یکی که وقتی دلت❣
از همه دنیا گرفت 💕
بغلت کنه ❣
بگه دیوونه💕
تو منو داری بیخیال بقیه 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_250 با احتياط كامل از اتاق زديم بيرون. با يه نگاه فهميدم كه ٥نفرن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_251
_زكي!مگه دختره كه خجالت ميكشه؟!
و دوباره هرهر خنديدن...
نميدونستم عماد ميخواست چه جوابي بده يا اصلا ميتونست جوابي بده يا نه و دستام و محكم مشت كرده بودم كه عماد با صداي آرومي گفت:
_بالاخره هر آدمي يه ويژگي هايي داره و خجالتي بودن از ويژگي هاي ذاتيِ دوستِ منه!
و نفسي گرفت و ادامه داد:
_ما بريم فعلا!
و زد رو شونم تا راه بيفتم كه اونِ بهروزِ لعنتي پارازيت شد:
_كجا؟مگه من ميذارم رفيقِ تو تا اينجا بياد و يه كم دورِ ما حال نكنه؟!
حس ميكردم صداش هر لحظه از فاصله نزديك تري بهم ميرسه!
انگاري اون نزديك ميشد و ماهم ديگه كاري از دستمون برنميومد،
خودم و آماده كرده بودم واسه آب شدن از شدت خجالت و ديگه حتي دستامم مشت نبود!
پشت سرم صداش و شنيدم:
_ببينمت آقا پسر
و خطاب به عماد ادامه داد:
_نديده بودم همچين دوستِ ريزه ميزه اي داشته باشي!
و يه دفعه زد رو شونم و خواست بچرخونتم سمتِ خودش كه نميدونم چرا اما پدرِ عماد ناجيمون شد:
_ولشون كن بهروز،برگرد اينجا!
نفسِ از شدت ترس گير كرده تو سينم و آروم آروم بيرون فرستادم كه يه دفعه دستم توسط عماد كشيده شد و به سرعت از استخر زديم بيرون!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اخـہ مـگـر 💕
بهـتر از داشتـن تـو❣
چـیـزے هـسـت ¿💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
اين منم💕
زمستانى گُمشده❣
در بهارِ آغوشت ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زنــدِگـی زیبـاسـٺ💕
یَعنــی❣
دُرسـٺ از هَماݩ لَحظہ ای کِہ💕
تـــــ❤ــــو❣
تمـــام زنــدِگـی ام شُـدی💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
قوی ترین مرد دنیا هم باشی 💪🏼❣
باز محتاج خل بازیای یه دختری 😉💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مراقب من باش!💕
سپردهام دستت خودم را ❣
سپرده مادام العمر! ♥️💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تـو نـاب تـریـن واژه ۍ اعـلام زمـانـۍ 💕
تـو خـوب تـریـن عـشـق مـنـے❣
حـضـرت جـانـۍ💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_251 _زكي!مگه دختره كه خجالت ميكشه؟! و دوباره هرهر خنديدن... نميدون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_252
انقدر پريشون حال بودم كه فقط دوست داشتم بدوعم و بدوعم تا برسم به بيرون از اين خونه ي لعنتي،
حتي بدون توجه به دردِ خفيفِ پام حتي با همين حوله!
اما با رسيدن به راهرو و پله هايي كه به بالا و داخلِ خونه منتهي ميشدن عماد ايستاد و با كشيدن دستم باعث اين شد تا من هم وايسم:
_خوبي؟!
بين نفس نفس زدنام سري به نشونه نه تكون دادم:
_اگه بابات نبود...
پريد وسطِ حرفم:
_آروم باش،چيزي كه نشد!
و يه لبخندِ رضايت بخش زد كه متقابلا لبخندي تحويلش دادم و عماد ادامه داد:
مردتيكه بهت دست زد؟
خيلي زود اخم جانشين لبخند دلنشين صورتش شده بود و نميدونم چرا اما با ديدن اين چهره ي پر جذبش بدجوري داشت قند تو دلم آب ميشد كه نوك بينيش و كشيدم و جواب دادم:
_خودت كه ديدي فقط يه لحظه دستش و گذاشت رو شونم!
پوفي كشيد و دست به سينه پشتش و كرد بهم:
_هزار بار به بابا گفتم من از اين يارو بدم مياد اما نميذارتش كنار،به قولِ خودش دوستِ دوران جوونيشه!
آروم خنديدم و رفتم پشت سرش و رو پنجه پا وايسادم و آروم تو گوشش گفتم:
_باشه قبول،ولي تيپِ الانت اصلا اين حرفاي جدي و بر نميداره ها!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
هوای سرد تنهایی❣
فــقــط یڪ 💕
ڪوچ می خواهد❣
مرا از ایــڹ 💕
همھ سرما ببر ❣
قشلاق آغوشت ...💕❣💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣