" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_36 +حجاب فرزند به پدر و مادر ربطی... با سیلی که خوردم حرفم تو دهنم موند
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_37
#آرام
با صدای آلارم ساعت،یکی از چشمامو باز کردم...
فحشی نثار هفت جدوآباد الارمه کردم و بلند شدم..
سمت سرویس رفتم و بعداز انجام کارای لازم اومدم...
تو آینه خودمو نگاه کردم...
چشمام بشدت قرمز و پف کرده بود!
موهامو شونه زدم و دم اسبی بستم ...
رفتم پایین...
با دیدن رادین که روی کاناپه خوابیده بود، حالم گرفده شد...
پوووووف...
گفتم برمپایین باهاش صحبت کنما...
نشستم روی کاناپه روبروی رادین...
دستمو گذاشتم زیر چونمو و خیره شدم بهش...
دیروز خیلی باهام خوب بود!
برادر داشتن یعنی این!
یعنی مراعات حالتو بکنه!
یعنی نگرانت باشه!
یعنیوقتیپشتوانه ای نداری...تنهایی...مثل کوه پشتت باشه!
درسته...پدر و مادری نداشتم که دل بسوزونن برام!
ولی بجاش یه برادر داشتم که دلسوز ترین و با معرفت ترین برادر تودنیا بود...
ولی خوب گاهی اوقات باید این برادرو اذیت کرد که قدر آجی شو بدونه دیگه ...مگه نه.؟
با فکری که به سرم زد مظلوم به رادین خیره شدم ...زیرلب زمزمه کردم..
:+ببخشید...ولی کرمه دیگه...دارم ...چیکار کنم.؟