eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
362 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی که وقتی دلت❣ از همه دنیا گرفت 💕 بغلت کنه ❣ بگه دیوونه💕 تو منو داری بیخیال بقیه 💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_250 با احتياط كامل از اتاق زديم بيرون. با يه نگاه فهميدم كه ٥نفرن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _زكي!مگه دختره كه خجالت ميكشه؟! و دوباره هرهر خنديدن... نميدونستم عماد ميخواست چه جوابي بده يا اصلا ميتونست جوابي بده يا نه و دستام و محكم مشت كرده بودم كه عماد با صداي آرومي گفت: _بالاخره هر آدمي يه ويژگي هايي داره و خجالتي بودن از ويژگي هاي ذاتيِ دوستِ منه! و نفسي گرفت و ادامه داد: _ما بريم فعلا! و زد رو شونم تا راه بيفتم كه اونِ بهروزِ لعنتي پارازيت شد: _كجا؟مگه من ميذارم رفيقِ تو تا اينجا بياد و يه كم دورِ ما حال نكنه؟! حس ميكردم صداش هر لحظه از فاصله نزديك تري بهم ميرسه! انگاري اون نزديك ميشد و ماهم ديگه كاري از دستمون برنميومد، خودم و آماده كرده بودم واسه آب شدن از شدت خجالت و ديگه حتي دستامم مشت نبود! پشت سرم صداش و شنيدم: _ببينمت آقا پسر و خطاب به عماد ادامه داد: _نديده بودم همچين دوستِ ريزه ميزه اي داشته باشي! و يه دفعه زد رو شونم و خواست بچرخونتم سمتِ خودش كه نميدونم چرا اما پدرِ عماد ناجيمون شد: _ولشون كن بهروز،برگرد اينجا! نفسِ از شدت ترس گير كرده تو سينم و آروم آروم بيرون فرستادم كه يه دفعه دستم توسط عماد كشيده شد و به سرعت از استخر زديم بيرون! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اخـہ مـگـر 💕 بهـتر از داشتـن تـو❣ چـیـزے هـسـت ¿💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
‌اين منم💕 زمستانى گُمشده❣ در بهارِ آغوشت ...💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
زنــدِگـی زیبـاسـٺ💕 یَعنــی❣ دُرسـٺ از هَماݩ لَحظہ ای کِہ💕 تـــــ❤ــــو❣ تمـــام زنــدِگـی ام شُـدی💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
قوی ترین مرد دنیا هم باشی 💪🏼❣ باز محتاج خل بازیای یه دختری 😉💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
مراقب من باش!💕 سپرده‌ام دستت خودم را ❣ سپرده مادام العمر! ♥️💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تـو نـاب تـریـن واژه ۍ اعـلام زمـانـۍ 💕 تـو خـوب تـریـن عـشـق مـنـے❣ حـضـرت جـانـۍ💕❣💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_251 _زكي!مگه دختره كه خجالت ميكشه؟! و دوباره هرهر خنديدن... نميدون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 انقدر پريشون حال بودم كه فقط دوست داشتم بدوعم و بدوعم تا برسم به بيرون از اين خونه ي لعنتي، حتي بدون توجه به دردِ خفيفِ پام حتي با همين حوله! اما با رسيدن به راهرو و پله هايي كه به بالا و داخلِ خونه منتهي ميشدن عماد ايستاد و با كشيدن دستم باعث اين شد تا من هم وايسم: _خوبي؟! بين نفس نفس زدنام سري به نشونه نه تكون دادم: _اگه بابات نبود... پريد وسطِ حرفم: _آروم باش،چيزي كه نشد! و يه لبخندِ رضايت بخش زد كه متقابلا لبخندي تحويلش دادم و عماد ادامه داد: مردتيكه بهت دست زد؟ خيلي زود اخم جانشين لبخند دلنشين صورتش شده بود و نميدونم چرا اما با ديدن اين چهره ي پر جذبش بدجوري داشت قند تو دلم آب ميشد كه نوك بينيش و كشيدم و جواب دادم: _خودت كه ديدي فقط يه لحظه دستش و گذاشت رو شونم! پوفي كشيد و دست به سينه پشتش و كرد بهم: _هزار بار به بابا گفتم من از اين يارو بدم مياد اما نميذارتش كنار،به قولِ خودش دوستِ دوران جوونيشه! آروم خنديدم و رفتم پشت سرش و رو پنجه پا وايسادم و آروم تو گوشش گفتم: _باشه قبول،ولي تيپِ الانت اصلا اين حرفاي جدي و بر نميداره ها! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
هوای سرد تنهایی❣ فــقــط یڪ 💕 ڪوچ می خواهد❣ مرا از ایــڹ 💕 همھ سرما ببر ❣ قشلاق آغوشت ...💕❣💞 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave