eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
363 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مَـردی کہ شُوهرمنہ مرد نیست ، که لوک خوش شانسه لامصب :-) 😍 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_289 همزمان با برخورد مج آرومي بهم،عماد آب دهنش و با سر و صدا قورت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه تاي ابروم و بالا انداختم و با دقت به اجزاي صورتش نگاه كردم و خيلي جدي جواب دادم: _نه واقعا من غلام به اين خوبي نديده بودم ببخشيد! و همينطور كه زل زده بوديم بهم هردومون پوكيديم از خنده! داشتم وا ميرفتم از خنده كه عماد يه كمي آروم گرفت و انگشت اشارش و به نشونه سكوت مقابل بينيش گذاشت: _هيس الان به بلند خنديدنمونم گير ميدن! با لحن بامزه اي جواب دادم: _من و تو هرجا بريم به ديوونگيامون گير ميدن! و از كنارش رد شدم، پشت سرم اومد: _آره خب تموم عشاق جهان عقل ندارن! چشم دوختم به آبي بيكران و موج هاي پر سر و صداش: _من حاضرم عقل نداشته باشيم ولي تا تهش همينطوري عاشق بمونيم! دستش قفل شد تو دستام: _داستان من و تو ته و پايان نداره... حوالي غروب بود، بالاخره از راه رفتن خسته شديم و يه جايي لب ساحل و رو دوتا سنگ بزرگ نشستيم... تو فكر تموم شدن امروز و بعد هم برگشتن به تهران بودم كه صداش و شنيدم: _از يكي دوماه ديگه ميخواي بياي اينجا واسه چند سال! و همراه با كشيدن نفسي عميق نگاهم كرد! از اينطور پكر بودنش هم حالم گرفته شد و هم خندم گرفت كه چطور به جايي رسيديم كه اون استاد مغرور كه كاري جز خراب كردن من نداشت الان اينطور بخاطر دوري دوماه ديگمون زانوي غم بغل كرده بود.... با اين حال با صداي آرومي جواب دادم: _آخر هفته ها ميام تهران گاهي چپ چپ نگاهم كرد: _يعني من فقط پنجشنبه جمعه اونم گاهي تورو ببينم؟ شونه اي بالا انداختم: _چاره ي ديگه اي داريم؟ نگاهش و ازم گرفت: _پيدا ميكنم،يا من ميام اينجا و تو دانشگاهي كه قراره بياي،يا تو برميگردي دانشگاه خودمون! خنديدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جانِ دل مـــــگر میشود تو باشی دستانت در دستانم قفل باشد آرزوی دیـگر داشته باشم....؟ ┄•●❥ @Cafe_Lave
😍نِگاهم کُن با "لَبخَنـــدت" مرا بِه "زِنـــدگی" بَرگَردانِ اصلا مَن بَرای "دوسـت‌داشتَنَـت" "آفَـــریده" شُده‌اَم...💋 ┄•●❥ @Cafe_Lave
.🖤🥀 یا حسین...~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
.🖤🥀 یا حسین...~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
.🖤🥀 یا حسین...~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
.🖤🥀 یا حسین...~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_290 يه تاي ابروم و بالا انداختم و با دقت به اجزاي صورتش نگاه كردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _پانشي بياي اينجاها،من اومدم اينجا كه از دست تو خلاص بشم! پررو تر از من بود كه در كمال آرامش جواب داد: _متاسفم اما اين مرد قراره تا آخر عمر وردلت باشه و راهي براي خلاصي نيست! سرم و چرخوندم سمتش و لپش و كشيدم: _اين مرد تمومِ دنياي منه ميدوني؟ يه لبخند كج گوشه لبش نشست و چشمي تو آسمون چرخوند: _دلم ميخواد حرفت و باور كنم ولي از جايي كه هوا تاريك شده و نزديكِ شامه حس ميكنم داري گولم ميزني كه خيالت از بابت شام امشب راحت باشه! همينطور داشتم ميخنديدم كه اين بار نوك بينش و كشيدم و بعد پاشدم سرپا: _آدم از شوهر عزيزِ خودش توقع غذاي خوب نداشته باشه از كي داشته باشه؟! چشم ريز كرد و جواب داد: _تو اين مواقع شوهرم و عزيز،ولي تو مواقع ديگه غلامم و زياد! با يه لحني حرف ميزد كه كنترل خنديدنم و از دست داده بودم و فقط قهقهه ميزدم كه بلند شد: _رو كه نيست سنگِ پا قزوينه! و جلو جلو راه افتاد! بين خنده هايي كه تمومي نداشت صداش زدم: _عماد،كجا؟ بدون اينكه برگرده سمتم يا حتي وايسه جواب داد: _ تو كه نميخواي گشنه بموني؟ حالا ديگه پشت سرش راه افتاده بودم: _معلومه كه نه! و همزمان با رسيدن بهش دستش و توي دستام گرفتم و ادامه دادم: _پس بريم يه رستوران خفن واسه شام! نيمرخ صورتش و چرخوند سمتم و با خنده گفت: _پررو تريني! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
.🖤🥀 یا حسین...~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave