🌴#خاطرات_شهدا | #سیره_شهدا
🌷از تهران تا سوریه برای دوستانش فرازهایی از خطبه جهاد نهج البلاغه را میخواند. قرآن تلاوت میکرد، گاهی ذکر میگفت، شعر و مداحی زمزمه میکرد:
سائل بی دست و پایم آقا پناهم میدهی... شهید گمنام سلام...
🔅🌷خیلی شوخ طبع بود. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود طوری که وقتی نبود جای خالیاش حس میشد. شوخیهایش هم حساب شده بود.
برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود. جایی رد پایی از افراطیگری مذهبی دیده، و تمام قد کمر به روشنگری بسته بود. در دفاع از ولایت فقیه حتی از آبرویش مایه گذاشت.
🌷شبی به شدت تهدیدش کردند، رفقای محسن نگران بودند مبادا آسیبی ببیند، توصیه کردند تنها رفت وآمد نکند ولی در جواب با همان لحن همیشگی گفته بود: «آدم یک بار بیشتر نمیمیرد، من تا خدا را دارم از کسی ترسی ندارم» و با شجاعت، تنها در مسیر تردد کرد.
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حیدری
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر 14 امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : 1343 اصفهان
●شهادت : 1366/2/5 بانه ، عملیات کربلای10
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
بنای گمنام
با اینکه شغلش نظامی بود و جایگاهی برای خودش داشت ؛اوقات فراغتش را برای مردم بی بضاعت بنایی می کرد.
هر مقدار که میتوانست خانه شان را تعمیر می کرد.
بدون اینکه اجرتی برای کارش طلب کند.
تمام این کارها را طوری انجام می دادکه کمتر کسی متوجه شود واخلاص و گمنامی برایش باقی بماند.
شاید به همین خاطر بود که به همسرش سفارش کرده بود: بعد از شهادت نبینم جایی بری و از من تعریف کنی ....
#شهیدمدافع_حرم🥀
#محمود_رادمهر🌱
#شادی_روحش_صلوات🌹
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا🌹
🍃آخرین دفعه قبل از اعزام رفت پابوس امام رضا [علیه السلام] وقتی برگشت دیدم گلویش گرفته و سینهاش هم قرمز شده، گفتم: چی شده؟! گفت:
"جایت خالی مادرجان ، توی حرم سینه زنی مفصلی داشتیم."
🌿به گمانم #امام_رضا [علیه السلام] توی همان زیارت، برگه شهادتش را امضاء کرده بود؛ وقتی رفت دیگر برنگشت...🕊💔
#شهید_مرتضی_سلیمی 🌹🌿
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_زلقی
آشنایی ام با شهید محمد زلقی از زمان اعزام به سوریه است.
ایشان دارای روحیه ای بسیار مستحکم و شاداب بود.
ما جذب مرام و اخلاق ایشان شدیم.
بسیار شوخ بود و به همه نیروها روحیه می داد.
ایشان از پیشکسوتان دفاع مقدس بود و بعد از بازنشستگی؛ مجددا لباس رزم به تن کرد و همراه رزمندگان عازم میدان های رزم شد.
شادی او از حضور در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) گویا بسیار بیشتر از نیروهای جوان تر از او بود.
همیشه در انجام کارها پیش قدم بود.
خودش کار را شروع می کرد؛ بعد از دیگران می خواست کمکش کنند.
مدیریت و برنامه ریزی اش زبانزد دیگر نیروها بود و خیال فرماندهان رده بالا از آن منطقه راحت بود.
وظیفه اش را به نحو احسن انجام می داد.
راوی: جلیل کیارسی
منبع: کتاب ستارگان اسمان حرم؛ ص 101
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#خاطرات_شهدا📃
🌴از عملیاتها که برمیگشتیم، همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند، به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند٬اما با اینکه شهید عبدالصالح زارع پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود. تازه شروع میکرد؛ کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت و استحمامشان را آماده میکرد.
💐هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند مشكلات ديگران را حل كند
#راوی: همرزم شهید
#پاسـدار_مدافع_حـرم🌹
#شهید_عبدالصالح_زارع🕊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📨#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم وحید نومی گلزار
🦋همسر شهید نقل میکنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا میکرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.»
🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سهمرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترکشان نابود نشود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
گردان مرتضے به گردان لوطیها
معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ
گردانها کہ به دلایلے نیروهایشان را
رد مے ڪردند، آنها به این گردان
مے فرستادند. علیرغم شیطنتهاے
رزمندگان این گردان، یکے از بهترین
گردانهای خط شڪن بودند.
این گروه درصبحگاه و آموزشے
شرڪت نڪرده و نامنظم بود.
قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ،
چندتن از فرماندهان شکایت گردان
مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار
مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن
این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را
خواستم که برای توضیح بیاید.
اولباس رزم مرتب وپوتین بهپا نمیکرد
لباسش را برروی شلوارمےانداخت
وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد.
یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت:
سلام علیکم حاج آقا
با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم :
«این چه وضع گردان است
همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام
بوده و به سخنانم گوش می داد.
وقتی حرفهایم تمام شد
جلوترآمد و گفت:
داداش! بسیجےاز مسجد آوردن
هنر نیست اگر از کوچه و خیابان
بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است.
اگر از من ناراضے هستید حکمم
را تحویل مےدهم
حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی
گویے از خواب غفلت بیدار شدم
و کمی آرام گرفتم....
✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار
📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم
لشکر۱۰سیدالشهـدا
#شهید_مرتضی_زارع_دولابی🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
غلامرضا سال 63 در جبهه غرب و عبدالرضا سال 65 در جبهه جنوب مفقود شدند. سال 80بود.
مادرم خیلی بی تابی میکرد. شب جمعه بر مزار شهدای گمنام با ناراحتی گفت :عبدالرضا، غلامرضا شما که بی وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمی دهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم.
هفته بعد مادرم خوابشان را دید. هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد می زدند، "ما بی وفا نیستیم"
چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند. شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال 80اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک خیبر در کنار هم آرمیدند.
#شهیدان_غلامرضا_ذاکر_عباسعلی
#عبدالرضا_ذاکر_عباسعلی🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید مصطفی صدرزاده
💠میگفت:
#شیعهی مرتضی علی(ع) باید با رفتارش
عشقش را ثابت کند.
کسی که توی #ھیئتها فقط سینه میزند ،
خیلی کار بزرگی نمیکند،
باید رفتار و کردارمان در #زندگی
و برخورد با دیگران ثابت کند که
یک شیعهی واقعی هستیم.
پیغام شهیدان
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا🌷
#شهیدمهدی_ذاکر_حسینی🌷
مادر شهیدمیگوید:
سید مهدی در آخرین خدا حافظی با چشمان اشک آلود به من گفت:
امام حسین مرا طلبیده است.😭💔
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا🕊🌷
◽️همیشه میگفت: یک چیزی که مانع میشه و داره من رو به این دنیا دلبسته میکنه پسرم امیرعلی است، امیرعلی بدجوری داره من رو به این دنیــــادلبسته میکنه!
◽️من همیشه میگفتم: که بچهات هستش مسئلهای نیست! متوجه نمیشدم که داره چی میگه، ولی ایشون میخواست حتی از بچهاش، از همسرش
و حتی از زندگیــش بگــذره و به ایــن درجــه والا برســــه🕊
◽️چون چیزی رو بالاتر از زندگیو زن و بچهاش میدید! علی اصغر خــدا و ائمهاطهار عليهمالسلام رو میدیــــــــد!💚
✍راوے : همســـر گـرامیشهــــید🌷🍃
#شهید_مدافعحرم_علیاصغر_شیردل🕊🌷
یاد عزیزش با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا ✨
هرگاه به بهشتزهرا میرفت،
آبی بر میداشت و قبور شهدا را میشست!💌
میگفت: با شهدا قرار گذاشتم که
من غبار را از رویِ قبرهای آنان بشورم
و آنها هم غبارِ گناه را از رویِ دل من بشورند!🍃
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رسولخلیلی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
⚘﷽⚘
✍#خاطرات_شهدا📃
💐بابا هروقت میخواست بره بیرون صدا میکرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی میره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من میرفت و لباسها رو میآورد همیشه همین طور بود.
یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمیده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم.
تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم.
🌷کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم. میشه فقط برگردی باباجونم؟🕊
📜خاطره ای از حنانه خانم دختر شهید "گنجشک بابا"
🌷گنجشک های توبابا(حنانه و ملیکا خانم) ۶ سال انتظار ودوری تو را کشیدیدم، حالا بابا مرتضی از کربلای خان طومان اومدی"خوش آمدی ای پدر عزیزم"😭
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_کریمی 🕊🌷
#خوش_آمدی_بابا😞
✨ #شبتون_شهدایی ✨🌙
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمدرضا_سنجرانی
من در طول سالها دیدم که او چطور عاشق رزم است. حتی همان لحظهای که در حرم عقد کردیم و با هم به زیارت امام رضا(ع) رفتیم به من گفت: تو هم همسر من و هم از این به بعد بهترین رفیق من هستی و یک دوست، بهترینها را برای دوستش میخواهد و گفت: برای من دعا کن که#شهید بشوم. سال۸۱ هیچ حرفی از جنگ نبود و همان جا این خواسته او را قبول کردم.
📎 به نقل از همسر شهید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍"شبهای پرستاره ۱۴۰۰"
🎬برشی کوتاه
#حسین_یکتا
#خاطرات_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔻 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🚩اخلاق و رفتار #شهید_تهرانی_مقدم
📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت.
📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود.
♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد.
✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی
🌹 #شهیدتهرانی_مقدم
🕊 #اﻳﺎﻡ_شهادت
#ﺷﻬﻴﺪﻱﺑﺎﺁﺭﻭﺯﻱ_ﻣﺮﮒ_اﺳﺮاﻳﻴﻞ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
📍یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📖 #خاطرات_شهدا
💞#همسرم_گل_سرسبد_نعمتهای
خدا_بود
🌺شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند
با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با شنیدن ڪلام وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت : نماز اول وقت
مهم تره تا فیلمبرداری !
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید .
✍ راوی : همسر شهید
🥀#پاسـدار_مـدافع_حـرم
#شـهید_مرتضی_زارع
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت.
- ابراهيم! چی شده؟
- هيچی. بعداً ميگم.
میدانستم هيچ وقت نمیگويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش میشد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت مینشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه میآمد، آشتی میكرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد.
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم #سعید_انصاری🌹
همسر شهید نقل میکنند: یکی از وصیتهای مهمی که شهید سعید انصاری به همه میکردند، این بود که «نماز اول وقت هیچگاه ترک نشود.» خود ایشان نیز همیشه و در هر حالتی که بود، نمازش را در اول وقت میخواند و به اطرافیانش، این عمل پسندیده را سفارش میکرد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻قهوه...
🌟مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند می شه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته . اما خدا می دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد ،با اینکه خودش قهوه نمی خورد اما همیشه برای من قهوه درست می کرد .
می گفتم : واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم . می گفت من به مادرت قول دادم که این کار ها رو انجام بدم. همین عشق و محبت هاش بود که به زندگی مون رنگ خدایی داده بود .
#شهید_مصطفی_چمران
یاد شهدا با صلوات🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 #خاطرات_شهدا | #سوداگرِدلها
📍پایم را پس بده
🌟 قبل از اینکه عملیات فتح المبین شروع شود برادران اطلاعات تیپ ۷ ولیعصر در منطقه بودند و بشدت مشغول کار بودند و با وجود اینکه نزدیک دزفول بودند ولی هیچ فرصتی بدست نمی آمد تا به خانواده ها سرکشی شود تا اینکه عملیات شروع شد و پشت سرهم پیروزی به دنبال داشت و دشمن مرتب مجبور به عقب نشینی می شد مرحله اول عملیات به پایان رسید و بعد از آن در مرحله دوم سایت های راداری آزاد شد و سپس حرکت به سمت فکه آغاز شد و تا ارتفاعات برقازه ادامه پیدا کرد .
💠 از شواهد امر بر می آمد که باید همانجا پدافند کنیم و برادران اطلاعات کار بخصوصی ندارند و لذا چند روزی که گذشت شوق سرکشی به خانواده ها در فکر برادران جا گرفت و شروع به اجازه گرفتن از مسئول اطلاعات تیپ ۷ ولیعصر یعنی حاج احمد سوداگر نمودند اما از آنجایی که ممکن بود برای پدافند نیاز به برادران اطلاعات باشد حاج احمد اجازه مرخصی نمی داد .
🔅 تا اینکه شهید علی کمیلی فر که طبع شوخی داشت پای مصنوعی حاج احمد را برداشت حاج احمد گفت پایم را بده علی گفت تا مرخصی به ما ندهی پایت را نمی دهم حاج احمد هر کاری کرد که علی پایش را بدهد به او نداد تا بالاخره مجبور شد با مرخصی رفتن برادران موافقت بکند ما هم همه خوشحال از اجازه مرخصی به شهر رفتیم.
📚 گلستان خاطرات شهدا،خاطرات شهید احمد سوداگر.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin