eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
362 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دل مگر بی ❣ توانِ زنده بودن دارد...؟!💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_287 كه با حرص نفس بلندي كشيدم و ازش فاصله گرفتم _برو شاخه گلت و تق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _جناب مهندس تو برو گوشيت و جواب بده من ميرم ببينم تعميركار چي ميگه! و در حالي كه مسخرش ميكردم و چشم و ابرو براش ميومدم عقب عقب رفتم توي تعميرگاه و اما نفهميدم چيشد اما درست وقتي كه صداي تعميركار و شاگردش باهم مخلوط شد و گفتن: _خانم مواظب باش! حس كردم زير پام خالي شد و به پشت افتادم تو جايي كه نميدونستم كجاست... هنوز ذهنم آپديت نشده بود كه عماد و پونه و تعمير كار بالاي سرم ظاهر شدن! اما از يه فاصله دور، انگار ته يه چاه بودم، اما نه... صداي عماد كه به گوشم رسيد خيليم تو فضا نپيچيد و به نظر نميرسيد كه توي چاه عميق باشم: _تو خوبي يلدا؟ نگاهي به اطرافم انداختم، پر از ابزار مكانيكي و آچار و چيزاي ديگه كه من سر در نمياوردم! اين بار صداي تعمير كار حواسم و به خودش جمع كرد: _خانم اگه حالت خوبه پاشو بيا بالا تكوني به خودم دادم و خواستم بلند شم حالا فهميده بودم كه توي تعميرگاهيم و من افتادم توي چاله ي تعميرگاه! بوي گندِ روغن داشت كلافم ميكرد و ميخواستم هر طور شده خودم و خلاص كنم اما با كوچك ترين تكوني كه به پاي راستم دادم يه دفعه جيغم رفت هوا _پام...نميتونم پام و تكون بدم! و بعد بي حال افتادم سرجام و حتي گوشام ناي شنيدن جر و بحثاي عماد و نداشت اما وقتي به خودم اومدم كه لمس بدنم توسط عماد و حس كردم و با چشمايي كه داشت از حدقه ميزد بيرون نگاهش كردم _نميتونم خودم و تكون بدم 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مـا زنـده‌یِ عشـقیـم،🧡 نمـردیـم و نمیـریـم...! ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
هدایت شده از °•♡‌کافه‌عشق♡•°
سلام به کانال کافه عشق خوش امدید😍♥️ پرش به پارت اول رمان چاپی و جذاب استاد مغرور من👇😍♥️ https://eitaa.com/Cafe_Lave/7305 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عشق فقط یه کلمه بود تا اینکه اومدی توی زندگیم و بهش معنا دادی ♥️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو قلبتو به من دادی...❣ و اینجوری شد ...❣ که من حاضرم واست ❣ جونمم بدم 😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
قسم میخورم... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_288 _جناب مهندس تو برو گوشيت و جواب بده من ميرم ببينم تعميركار چي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اما اون بر خلاف من با اينكه ميتونستم موج نگراني و تو چشماش ببينم لبخندي تحويلم داد و بعد بوسه اي به پيشونيم زد: _فكر كنم پات شكسته زنگ زديم آمبولانس بياد! تو فضاي نمور چاله كه تاريكيش بخاطر وجود ماشيني بود كه نصف چاله رو گرفته بود خنده ي غمگيني كردم: _من از فضاي بيمارستان متنفرم! و مثل بچه ها يه قطره اشك از گوشه چشمام سر خورد كه انگار عماد اشك چشمم و حس كرد و چراغ قوه ي گوشيش و روشن كرد و روشن كردنش همانا و برخورد نور شديدش توي چشمم همانا! _كور شدم ديوونه! گوشي رو تو دهنش گذاشت و با يه دست پشت سرم و گرفت و با دست ديگش اشكم و پاك كرد و بعد گوشي رو از تو دهنش درآورد: _پس چطور ميخواي بچه هاي من و به دنيا بياري؟لابد بايد از اين ماما خونگيا برات بيارم؟ و با لب و لوچه ي آويزون منتظر نگاهم كرد كه بي اختيار خنده ام گرفت: _يكي از شرطاي ازدواجم باهات همينه! و ادامه دادم: _ بچه از بهزيستي! كه وا رفت: _خب اگه تو بخواي ميتونيم يه بچه ام از بهزيستي بياريم اما من بايد به آرزوم برسم! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
در میان هیاهوی مردم این شهر تو مرا محکم بغل بگیر و رها مکن بگذار بفهمم کل دنیا را هم اگر بگردم جایی امن‌تر از آغوش تو پیدا نمیشود ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
‏بیا تقسیم کار کنیم عشق با من، هوا با پاییز، حس خوب با تو.... ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave