eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
362 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسم میخورم... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_288 _جناب مهندس تو برو گوشيت و جواب بده من ميرم ببينم تعميركار چي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اما اون بر خلاف من با اينكه ميتونستم موج نگراني و تو چشماش ببينم لبخندي تحويلم داد و بعد بوسه اي به پيشونيم زد: _فكر كنم پات شكسته زنگ زديم آمبولانس بياد! تو فضاي نمور چاله كه تاريكيش بخاطر وجود ماشيني بود كه نصف چاله رو گرفته بود خنده ي غمگيني كردم: _من از فضاي بيمارستان متنفرم! و مثل بچه ها يه قطره اشك از گوشه چشمام سر خورد كه انگار عماد اشك چشمم و حس كرد و چراغ قوه ي گوشيش و روشن كرد و روشن كردنش همانا و برخورد نور شديدش توي چشمم همانا! _كور شدم ديوونه! گوشي رو تو دهنش گذاشت و با يه دست پشت سرم و گرفت و با دست ديگش اشكم و پاك كرد و بعد گوشي رو از تو دهنش درآورد: _پس چطور ميخواي بچه هاي من و به دنيا بياري؟لابد بايد از اين ماما خونگيا برات بيارم؟ و با لب و لوچه ي آويزون منتظر نگاهم كرد كه بي اختيار خنده ام گرفت: _يكي از شرطاي ازدواجم باهات همينه! و ادامه دادم: _ بچه از بهزيستي! كه وا رفت: _خب اگه تو بخواي ميتونيم يه بچه ام از بهزيستي بياريم اما من بايد به آرزوم برسم! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
در میان هیاهوی مردم این شهر تو مرا محکم بغل بگیر و رها مکن بگذار بفهمم کل دنیا را هم اگر بگردم جایی امن‌تر از آغوش تو پیدا نمیشود ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
‏بیا تقسیم کار کنیم عشق با من، هوا با پاییز، حس خوب با تو.... ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_289 اما اون بر خلاف من با اينكه ميتونستم موج نگراني و تو چشماش ببي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و همزمان با ضربه اي كه به شكمم زد گفت _من دوست دارم وقتي شكمت مياد بالا و ديگه خبري از اين هيكل اتو كشيدت نيست بشينم و مسخرت كنم! و با حالت با مزه اي خنديد كه لبام مثل يه خط صاف شد _مگه شكم گندم و از خونه بابام آوردم كه بخواي مسخره كني؟! و با پررويي نگاش كردم كه با اخم جواب داد _اگه از خونه بابات مياوردي كه ميكشتمت! با حالت خاصي نگاهم و ازش گرفتم: _اصلا من نميخوام! كه سريع و در حالي كه آروم ميخنديد جواب داد _اصلا من دوست دارم در آينده ي نه چندان دور به شاهكار خودم كه باعث براومدگي شكم تو ميشه بخندم مشكليه؟ سرم و به نشونه تاييد تكون دادم كه بيخيال من شونه اي بالا انداخت _سعي كن حلش كني و چشمكي زد كه صداي ضعيف بوق آمبولانس و بعد هم صداي پونه باعث نا تموم موندن بحثمون شد _ادامه ي حرفاي قشنگتون و بذاريد داخل آمبولانس و خنديد كه من و عمادم به خنده افتاديم و عماد گفت _عجب دانشجوي فضولي! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
. بخنـد ، بخنـد که خنده هایت زیباترین مهریه ی پاییــز اسـت. ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
من آن ابـــرم که بارانش ❣ «تو» هستے❣ همان یوســف کــه❣ کنعــانــش ‌«تو» هستے💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
. می تواند پاییز پادشاه فصل ها باشد وقتی صبح هایش در آغوش "تو"چشم باز کنم ... ...🧡🍂🍁 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_289 اما اون بر خلاف من با اينكه ميتونستم موج نگراني و تو چشماش ببي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و طولي نكشيد كه به كمك عماد و تكنسين هاي آمبولانس بالاخره اومدم بيرونو حالا بعد از تشخيص شكستگي پام سوار آمبولانس شديم و قرار شد پونه هم دنبالمون بياد البته با ماشين من! هنوز در آمبولانس بسته نشده بود كه عماد با خنده و در حالي كه دستي توي ريشش ميكشيد خطاب به پونه كه بيرون وايساده بود گفت _جون شما و جون ماشين و با صداي آروم تري ادامه داد: _من ديگه وسعم نميرسه آمبولانسم بدم تعميرگاه تا درست بشه ها! كه پونه پاش و به زمين كوبيد و با صداي جيغش گفت: _إ استاد خودتون زدين رو ترمز و من ناچارا زدم بهتون! و آروم خنديد كه پوفي كشيدم: _دنبالمون بيا و همين حرف من براي بسته شدن در آمبولانس و حركتمون كافي بود... سوار بر ويلچر به داخل بيمارستان هدايت ميشدم! جالبيش اينجا بود كه در اين مواقع همراهاي بيمار بهش دلگرمي ميدادن و نگرانش بودن اما من كه دوتا ديوونه همراهيم ميكردن ،مغزم پر شده بود از صداي خنده شون! نميدونم شايدم شكستنِ پام يه جوك بود! جدا از همه چیز درد پام خیلی اذیتم میکرد اونقدری ک دوس داشتم با اره ببرمش! تو صف انتظار برای ویزیت دکتر بودیم و سرِ سه تامونم توی گوشی هامون بود که بالاخره نوبتمون شد و عماد به آرومی منو ب سمت اتاق دکتر هل داد، 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼