Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_250 _اینهمه مدت باهم زندگی کردین! زیر یه سقف ! به رفتار و حرفاو سلیقه ه
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_251
#رادین
بادیدن حال آرام تموم سیستم های عصبیم پیچید به هم!
هیچوقت، انقدر ناامیدو خسته ندیده بودمش!
وارد سایت شدم ...
حامد:چیشد!
دستامو مشت کردم و سکوت کردم...
_چیه!؟ نکنه تعریف کرد برات؟!
چیزی نگفتم و در اتاقمو باز کردم..
وارد اتاق شدم که گفت:
_از گندکاریا و نجس بودن و هرزگیش هم گفت؟!
یقه شو گرفتم و چسبوندمش به دیوار...
دندونامو روهم فشار دادم و دستمو زیر چونش فشار دادم:
+دهن کثیفتو ببند !
مشتی به صورتش زدم که افتاد زمین..
+ بی غیرت ! عرضه نگه داشتن زنتو نداری چرا بهانه میاری!
نگفتم دلشو نشکن؟!
نگفتم نزار آب تو دلش تکون بخوره؟
توکه بچه میخواستی میرفتی از پرورشگاه یکی رو قبول میکردی !
نه اینکه گند بزنی هم به زندگی خودت !هم به زندگی خواهر من!
نزدیکش شدم و بلندش کردم..
چسبوندمش به دیوار و داد زدم:
+به امام حسین قسم ! ببینم نزدیک آرام شدی جون تو بدنت نمیزارم!
روز دادگاه میای طلاق آرامو میدی و هرگوری که میخوای بری ، میری!
ولش کردم که افتاد رو زمین...
تکیه دادم به میز و دستی رو موهای کم پشتم کشیدم...
پوزخندی زد و دستشو رو دماغش گذاشت...:
_هع...تو خواب دیگه؟!
خواستم سمتش خیز بردارم که باصدای رسول سرجام میخکوب شدم!
_چخبرتونه!
خجالت بکشید!
صداتون تا چهارتا کوچه پایینتر میاد!
حامد به سختی بلند شد و دستشو به دیوار گرفت:
_ برای اون وزه خانوم دارم من!
برای توهم دارم آقا رادین!
این کتکت رو تلافی میکنم!
+ریز میبینمت!
_آره...شیرازه نه؟!
سمتش خیز برداشتم که رسول جلومو گرفت..
+حامد گورتو گم کن تا جنازتو ننداختم اینجا!
_چه گو*هی میخوای بخوری مثلا!
رسول: حامد ! برو بیرون!
محمد: چخبره اینجا!
باصدای آقامحمد دستمو به دیوار گرفتم و خیره شدم به رسول...
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_309 بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_310
با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...!
کشیده شدنم روی فرش، باعث سوزش دست و کمرم میشد!
کل محوطه رو صدای شلیک و جیغ و داد برداشته بود!
تپش قلبم بیش از حد بود و چیزی تا از کار افتادنش نمونده بود!
+ولم کن عوضی ! بچم !!! ولم کننن !
_پاشو گمشو !
با ضربه کلتش به سرم ، سرگیجم بیشتر شد ...!
در ماشینشو باز کرد و مثل یه گونی برنج پرتم کرد عقب !
جونی توی بدنم نمونده بود و توانایی فرار کردن و تقلا نداشتم!!!
افتادم کف ماشین و ارسلان پاشو گذاشت روگاز که ماشین از جا کنده شد !
لحظه به لحظه بیحال تر میشدم ..!
چشمای نیمه باز خستمو روی هم گذاشتم که به خواب عمیقی فرو رفتم ... !
______________________
#رادین
خیره شدم به مانیتور !
" استرسو دلشوره ذرهذره ازبدنمو آبمیکرد!
حامد دل تو دلش نبود...
ازدوربینی که بهآرام وصل بود، متوجه استرسش شدم...
جامهایرویسینیمیلرزید!
هدفونروگذاشتمروگوشم:
+آرام آرومباش!...فقطمیخایمکساییکهتومهمونیانرو شناساییکنیم!واردپذیراییبشیتمومه!"
خنگ بازیای آرام تمومی نداشت !
عصبی نگاهی به آقامحمد انداختم که تاسف بار سری تکون داد !
+رسول ! رسول زوم کن رو پسره !
_نمیشه رادین ! چهرش خارج از قابه !
میکروفون رو به لبم نزدیک کردم ..
+آرام !!! آرام پسره کیه؟
آرام چهرش از قاب خارجه !!!!!
آرام !!!!
با شنیدن اسم ارسلان از جانب آرام ، زوم کردم روی چهرش !
خودش بود !
_این عوضی که اینجاست !!!!
باصدای حامد تازه فهمیدم چه رکبی خوردیم !!
صدای خوردشدن شیشه ها گوشمونو کر کرد !
محمد : رادین ! بگو زود بره بیرون !
آقامحمد نگران علی بود و من نگران آرام !
علی کجا بود؟
چرا نمیومد خواهرمو نجات بده؟
+علی چرا نمیاد !
+آرام !!!! زود بزن بیرون !
آرام !!!!باتوام !!
آرام !!!!!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_310 با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...! کشید
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_311
#رادین
دادی زدم که با صدای شلیک گلوله نفسم بند اومد !
حامد : لعنت بهتون ! لعنت بهتون که عرضه هیچ کاریو ندارین !
کلتش رو درآورد و از ون پیاده شد !
بیحال روی صندلی افتادم
که آقامحمد گفت :
_رادین ! آروم باش ! بچه های خودمونن !
رسول: آقا تصویر قطع شد !!!!
سمت رسول خیز برداشتم که گفت:
_تصویر شطرنجیه ! اصلا آرام خانومو نداریم !!!!
جلیقه ضدگلوله مو که
از قبل آماده کرده بودم ، پوشیدم.!
محمد : میخای چیکار کنی !!!
ماشه رو کشیدم که عصبی گفت:
_باتوام رادین !!!!
جون تو و اون دختر درخطره ! کله شق بازی درنیار ..!!
+اگه جون من یا آرام برات مهم بود هیچوقت پای مارو به پرونده وسط نمیکشیدی!!!
دستی به موهاش کشید
که نگاه خیره ای کردم و از ون پیاده شدم !!
تاریکی کل خونه و حیاط رو فرا گرفته بود و تاریکی هوا هم
آدمو به سیاهی دعوت میکرد !!
صدای شلیک و داد و بیداد
لحظه به لحظه کمتر میشد !
همه بچه ها داخل خونه رو پوشش داده بودن و
هیچکس بیرون نبود !
پوزخندی زدم و خواستم برم تو حیاط
که چشمم به در بزرگی افتاد !
اخم کوچیکی کردم و
خیره شدم به در !
جلوتر رفتم که با باز شدن
یهویی در اسلحه رو بالا آوردم!!
+رسول ! دوربینای پارکینگ رو چک کن !
_صبر کن ...
چند قدمی جلو رفتم که با صدای لاستیکای ماشینی ، مغزم هنگ کرد !
شیشه ها دودی بود و چهره راننده مشخص نبود !
حدس میزدم که آرام توی اون ماشینه !
اما جلوی در خشکم زده بود
و مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد !
با پرت شدنم به سمت جدول؛
کمرم تیری کشید !!!
+ر...رسول !!!!
دستمو دور خودم حلقه کردم
و از شدت درد ، لبمو گاز گرفتم !
خیره شدم به ماشینه که ثانیه به ثانیه ،
ازم دور میشد و پلاکش غیرقابل خوندن !!!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_316 _پس ! دخالت ... تو کار من ... موقوف !!!! پوزخندی زدم که گفت: _و اما
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_317
#رادین
بااومدن دکتر ، نفس عمیقی کشیدم ..
سرم رو از تو دستم درآورد و عصایی کنار تختم گذاشت ...
_خب جوون ... مچ جفت پاهات ترک خورده ...
زانوهات هم آسیب دیده ..
گچ گرفتیم تا ترمیم بشه !
فعلا این دوتا عصا حکم پاهاتو داره برات !
یکی از دنده هاتم ترک ریزی خورده که یکم امشب درد میکشی ..
اما با مسکن و نسخه هایی که مینویسم برات ، اوکی میشی !
خیلی مراقب باش پسر .
یه ماه استراحت کنی سرپا میشی !
پرستار برگه ای رو کند که دکتر گفت:
_اینم نسخه ت .
+میشه بدید به رفیقم؟ توراهرو هست!
_باشه . استراحت کن ... بعدشم که مرخصی .
+ممنونم !
دکتر بعداز کلی اضاف گویی رفت و من موندم و دردم ...!
تکون ریزی خوردم که رسول اومد ...
_بع .... توکه هنوز زنده ای !
توچرا شهید نمیشی همه از دستت راحت شن؟؟
+خدا بخاطر رفیقای ناجوری که دارم نوبتمو انداخته عقب !
_استغفرالله ! چپول شدی ولی زبونت از کار نیوفتاده!
توی جیک ثانیه چشمام پراز اشک شد !
تازه یادم اومد چه گندی توی زندگی من و آرام خورده!
الان کجا بود؟
چه بلایی سرش اومده بود؟
+از آرام خبر داری رسول؟؟
چشماشو ازم دزدید و دستپاچه شد !
_من برم دواهاتو بگیرم !
آقامحمد بیرونه ..
نگرانته ... الان میگم بیاد!
+رسول !
دستشو گرفتم که دندم تیری کشید !
قیافم از درد مچاله شد ...
اما مهم نبود !
الان مهم این بود که بفهمم آرام درچه وضعیتیه !
+جون رادین !...
بگو چیشده !!!
سرشو خم کرد و گفت:
_تموم شنود ها و دوربینا از دسترس خارج شده !
نمیدونیم کجاست !!!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_318 ناامید خیره شدم که نگاهشو دزدید ! +چیزی رو داری قایم میکنی رسول ؟ _
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_319
#رادین
با حس جسمی روی دستام و گرم شدنشون از خواب پریدم!
+س...سلام آقا!
_سلام پسر... جون به لبمون کردی تو !
+آقامحمد؟
خیره شد بهم که سعی کردم بشینم ...
_اذیت نکن خودتو ! تکون نخور میشکنی!
خنده زورکی کردم و با لحن جدی گفتم:
+برای آرام که اتفاقی نمیوفته؟؟؟ درسته؟؟
_چی بگم !
نمیخوام بهت امید الکی بدم ...!
ولی ..
تا الان هیچ خبری ازشون نداریم!
نه علی... نه آرام!
نباید عصبی میشدم!
نباید ناامید میشدم!
دوست داشتم سرش داد بزنم!
بگم باعث و بانی این اتفاقات تویی !
اما صدحیف...
صدحیف که برادربزرگتر من محسوب میشد و باید احترامشو نگه میداشتم!
سری تکون دادم که نفس عمیقی کشید ..
_خوابآلودگیت بخاطر مسکناست ...
احتمالا تا نیم ساعت دیگه دردت شروع شه !
+آره ... ولی به درد آرام نمیرسه !
_تا من برمیگردم آماده شو ..
باید بریم سایت !
+ببخشید آقا ...
ولی من دیگه نمیام !
یکم سرپا بشم ...
به سختی نشستم رو تخت ...
+کارای استعفامو انجام میدم ...!!!
برگشت سمتم و دستاشو تو جیبش کرد ...
_استعفای تو باید از نظر من مورد تایید باشه که نیست !
+هست !
_نیست !!!
_رادین تو چته ؟!
چرا انقدر خودخواه و یه دنده شدی؟
مگه فقط تویی ک داری توی این کشور خدمت میکنی؟
مگه فقط تویی که ناموست گیر وطن فروشا و آدمای پسفطرت افتاده و طعم شهادت زیر زبونشه؟؟؟
نه !
هزاران هزار شهید دادیم بخاطر ایستادگی درمقابل همین آدما !!
تو و حامد و تمام بچه های دیگه !
حتی من !
روهم دیگه هممون درمقابل شهیدای سپاه و ارتش و بسیج و تموم نهاد ها و سازمانا ؛ نمی ارزیم !
به خودت بیا !
اون دختر هم دلش به تو خوشه که تموم افکارت مث بقیه بچه هاست !
هدفت دفاع از وطنته !
اما با این رفتارات فکر نمیکنم اینطور باشه !!!
مکثی کرد و عصبی دستی به موهاش کشید ..
_بیرون منتظرتم !!!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_325 روبروش وایستادم و با جدیت گفتم: +اینکه حرف خانوم این عمارت رو گوش ن
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_326
جیغ خفه ای کشیدم که گوشیو پرت کرد اونور و حمله ور شد سمت ماهک !
خواستم بلند شم اما با تیر کشیدن پهلوم ، جون از بدنم کشیده شد ..!
گلوم از شدت بغض درد میکرد و توانایی جیغ زدن رو هم نداشتم !
صدای جیغ و التماسای ماهک ، مث تیری ، توی قلبم فرو رفت !
دست از تقلا کردن برداشتم و سرمو آروم کف سرامیک گذاشتم.!
داد ارسلان همزمان شد با فرورفتن من به خواب عمیق ...!
_______________
#رادین
با زنگ خوردن گوشیم؛ تمام افکارم پودر شد!!!
شماره ناشناس بود و دودل بودم برای جواب دادن !
آخرین باری ک شماره ناشناس بهم زنگ زد ؛ باعث شد گوشیمو ریست کنم !
+بله بفرمایید !
_ا...الو !
+بله؟
باصدای نفسای آروم و استرسی آشنایی ، اخمی کردم و عصامو ب دستم گرفتم!
+ا..الو آ ...آرام تویی؟
_ر...رادین !
+آرام ! آرام خوبی ! کجایی تو !آرام !!!
باصدای جیغ ناگهانی ، قلبم از کار افتاد !
+آرام !!! آرام چیشده ! الو آرام !
با صدای بوق گوشی دادی زدم که زمین لرزید !!!
+لعنتی ! لعنتی !
رسول !!!
رسول بیا !!!
با وارد شدن رسول به اتاق ، رشته کلام از دستم در رفت !
+گوشیم !!
رسول !! آرام بود !
بخدا خودش بود !!!
_آروم باش ! گوشیتو بده !!
گوشیمو گرفت و سریع پشت میزم نشست!!
نگاهمو دوختم به رسول ...
تند تند چیزی تایپ میکرد و گوشیمو دستکاری میکرد !!
+رسول چیشد پس !
_صبرکن !
تلفنو برداشت و شماره ای گرفت ...
_آقامحمد ... یه لحظه تشیف بیارید اتاق رادین !
کلافه گفتم:
+رسول داری چیکار میکنی!
_مشکوکه رادین ! صبر کن!
عصامو پرت کردم روی صندلی که صدای بدی داد ..
آقامحمد با ابروهایی که قفل هم شده بودن؛ وارد اتاق شد !
_چیشده رسول؟!
-آقا یه شماره ناشناس به گوشی رادین زنگ میزنه !!...
مثل اینکه آرام خانوم بوده!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_340 +داری اشتباه میکنی ! _اشتباه؟ خنده ای از سر دیوانگی سر داد .. _نه خ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_341
_اینو زدم تا حد خودتو بدونی !
اون زنی که ازش داری حرف میزنی ؛ یه روزی تموم دنیام بود که تو زیر گل بردیش !
پس زر زیادی نزن تا خودت و بچتو نبردم پیشش !
قطره اشکی روی دستش چکید که اخماش به هم گره خورد !
با حس طعم خون؛ بی اختیار دستم سمت دستگیره در رفت که زد رو ترمز !
_دختره دیوونه !!
از ماشین پیاده شدم که سریع بطری آب رو جلوم گرفت !
_بگیر !
با حرص آبو گرفتم و مشغول شستن دهنم شدم !
عصبی تکیه داد به ماشین و گفت :
_بار آخرت باشه آرام !
ایندفه بدترشو سرت میارم !
فحشی زیر لب نثارش کردم که رفت و پشت رول نشست !
دستمال کاغذی از جیب شلوارم درآوردم و گوشه لبم گذاشتم ..
بدون حرف سوار شدم ک راه افتاد سمت عمارت کوفتی ..
_________________________
#رادین
سرمو روی عصام گذاشتم ..
+رسول میری یه مسکن برام بگیری؟
قرصام همرام نیست !
_باشه داداش ..
رسول رفت و آقا محمد کنارم نشست ..
_رادین خوبی؟
+بله آقا..
فقط یکم پاهام درد میکنه !
_رادین ..
+جان؟
_حامد باهات حرف نزد؟
+نه آقا ! من رفتم داخل .. دیدم اصن اوضاع خوبی نداره !
هرچی سوال پرسیدم حرف زدم هیچ واکنشی نشون نداد !
تا اینکه ...
بحثمون شد !...
سرمو انداختم پایین که پوفی کشید...
+ببخشید آقا ..
_چیو ببخ...
با باز شدن در اتاق ؛ سمت در خیز برداشتیم !
_آقای دکتر حالش چطوره؟
-کدوم مریض؟
_همونی که الان اوردنش دیگه !
-آهان ..
همون پسر جوونه ؟!
+بله !
_اوضاع خوبی نداره ..
به علت مصرف قرص روان گردان ، مجبوریم معدش رو شست وشو بدیم !
با شنیدن حرف دکتر ؛ ناخودآگاه روی صندلی نشستم !!!
روان گردان ؟!
حامد مگه اهل اینجور کارا بود؟
_قرص روان گردان؟
آقای دکتر اشتباه میکنید !
سری به حالت تاسف تکون داد ..
-نه جناب ! اثر قرص ها هنوزم که هنوزه روی مغزش هست !
لطفا سریعتر رضایت نامه روامضا کنید تا شست و شوی معده انجام بشه !
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_372 تصمیمم رو گرفته بودم .. باید عملیش میکردم ! تنها چیزی که لازم بود ا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_373
گوشیو با حرص تو مشتم گرفتم و روشنش کردم ...
ذره ذره در حال آب شدن بودم!
چون راه مستقیم و راحتی برای رسیدن به حامد و رادین و برگشتنم وجود داشت !
اما دست و پاهام قفل بود !
میتونستم به حامد حداقل زنگ بزنم و فقط صداشو بشنوم!.
اما انگار خدا بامن قهر بود !
چون آدمیو سر راهم قرار داد که ذره ای وجدان و مهربونی تو وجودش نیست !
وارد موسیقی پلی شدم که پوشه ای توجهم رو جلب کرد!
~-Yalda ~
وارد پوشه شدم و با دیدن آهنگ مورد علاقه حامد ، لبخند تلخی زدم !
پلی کردم و صدارو تا100 بردم بالا !
کنار گوشم گذاشتم و چشمامو بستم !!
"من هم دلم تنگته هم قهرم باهات:)
هم دلم شکسته از تو هم ...
هنوز میمیرم برات~
قلب منی هنوز همو غم منی اما افتادی از چشام
دیگه نمیخوام که باهام حرف بزنی هنوزم عین بچه هام
من خاطراتم با تورو هر شب مرور میکنم
میمیرم از دوریت ولی حفظ غرور میکنم
این جای خالیت تو دلم با خودتم پر نمیشه
با این همه از تو دلم هنوز دلخور نمیشه:)))
ما آدم دنیای همدیگه نبودیم∞
تو فال هم بودیم ولی ما مال همدیگه نبودیم؛))
تو یه رویایی که نمیرسی به دستم من دیگه از عشق تو خستم
تو رویایی که نمیشه مال من شی اینه که روت چشمامو بستم
من خاطراتم با تو رو هر شب مرور میکنم:))))
میمیرم از دوریت ولی حفظ غرور میکنم:/
این جای خالیت تو دلم با خودتم پر نمیشه
با این همه از تو دلم هنوز دلخور نمیشه؛))"
_حامیم_✨🫀
_____________________
#رادین
یک هفته گذشته بود و دریغ از یک خبر کوچیک از آرام !
حامد رو توی این یک هفته ندیده بودم ..!
بعداز اون اتفاق کذایی و ماجرای قرص خوردنش، داوود فهمید قرص از طرف ارسلان بوده !
حامد هم بعداز مرخص شدنش ، خودشو تو خونش حبس کرد !..
اومده بودیم تهران و آقامحمد خودشو به در و دیوار میزد تا یک سر و نخی پیدا کنه !
اما با دعوای شدید حامد و آقامحمد ، جفتشون آتیش درونشون تبدیل به خاکستر شد !
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_379 نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم ! تحمل درد برام سخت بو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_380
بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت !
کاش خودش الان اینجا بود !
جای ارسلان!
باهم میرفتیم برای تعیین جنسیت !
میرفتیم سیسمونی میخریدیم !
آخ که این آرزو تو دل من برای همیشه موند !
+اگه م..مهم ..بود ... منو از حامد دور ن..نمیکردی!
_شروع شد باز؟
پوزخندی زدم...
+ح..حقیقت برات تلخه؟
_نه اتفاقا ! شیرینه ! میدونی چرا؟
چون حقیقت اینه که تو داری دردیو میکشی که من سه چهارسال پیش کشیدم !
درد بی پدر مادری !
درد بی کسی !
درد دوری از زندگیت !
همه وجودت !
درد دلتنگی !...
نیشخندی زد ..
_تو هرشب خواب خودت و بچت و حامدی رو میبینی که دورهم نشستین و مشغول چرت و پرت گفتنین!
اما من هرشب کابوس میبینم !
همون تصویر یلدای غرق در خون !
تصویر جنازه مادرم !
همون تصویرایی که الان شده برام یه کابوس !!!!
میفهمی چی میگم؟!
+ت..تمومش کن ...!
با شنیدن هر یک کلمه از حرفاش، حالم بدتر میشد !
قصد کشتن منو داشت انگار !
نمیدونم چی تو نگاهم دید که سکوت کرد و پاشو روی گاز فشرد ..!
_____________________
#رادین
کلافه و عصبی ، داد زدم:
+من به شما احمقا گفتم فقط یه آمار بگیرین ببینید خونه هست یانه !
بعد رفتین در خونشو زدین؟!
_آروم باش رادین !
صبر کن حرفمو تموم کنم !
دستی رو موهام کشیدم و نشستم رو مبل ...
_هرچقدر زنگ زدیم جواب نداد !
هم به گوشیش .. هم از آیفون !
دستامو به گردنم قفل کردم که نشست کنارم ..
_میخوای چیکار کنی حالا؟!
+نمیدونم امیر .. نمیدونم !
دارم دیوونه میشم !
دوسه هفته ست خودشو گم و گور کرده !
نه گوشیشو جواب میده ! نه منو راه میده تو خونش !
چه غلطی کنم دیگه !
بابا بخدا منم خواهرمو الکی الکی از دست دادم !
نزدیک یک ماهه ازش خبر ندارم!
نمیدونم کجاست !
اصلا زنده هست یانه !
هیچکس نمیفهمه حال منو !
هرکی یه ساز میزنه !
_من میفهمم حالتو !
بلند شدم و درو بستم ...
+نمیفهمی ..به ولله نمیفهمی!
خواهر من گول شماهارو خورد که پاشد رفت برا اون ماموریت کوفتی !
_درک میکنم رادین !
درک میکنم !
+چیو درک میکنی ؟!
اینکه پاره تنمو از دست دادم؟!
یااینکه دلم پرسه میزنه برای دیدنش ؟!
_جفتشو !
خداتو شکر کن رادین !
شکر کن !
شکر کن که خواهرت تو سن ۱۷ ۱۸ سالگی با یه آدم عوضی دست به فرار نزده !
با شنیدن این حرفش ، آتیش درونم، محو ونابود شد !
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_409 سوتی داده بودم بدجور ..! +ن...نخیر ! وقتی از ترس به من زنگ زد و به
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_410
با دیدن موقعیتی که لوکیشن نشون داد ، ابروهام به هم گره خورد ..!
چرا به ایمیل تیم ، این پیام ارسال شده بود؟
"روستای آلاشت "
254کیلومتر = 4ساعت
تلفن رو برداشتم و شماره آقامحمدو گرفتم ..
_جانم رسول ..
+سلام آقا یه لحظه میاین پایین؟
_باشه .
نفس عمیقی کشیدم و تلفنو گذاشتم ..
_جانم رسول !
+آقا اینو ببینید .
اخمی کرد..
_خب؟
+این تو گروه خودمون پیامک شد .!
زیرشم نوشته لطفا کمکم کنید !
_کجاهست؟
+روستای آلاشت .. فکر کنم طرفای شمال میشه ..
_ببین فرستنده کی بوده ..
+بله چشم .. یه لحظه ..
جستجویی زدم ..
+آرتین امینی ..!
اخماش باز شد و نگاه پراسترسشو دوخت بهم.!
_رسول سریع شیفتتو با علی عوض کن تجهیزاتتو بگیر !
مهلت حرف زدن نداد و سریع سمت اتاقش رفت !
شونه ای بالا دادم که علی نیشخندی زد ..
_بای بای .
+هه هه هه .!
نمک !
رو صندلی من نمیشینیا !
اینجا برامنه !
از سیستم خودت وصل شو ..!
_رسوووول !
با صدای کلافه آقامحمد ، ترسیده گفتم :
+بیا بیا بشین !
علی خنده ای کرد و من بدو بدو سمت کمد تجهیزات رفتم ...
________________________
#رادین
_رادیین !
باصدای خش دار آقامحمد ، از خواب پریدم !
+چیشده آقا !
_فکر میکنم صبرمون جواب داد !
+ها؟
_بچه هارو صدا کن تجهیزاتشونو بردارن !
تا من اجازه عملیاتو از آقای عبدی بگیرم !
+عملیات ؟ عملیات چی؟ ماکه فعلا عملیات نداشتیم.!
_پاشو رادین ! بعدا توضیح میدم.!
رادین !
سرعت عمل بچه ها باید بالا باشه !
دیر برسیم همه چی تمومه !
اخمی کردم که رفت ..
چخبر بود اینجا؟
کلافه از سر دردی که داشتم، بلند شدم و رفتم پایین ..
بچه ها درحال برداشتن تجهیزاتشون بودن و یکی یکی میرفتن سمت پارکینگ.!
+رسول؟
_جانم .
+چخبره اینجا !
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_413 آخ حامد ... حامد کی میخوای به دادم برسی پس؟ کی میخوای نیش و کنایه
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_414
بوی خاک و نم این خراب شده ، نفسمو تو مشتش گرفته بود ..
کاش زودتر تموم میشد این مسخره بازی ..
واقعا داشتن آرامش و کنار خونواده بودن عجب نعمتیه ..
صحت و سلامتی کامل آدم جرئت فکر کردن به چیزای منفی رو نمیده ..
اما حالا من تبدیل به یه آدم منفی و ناتوان شدم ..
یه آدمی که هر ثانیه منتظر مرگ خودشه ..
تکون کوچیکی خوردم که صدای جیر جیر پارکت ها دراومد ..
تموم جونم درد میکرد و چشمام رو به زور باز نگه داشته بودم ..
دوست نداشتم زود تموم شه ..
انقدر بی معنی و پوچ ..
سرنوشت من این بود ..
هرجور شده باید قبولش میکردم ..
اما ..
اما ...
اما ..
اما چی؟
چرا بس نمیکنی ؟
چرا خودتو راحت نمیکنی؟
شروع شد ..
آغاز خودخوری و سرزنشها ...
سعی کردم صدای درونم و مغزمو خفه کنم ...
ناحیه قفسه سینه وکتفم ، اصلا حسشون نمیکردم ..
وهمین اذیتم میکرد..!
سر شده بود و بخاطر همین تکون خوردن برام سخت بود ..
دست از تلاش کردن برداشتم و خودمو کنار در کشوندم ...
دقیق یک سانت با در فاصله داشتم و اگه در یهویی باز میشد ، پرت میشدم سمت مخالف ..
سرمو تکیه دادم به دیوار و نفسمو حبس کردم ..
آروم شده بودم ..
دیگه تمنایی برای قانع کردن خودم و روانم نمیکردم ..
تموم شد ...
___________________________
#حامد
+اینجاست؟
_هییییش ! چخبرته ! آره همینجاست !
سمت در قدم برداشتم که دستم کشیده شد ..
_میشه بگی داری چه غلطی میکنی؟؟؟
+میخام برم زنمو نجات بدم !
_یادت رفت حرف محمدو؟
نشنیدی گفت بدون اطلاع من یه قطره آب هم نخورین؟
+اون هرچی گفته برا خودش گفته !
توهم یادت رفته من جزو تیمتون نیستم.؟
بی حرف خیره شد بهم ..
+پس هیچ وظیفه ای نه در قبال تو و نه در قبال حرفا و دستورای ایشون ندارم !
_حامد ... ببخشید ...!
باتعجب بهش خیره شدم که رگ گردنمو محکم فشار داد و تنها چیزی که فهمیدم، وارد شدنم به ون بود و حرف های بچه ها ..
________________________
#رادین
_حذفش کن رادین ..!
خیره شدم بهش ... دلم نمیومد !! حامد از شدت ذوق متوجه کارا و رفتاراش نبود ..
درکش میکردم ..
ولی اگه زیاده روی میکرد کل عملیات میرفت رو هوا !...
_رادین با توام.! حذفش کن ... برای دوساعت فقط ...!
دندون قروچه ای کردم و دستور محمدو اجرا کردم ..
+حامد..ببخشید ..!
سوالی خیره شد بهم که سریع از تکنیکم استفاده کردم ..
تن بیجونش روبچه ها کشوندن داخل ون و سریع درو بستن ..
_وقتی داد و هوار میکنه همین میشه !
+داوود ساکت .
_چش .
چشم غره ای بهش رفتم ..
رسول: خب راست میگه دیگه !.
از صبح تا شب بشین پای سیستم ، چشات کور بشه درد بی درمون بگیری ... اونوقت این آقا با هیجانای لحظه ایش ، بزنه همه چیو خراب کنه !
+رسول درکش کن لطفا !!
انگار متوجه ناراحتی من شدن که سکوت کردن ..
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_424 ارسلان دیگه جونی براش نمونده بود ! +مثل گربه هفتتا جون داری ! چ...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_425
شعله درونم ، به خاک سیاه نشست ..
+باشه .. باشه ..
سرفه ای کردم و دستمو روی پهلوم فشردم تا اذیتم نکنه ..
رادین؛ عصبی داد زد :
_سعید ! بجنب !
تموم هیکلم ؛ خیس شده بود ..
گویی درحال جون دادن بودم ..
پاهام سست شد و ازشدت دردی که تو پهلوم پخش میشد، سر خوردم ..
داوود: کی این بلارو سرت اورده؟
فرشید: حامد چیشدی ؟
سعید: زنگ بزنین ب آمبولانس !
نای حرف زدن نداشتم ...
سرمو تکیمو دادم به دیوار که محمد و چندنفر از بچه ها وارد حیاط شدن ..
پوزخندی زدم ..
+ترور نشی یهوقت آقامحمد !
نگاه رادین و سعید و داوود وفرشید ، بین محمد و من ردوبدل میشد .!
رادین : ببند دهنتو حامد !
رادین همچنان آرام رو صدامیزد و اگر یکم دیگه این وضعیت ادامه پیدا میکرد، مطمئن بودم قاتلمن میشد !
سعید نوچ نوچی کرد و مشغول کارش شد ..
محمد با دیدن من شوکزده ، سرجاش ایستاد !
_حامد ؟؟؟ بچه ها ببرینش داخل ون !
+دست به من بزنین خونتونو میریزم !
تا آرامو ازاون خرابشده نجات ندید ...
سرفه های خشکم، مانع ادامه حرفم شد ..
محمد خواست نزدیک بشه که کلتمو از کنار کمربندم درآوردم ..
بی جون سمتش گرفتم :
+نزدیک نیا !
چشمای محمد دو دو میزد و خوب میفهمیدم ترسش از چیه ..
_باشه ...باشه !
باصدای سعید حواسم پرت شد...
_آقا داخل زیرزمین هیچی نیست جز وسیله های خراب .! مثل انباریه !
محمد نگاهی به من انداخت و سمت سعید رفت ..
سعید مانیتور کوچیکدستش رو سمت محمد گرفت ..
_مگه بررسی نکردین همون اول؟؟؟
سعید قیافه شرمگینی به خودش گرفت ..
محمد دستی به ته ریشش کشید ..
_تلهست !!
فضای استرسیو پردردی حاکم شده بود ..
خواستم بلند شم که سرگیجه منو به آغوش کشید و دیگه هیچی نفهمیدم ...
___________________________
#رادین
_گلوله رو از نزدیک کلیهسمت راستش درآوردیم ..
درکل عمل موفقآمیزی بود !
قسمت هایی از بدنش جای ضربه و چاقو بود !
به صد و ده باید اعلام کنم ..
داوود پرید وسط حرفش .
_خیر نیاز نیس !
_شرمنده ..باید اطلاع بد..
+عرض شد نیاز نیست ! خیلی دوست داری درگیر دادگاه و دردسر بشی؟
اونقدر لحنم محکم و تند بود که خودم از حرفی که زدم ، تعجب کردم ..
_باشه .
زخمای عمیقش پانسمان شده ..
+کی مرخص میشه؟
_فردا صبح میتونین ببرینش .
چون حالش خوبه و بدنش قویه ..
+اوک .. ب سلامت !
نگاه بدی بهم انداخت و رفت ..
اسم خودشو میزاره دکتر !
داوود : چیکار به این بدبخت داری؟