عجیب ترین قسمتش اینجاست که
نمیفهمی چرا انقدر دوسش داری:)♥
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_257 _اين انگشتارو ميبيني؟ و به انگشت دستام اشاره كردم: _از هر كدو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_258
و شونه اي بالا انداخت كه نفسم و با حرص بيرون فرستادم:
_پس چون راهي نبود عاشقم شدي؟!
ابرويي بالا انداخت اما قبل از اينكه جوابي بده رامين باد بزن به دست اومد سمتمون:
_ بريد كنار كه متخصش اومد!
اما همينكه خواست دست به كار شه با شنيدن صداي آوا كه داشت صداش ميزد پوفي كشيد و رفت توي خونه!
نگاهم سمت رفتن رامين بود كه حالا با حرف عماد به خودم اومدم:
_نه چون عاشقت شدم ديگه راهي نبود!
گيج و مبهم نگاهش كردم كه جواب داد:
_جواب حرفِ چند دقيقه قبلت بود!
آروم خنديدم:
_چه عشق تو عشقي شد!
و نيمرخ صورتم و به سمتش چرخوندم كه چونم و بين دوتا انگشتش گرفت و صورتم و سمت خودش چرخوند...
نگاهمون به هم گره خورده بود كه بي هوا دستش پشت گردنم گذاشته شد و دست ديگش رو حلقه ي دور كمرم كرد و اينطوري من و به خودش چسبوند!
چند لحظه اي همينطوري گذشت تا اينكه طاقت نياوردم و گفتم:
_ميخواي چيكار كني عماد؟!
كه سرش و نزديك گوشم برد و لب زد
و تو گوشم خنديد كه اداي خنديدنش و درآوردم و قبل از اينكه حرف ديگه اي پيش بياد عاشقانه بوسم کرد
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
.
ميـان نفسهايت حبسـم کـن
من بـی تـو بـودن را بلد نيســتم... ♡
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
قلبم تندتر میزنه
وقتی که دستات توی دستامه...😻♥️✨
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
fear just of lose you
ترس فقط ❣
ترس از دست دادنت 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_258 و شونه اي بالا انداخت كه نفسم و با حرص بيرون فرستادم: _پس چون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_258
دوييدم به سمت استخري كه انگار تنها راه نجاتم بود و دستم و گذاشتم تو آب!
صداي قهقهه هاي رامين و عماد بدجوري رو مخم بود كه دماغم و تو صورتم جمع كردم و بلند شدم سرپا:
_ساكت شو عماد،تويكي ساكت شو كه خيلي از دستت شكارم!
و خواستم به سمتش قدم بردارم كه نميدونم پام به چي گير كرد اما به پشت افتادم توي آب!
حالا ديگه انگار داشتم ته دنيارو به چشم ميديدم چون نه شنا كردن بلد بودم و نه ميتونستم خودم و كنترل كنم!
سرم يه لحظه ميرفت زير آب و يه لحظه به هر سختي كه بود بيرون ميومد و با ديد تارم عماد و رامين و ميديدم كه روبه روي استخر وايساده بودن و انگار هيچكدوم قصد انجام كاري نداري نداشتن و تماشاگر اين لحظه ها بودن!
انقدر آب خوردم و بالا و پايين پريدم كه بي هوا سنگين شدن چشمام و حس كردم و بعد هم سياهي مطلق تموم چشمم و گرفت...
فارق از تموم دنيا...
چيزي شبيه يه خواب طولاني يا شايد هم مرگ!
اما نه مرگ بود و نه حتي خواب طولاني كه با ضربه هايي روي قفسه ي سينم دوباره چشم باز كردم و باز كردن چشمم همزمان شد با چكيدن قطره هاي آب روي موي عماد به داخل چشمم و در عين ناباوري تو همين ثانيه انتقامم و گرفتم و پس گردني محكمي بهش زدم كه جا خورد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
باید اعتراف کنم ❣
که شاید اولش جدی نبود ❣
ولی کم کم شدی ❣
•▪•♡" تمام زندگیم "♡•▪•
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مداحی آنلاین - شاه خراسانیم - امیر کرمانشاهی.mp3
6.25M
😍🍃#میلاد_امام_رضا(ع)
🌿•| شاه خراسانیم
🌿•| رستم دستانیم
🎤 #امیر_کرمانشاهی
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_258 دوييدم به سمت استخري كه انگار تنها راه نجاتم بود و دستم و گذا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_259
_من كه نجاتت دادم!
چشمام و باز و بسته كردم و تو همون حال به هق هق افتادم:
_هرچي ميكشم از دستِ توعه!
و با صداي بلندي ادامه دادم:
_تو!
كه يه دفعه آوا دستش و گذاشت رو دهنم:
_كاش غرق ميشدي ولي اينطوري با جيغ جيغات مخمون و نميخوردي!
و نفسش و فوت كرد تو صورتم و دستش و از رو دهنم برداشت كه نشستم سرجام و گفتم:
_از همتون متنفرم
و لب و لوچم آويزون شد كه عماد بلند شد:
_فكر كنم جادومون كردن امشب به اندازه يه ماه اتفاق ناگوار افتاد!
و شونه اي بالا انداخت كه حالا آواهم كنار رامين ايستاد:
_حالا اگه خدايي نكرده قسمت بشه و يلدا زنت بشه به اين اتفاقا عادت ميكني
و با صداي آروم تري ادامه داد:
_بين خودمون بمونه،اين خواهر من يه كمي نحسه!
و آروم خنديدن كه از رو زمين بلند شدم:
_اصلا من ميرم بخوابم!
و راه افتادم سمت خونه
كه صداي عماد و پشت سرم شنيدم:
_همينطوري چكه كنان ميخواي بري؟!
تازه به خودم اومدم و نگاهي به سرتا پام كردم،
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼