eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
365 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•• ‌‌‌‌‌‌му σиℓу gσαℓ ιи ℓιfє яιgнт иσω ιѕ тσ вє gєиυιиєℓу нαρρу. الان تنها هدفم در زندگے اینه ڪه بصورت واقعے شاد باشم.💙 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_262 مث یه موش ترسو آب دهنمو صدا دار قورت دادم که چشم های مامان ریز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و از روي صندلي بلند شدم كه برم و اما اين بابا بود كه بالاخره صداش دراومد: _چند دقيقه بيدار بمون ميخوام راجع به اون دوستت كه امروز برده بوديش خونه دماوند حرف بزنيم و لبخند خبيثانه اي زد كه مامان متعجب نگاهش و بين ما چرخوند و گفت: _دوسته عماد؟خونه دماوند؟اونوقت تو اونجا چيكار ميكردي؟ تو همين لحظه حس كردم چقدر عاشقِ مامانمم و خبر نداشتم! لبخند خبيثانه ي بابارو كه حالا ديگه اصري ازش نبود و با يه لبخند دندون نما تلافي كردم و گفتم: _نگفتين بابا؟ از چشماي بابا خون ميچكيد و قشنگ معلوم بود داره تهديد ميكنه كه چيزي بگم خونم پاي خودمه اما من كه زيرك تر از اين حرفا بودم و يه جورايي ميخواستم خودم و خلاص كنم از جواب دادن به سوالاي بابا و رسيدن به اينكه با يلدا تو استخر بودم شونه اي بالا انداختم: _من با دوستم رفته بودم استخر و باباهم با... با سرفه هاي الكي بابا زل زدم بهش و با چشمام بهش فهموندم كه 'حساب بي حساب؟' و وقتي سرش و به نشونه تاييد تكون داد روبه مامان ادامه دادم: _با اين يارو مهندسه،مگه نميخواستين يه دستي به اون خونه بكشيد؟ مامان اوهومي گفت: _اصلا يادم نبود و بابا جواب داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
•• ‌‌‌‌i am a queen with you or without you. من یه ملکم با تو یا بدون تو!🧚‍♀ ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
قد تمام عمر بشر دوست دارمت❤️😍 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
من دیوونتم دیوونه‌ی تویی که برام با بقیه فرق داری تویی که همه جا هوامو داری تویی که نگاهت مستم میکنه تویی که مهربونیات فقط مال منه تویی که عزیز دلمی 😍😘💕 ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو هستی حال من بدجور خوش است ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
•• ᵂʰᵉᶰ ʸᵒᵘ'ʳᵉ ʳᶤᵍʰᵗ ʰᵉʳᵉ ᵇᵉᶳᶤᵈᵉ ᵐᵉ ᵗʰᵉʳᵉ'ᶳ ᶰᵒᵗʰᶤᶰᵍ ᵉˡᶳᵉ ᴵ ᶰᵉᵉᵈ وقتی که کنارمي به هيچ چيز ديگه ای نياز ندارم!♡ ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_263 و از روي صندلي بلند شدم كه برم و اما اين بابا بود كه بالاخره
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ميخواستم وقتي يه تغييراتي تو خونه داديم سوپرايزت كنم! و همچين با عشق زل زد به مامان كه دلم ميخواست دو سه تا كشيده جانانه به خودم بزنم تا ببينم بيدارم؟ و احيانا بهروز و دار و دستش و تو خواب نديدم؟ تو دلم به افكارم خنديدم و راه افتادم سمت پله ها، صداي بابا تو خونه پيچيد: _شبت بخير آقا عماد،شبت بخير! تموم سعيم و واسه نخنديدن كردم اما نشد و همين باعث اين شد كه صداي خنده هام تو خونه بپيچه و مامان بابا و ارغوان باهم پچ پچ كنن كه عماد امشب ديوونه شده و اما چه كسي ميدونست بابا امروز با آقا بهروز حسابي خوش گذرونده؟ غرق همين افكار وارد اتاقم شدم و همزمان با ورودم زنگ گوشيم به صدا دراومد گوشي رو از روي تخت برداشتم و با ديدن عكس يلدا با لبخند گله گشادي جواب دادم... صداي غرغراش توي گوشي پيچيد: _چيكار كردي با پام؟ نفس عميقي كشيدم و جواب دادم: _عليك سلام! بدجوري قاطي بود: _چه سلامي چه عليكي؟ آروم خنديدم: _حالا آرامشت و حفظ كن ببينم چيشده؟! براي اولين بار به حرفم گوش كرد و يه كمي آروم شد: _حس ميكنم پام داره ميشكنه! و آخي كشيد كه چند ثانيه اي فكر كردم و بعد گفتم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
𝓣𝓱𝓮𝓻𝓮'𝓼 𝓝𝓸𝓫𝓸𝓭𝔂 𝓘𝓷 𝓜𝔂 𝓗𝓮𝓪 𝓔𝔁𝓬𝓮𝓹𝓽 𝓨𝓸𝓾•♥️• نِمیتونه کَسی تُویِ دِلَم جای "تُــ∝ــو" بیاد•💍• ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
💛⃤𝒀𝒐𝒖’𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒆 𝒐𝒏𝒍𝒚 𝑻𝒉𝒊𝒏𝒈 𝑻𝒉𝒂𝒕 𝒊𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒇𝒓𝒐𝒎 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒇𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅. توتنهاچیزی‌هستی‌که‌من‌ازاین‌دنیایه‌لعنتی میخوام. ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave