و رد میشد.
کاری به این نداشت که چه کسی نوشته و چه کسی ننوشته!
تند تند مطالبی که استاد می گفت رو می نوشتم و لحظه ای درنگ نمیکردم.
استاد ما بین حرف هایش اندکی درنگ کرد و به دانشجوی پسری که در عقب ترین جای کلاس قرار داشت خیره شد، چپ چپ نگاهش میکرد!
همگی با کنجاوی رد نگاه استاد را گرفتیم و ماهم به پسرک خیره شدیم.
پسرک از دیدن این صحنه جاخورد و دستپاچه شد.
استاد همراه با اخم غلیظی که بر روی پیشانی اش نقش بسته بود، گفت: یک وقت بد نگذره آقای حسنی! اگه یک کام عمیق تر میگرفتی دودش کلاس رو بر می می داشت!
همگی با حیرت دوباره به پسرک نگاه کردیم، که ویپ( سیگار الکترونیکی) را درون دستش دیدیم.
دانشجو سرش را زیر انداخت که استاد دوباره توپید: اصلا خجالت نکش! اخه اینجا که کلاس درس نیست ناسلامتی قهوه خونه است!
پسرک سریع ویپ را درون کیفش انداخت و با شرمندگی لب زد: عذرمیخوام استاد، ببخشید
- همین ؟ ببخشید؟ میدونی از بس بهتون رو دادم، پرو شدید! حقتونه مثل استاد حسینی باهاتون رفتار کنم! ببینم سر کلاس اونم جرئت دارید از این غلطا بکنید؟! معلومه که نه، چون اون میدونه چطوری باید باهاتون رفتار کنه!
یکی از پسر ها گفت: استاد بخدا غلط کرد!
پسرک خودش دوباره لب زد: شرمندم استاد
کامرانی یک دفعه کنترلش را از دست داد و گفت: بلند شو از کلاس من برو بیرون یالا!
پسرک با لحنی التماس وار گفت: منکه عذرخواهی کردم، قول میدم دیگه تکرار نشه!
با پادرمیونی بچه ها استاد قبول کرد که پسرک در کلاس بماند.
استاد با کشیدن یک نفس عمیق دوباره شروع به تدریس کرد.
در هنگام تدریس ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد، و یاد این افتادم که تتوی روی دست سهیل و اون دزد رو قبلا روی دست کسی دیده بودم! داشتم فکر میکردم که اون فرد کی بود؟
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت
#پارت_چهل_و_پنجم
ولی با صدای استاد که گفت: مگه نه خانم رافعی؟
از افکارم به بیرون پرتاب شدم و گفتم: بله؟
استاد با کتابی که در دستانش بود به طرفم قدم گذاشت و اخم ریزی کرد و گفت:مثل اینکه حواستون اینجا نیست خانم! به چه چیزی فکر می کنید که انقدر ذهن تون درگیره؟
داشنجو ها با کنجکاوی به من نگاه میکردند، استاد هم منتظر جوابی از جانب من بود.
با تته پته گفتم: آ .... نه....نه به چیزی خاصی فکر نمیکردم! حواسم هست.
- جداً؟ پس ممکنه بگید مبحث قبلی در رابطه با چی بود؟
با بهت به او خیره می شوم، نه مثل اینکه او امروز کمر همت بسته بود به کنف کردن ما!
من هم از اونجایی که فقط چند لحظه حواسم از درس پرت شده بود، با قاطعیت مبحث قبل را توضیح دادم و باعث خوشحالی دانشجو ها شدم!
استاد که از جواب من جا خورده بود! ولی با این حال لبخند گرمی زد و گفت: احسنت، ولی حواست رو جمع کن دختر!
بعد هم از کنارم گذر کرد و به ادامه درسش پرداخت.
تا پایان کلاس ذهنم را از هر گونه فکر و افکار غیر درسی پاک کردم و تمام فکر و ذکرم را در درس قرار دادم.
با خسته نباشید استاد، همه با خوشحالی بلند شدند تا با او چند کلمه ای غیر درسی صحبت کنند تا حال و هوای دلشان باز شود.
کامرانی فرصت نداد و تیر آخر را زد و گفت: بچه ها من واقعا امروز کلی کار سرم ریخته و فرصت بحث و مناظره ندارم! اگه میشه بزارید یک روز دیگر واقعا ممنون میشم!
دانشجو ها مایوس شدند و با دلخوری لب زدند: استاد!
- شرمنده بچه ها!
با این حرف کامرانی، برعکس همیشه که کلاس به این زودی ها خالی نمیشد حال دانشجو ها که کار دیگری نداشتند آهسته از کلاس بیرون میزدند، و هرکس پی کار و زندگی اش می رفت!
بلند شدم و با قدم های اهسته به طرف در کلاس رفتم تا از کلاس خارج بشم
ولی با صدای استاد که گفت: خانم رافعی شما بمونید کارتون دارم!
متوقف شدم
اب دهنم رو بزور قورت دادم و مظلومانه برگشتم.
از انچه که میترسیدم سرم امده بود!
در دل فقط دعا میکردم که حرف های دخترا در موردش صحت نداشته باشد و کاری دیگری با من دارد!
قبلم تند تند به سینه ام می کوبید!
دانشجو ها یکی یکی میرفتن و همینطور کلاس خالی و خالی تر میشد......
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا جونم! منو ببخش برات بنده خوبی نبودم لایق مهربانیهایت نبودم لایق بندگی ات نبودم
مرا برای ظهور و یاری امام زمان (عج)
آماده کن🌹🌸
•❥》🍃•❥》🍃•❥》🍃•❥》🍃•❥
•❥》🍃•❥》🍃•❥》🍃•❥》🍃
•❥》🍃•❥》🍃•❥》🍃•❥》
❤️اے امیر عرفہ، دست من و دامانت
🕋جان به قربان تو و گردش آن چشمانت
💚اے امیر عرفہ، حال مناجات بده
🕋بر گدای حرمت وقت ملاقات بده
❤️اے امیرعرفہ، دیدن رویت عشق است
🕋مردن امشب به خدابرسرکویت عشق است
💚اے امیرعرفه یوسف زهرا مهدے
🕋حاجتی غیرظهورت به خدانیست که نیست
🖤⃟ٖٜٖٜٖ🕋꯭الـٰلّهُمَ؏َجـِّلِلوَلیِّڪَاَلْـ؋ـَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻