°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_285 حالا ديگه عماد رو هم پيدا كرده بوديم و جلوي يه تعميرگاه ماشين
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_286
و شونه اي بالا انداخت كه دستام و از دو طرف شونه هاش گرفتم و دلبرانه نگاهش كردم:
_نه عزيزم اين چه حرفيه معلومه كه از هديه تو خوشحال ميشم حتي اگه يه شاخه گل باشه!
اما آقا طبق معمول كم نياورد:
_خيلي خب پس برات ميخرم!
با ذوق گفتم:
_چي؟
كه ابرويي بالا انداخت و با يه لبخند دندون نما جواب داد:
_يه شاخه گل ديگه!
كه سِر شدم و دستام از رو شونه هاش ايز خورد و اومد پايين:
_لطف ميكني!
كه با يه خنده ي ريز لپم و كشيد:
_تولدت ٢٢شهريور بود ديگه؟!
لبام مثل يه خط صاف شد و دست به كمر سري به نشونه ي 'نه' تكون دادم كه به روي خودش نياورد و ادامه داد:
_٢١؟
كه عكس العمل قبليم و دوباره تكرار كردم و عماد پررو گفت:
_آها يادم اومد ١٨شهريور!
پوزخندي تحويلش دادم و يه كمي بهش نزديك تر شدم و تو گوشش گفتم:
_من اصلا شهريوري نيستم!
كه صداي خنده هاي بلندش گوشم و كر كرد:
_اوه تو مردادي بودي!يه مردادي خوشگل و خوشتيپ!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_286 و شونه اي بالا انداخت كه دستام و از دو طرف شونه هاش گرفتم و دل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_287
كه با حرص نفس بلندي كشيدم و ازش فاصله گرفتم
_برو شاخه گلت و تقديم شهريوريا و مرداديا بكن!
و پشت كردم بهش كه بي هوا دستم كشيده شد و من يه جورايي رفتم تو بغل عمادي كه انگار به كل فراموش كرده بود تو يه خيابونيم،هرچند خلوت
آب دهنم و سخت قورت دادم و نگاهش كردم كه دستش و محكم دور كمرم حلقه كرد:
_تو يه مهر ماهي خاصي!
و جذاب تر از هروقتي نگاهم كرد
از اون نگاها كه دلم ميخواست ادامه پيدا كنه و به يه بوسه ي عاشقانه ختم بشه اما با شنيدن صداي مردي كه داشت از كنارمون رد ميشد مثل برق گرفته ها از آغوش عماد دل كندم
_آخر الزمان شده،خجالتم خوب چيزيه!
و با اخم برامون سري به نشونه تاسف تكون داد كه خوي شيطنت بار عماد باز هم گل كرد و دوباره دستم و گرفت:
_حاجي زنمه!
كه مرد مسن سر حرفش موند و با همون سَرِ متحرك كه من نگران جدا شدن از گردنش بودم ازمون فاصله گرفت و همين فاصله گرفتن براي خنده هاي بي امون من و عماد كافي بود كه اين بار حال خوبمون با شنيدن صداي تعميركار و از طرف ديگه به صدا دراومدن زنگ موبايل عماد كه توي ماشين بود همزمان شد!
عماد سر در گم دو قدم به سمت تعميرگاه برميداشت و سه قدم به سمت ماشين برميگشت كه 'آه' عميقي كشيدم و گفتم
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
من بهترین حالو دارم کنارت
خنده هات آرومم میکنه
لمس دستات بهترین حس دنیاست
میدونی؟اصلا یه روز نبینمت کلافم
دوستت دارم عشقم ...❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
عشق ماننده نمـــاز است
نیت ڪہ ڪردی ❤
دیگه اطراف نگا نڪن،،،💏💋✨🍃
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زیبایی باید اخلاقی باشه،
وگرنه چهره فقط تو عکس
قشنگیشو نشون میده... ❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
دل مگر بی #تُ❣
توانِ زنده بودن دارد...؟!💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_287 كه با حرص نفس بلندي كشيدم و ازش فاصله گرفتم _برو شاخه گلت و تق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_288
_جناب مهندس تو برو گوشيت و جواب بده من ميرم ببينم تعميركار چي ميگه!
و در حالي كه مسخرش ميكردم و چشم و ابرو براش ميومدم عقب عقب رفتم توي تعميرگاه و اما نفهميدم چيشد اما درست وقتي كه صداي تعميركار و شاگردش باهم مخلوط شد و گفتن:
_خانم مواظب باش!
حس كردم زير پام خالي شد و به پشت افتادم تو جايي كه نميدونستم كجاست...
هنوز ذهنم آپديت نشده بود كه عماد و پونه و تعمير كار بالاي سرم ظاهر شدن!
اما از يه فاصله دور،
انگار ته يه چاه بودم،
اما نه...
صداي عماد كه به گوشم رسيد خيليم تو فضا نپيچيد و به نظر نميرسيد كه توي چاه عميق باشم:
_تو خوبي يلدا؟
نگاهي به اطرافم انداختم،
پر از ابزار مكانيكي و آچار و چيزاي ديگه كه من سر در نمياوردم!
اين بار صداي تعمير كار حواسم و به خودش جمع كرد:
_خانم اگه حالت خوبه پاشو بيا بالا
تكوني به خودم دادم و خواستم بلند شم حالا فهميده بودم كه توي تعميرگاهيم و من افتادم توي چاله ي تعميرگاه!
بوي گندِ روغن داشت كلافم ميكرد و ميخواستم هر طور شده خودم و خلاص كنم اما با كوچك ترين تكوني كه به پاي راستم دادم يه دفعه جيغم رفت هوا
_پام...نميتونم پام و تكون بدم!
و بعد بي حال افتادم سرجام و حتي گوشام ناي شنيدن جر و بحثاي عماد و نداشت اما وقتي به خودم اومدم كه لمس بدنم توسط عماد و حس كردم و با چشمايي كه داشت از حدقه ميزد بيرون نگاهش كردم
_نميتونم خودم و تكون بدم
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مـا زنـدهیِ عشـقیـم،🧡
نمـردیـم و نمیـریـم...!
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
هدایت شده از °•♡کافهعشق♡•°
سلام به کانال کافه عشق خوش امدید😍♥️
پرش به پارت اول رمان چاپی و جذاب استاد مغرور من👇😍♥️
https://eitaa.com/Cafe_Lave/7305
#خوش_امدید🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عشق فقط یه کلمه بود
تا اینکه
#تُ اومدی توی زندگیم
و بهش معنا دادی ♥️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو قلبتو به من دادی...❣
و اینجوری شد ...❣
که من حاضرم واست ❣
جونمم بدم 😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣