Sᴏᴍᴇᴛɪᴍᴇs ʏᴏᴜ ᴄᴀɴ ʜᴀʀᴅᴇɴ
ᴘᴇᴏᴘʟᴇ; Eᴀsʏ ᴛᴏ ғᴏʀɢɪᴠᴇ, ʀᴇᴘᴇᴀᴛ
بعضي اوقات آدما رو سخت ببخشيد ؛
راحت كه ببخشي ، تكرار ميكنن
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_275 _زهر مار،برو يه كم خرت و پرت بخر بيا حال و هوات عوض ميشه نفسش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_276
قهقهه اي زد و و به در تكيه داد:
_تو يه ديوونه ي شكمويي! چپ چپ نگاهش كردم و رفتم سمتش:
_به جاش وقتي زنت شدم از بابت شكمت خيالت راحته كه هميشه غذاي خوشمزه جلوت ميذارم!
ابرويي بالا انداخت: ولي من ترجيح ميدم يه زن خوش هيكل با يه غذاي معمولي داشته باشم تا يه زن ٢٠٠كيلويي و منويي از غذاهاي چرب و مستانه خنديد كه چرخي جلوش زدم و گفتم: يه ذره چربي ديدي؟
از ديوار فاصله گرفت و شونه اي بالا انداخت: فعلا نه،اما بعد ازدواج جا باز ميكني عزيزم! و در حالي كه ميخنديد برام دستي تكون داد و رفت بيرون...
رو مبل سه نفره و رو شكم خوابيده بودم و داشتم با پونه چت ميكردم و پزِ اين مسافرت قايمكيم با عماد و ميدادم كه در باز شد و سر و كله ي آقا پيدا شد.
بدون اينكه تغييري به حالتم بدم سرم و چرخوندم سمتش و با ديدن غذاهاي توي پلاستيكِ دستش لبخندي به روش پاشيدم مرد زندگي تويي بقيه ادات و درميارن! با خنده راه افتاد به سمتم و بعد از گذاشتن غذاها روي ميز،كنارم رو مبل تك نفره نشست و اشاره اي به سر و وضعم كرد اگه دوست داشتي يه تكوني به خودت بده غذامون و بخوريم! سرم و خم كردم و نگاهي به هيكل پخش شدم به روي مبل انداختم:
_خستم ميفهمي؟ سرش و به پشتي مبل تكون داد و چشماش و بست و با حالت بامزه اي ناليد: خدايا،آدم قحط بود؟چرا اين بايد ميشد دانشجويِ من؟چرا من بايد ميرفتم خواستگاري اين؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ای زنـدگی
بردار دست از امتحانم
چیـــــزی نـه میــــدانم
نه میـــخواهم بـدانم
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
این جمعه هم
به نیمه رسید و نیامدی؛
لعنت به این نفس
ڪه بدون تو میڪشم...!
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
𖤐⃟♥️••yoυ're мy вeaтιng нearт
قلب تپنده يِ مني . .♡😍😘❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تنـهٰآ حِـرفـهْ ایِْ
که در آن «مٰاهَـرمْ»
«دوْسـٰـتداشٰـتَنْ تْـوسْـتِٰ♡»😘😍❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
♥️ İnsanları tanıyan,Yanlızlaşır
کسی که انسانها رو بشناسه،تنها میمونه
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
•••Success doesn't come and find you, you have to go and get it .
موفقیت نمیاد و پیدات نمیکنه، این توئی که باید بری و بدستش بیاری .
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
♥️Ölçülü Sev,Çok Sevince Gidiyorlar
به اندازه دوست داشته باش،زیاد که باشه میرن(ترکت میکنن)
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_276 قهقهه اي زد و و به در تكيه داد: _تو يه ديوونه ي شكمويي! چپ چپ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_277
همينطور كه چشماش بسته بود و داشت با خدا مناجات ميكرد كه من و ازش بگيره آروم از رو مبل بلند شدم و رفتم روبه روش آماده باش ايستادم تا به محض باز شدن چشماش بترسونمش و بالاخره بعدِ چند ثانيه لحظه ي موعود فرا رسيد!
چشماش و كه باز كرذ عين روانيا صورتم و بردم جلو و 'پِخ'ِ بلندي گفتم كه 'هين'ي كشيد و سرش و برد عقب:
_وحشي!
دماغم و بالا كشيدم و دست به سينه روبه روش ايستادم:
_وحشي نه!بگو همون توفيقِ اجباري كه آدم قحط بوده و خدا گذاشتتش سر راهت!
انگار از شوك اون خل و چل بازيم دراومده بود كه با خنده جواب داد:
_خب حالا همون!
و دست برد سمت پلاستيك غذاها كه خودم و انداختم رو مبل خاليِ پشت سرم و گفتم
_اصلا اشتهام و كور كردي!
چپ چپ نگاهم كرد:
_يعني ميخواي از خير اينا بگذري؟
و به ظرف غذاها اشاره كرد كه آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم
_نه اونقدرا،در حدي كور كردي كه فقط سهم خودم و بخورم و يه امروز و به سهم تو كاري نداشته باشم!
و با لبخند دندون نمايي منتظر نگاهش كردم كه لباش مثل يه خط صاف شد و بعد هم سرش و به بالا و پايين تكون داد
_ممنونم از اين لطف بي كرانت!
از رو مبل اومدم پايين و نشستم رو زمين و چسبِ ميز عسلي و شروع كردم به باز كردن ظرف غذاها
_حالا ديگه سكوت مطلق،يادمه بهت گفته بودم دوست دارم غذارو تو آرامش بخورم!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼