eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
360 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_366 بعد از خوردن شام و تموم شدن مراسم يك ساعتي طول كشيد تا خل و چل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 در حمومی که تو اتاق بالا بود و باز کرد و گفت: _بفرمایید داخل! و خودش کنار در وایساد که از سرما لرزیدم و سریع پریدم تو حموم و آب گرم و واسه پر کردن وان باز کردم و خودم جلوی آینه ی حموم سعی کردم تا حدودی موهام و از هم باز کنم. با کلافگی موهام و شونه میکشیدم که عماد اومد تو حموم! چرخیدم سمتش و در حالی که با دست به سرتاپاش اشاره میکردم گفتم: _چه خبرته برادر من چه خبرته؟ با خنده اومد سمتم: _خبرا پیش شماست خواهر من! خندیدم و برگشتم سمت آینه: _با این حرفا حس میکنم عقد اخوت برامون خوندن! بدون هیچ حرفی میخندید و اطراف وان میپلکید که ادامه دادم: _بذار پر بشه ها نشست رو لبه وان و گفت داره پر میشه بیا هنوز تو فاز چند ساعت پيش بودم كه با يه قر ريز راه افتادم سمت وان اما همينكه خواستم برم تو وان عماد يهو از پست هولم داد و با صورت رفتم تو واني كه برخلاف تصورم پر از آب يخ بود! مثل چي ميلرزيدم و عماد با دست از پشت گردنم گرفته بود تا تو آب بمونم! داشتم به مرز خفگي ميرسيدم و فقط دست و پا ميزدم كه سرم و آورد بالا و گفت: _اينم يه راه ساده واسه پاك كردن آرايشت! نفس نفس ميزدم كه ادامه داد: _هنوز كامل پاك نشده! و خواست دوباره سرم و بكنه تو آب كه با صدايي كه در نميومد و گلويط كه آب رفته بود توش و حالا به سرفه افتاده بودم گفتم: _ولم كن!رواني...قاتل...شمر... با شنيدن حرفاي من تو دو راهي خنديدن و تعجب كردن مونده بود! با حال زارم خودم و از شر دستش خلاص كردم و اومدم بشينم تو وان كه به محض نشستن تازه يادم افتاد چقدر آب سرده و مثل برق گرفته ها بلند شدم و خواستم بپرم بيرون اما همين كه در حين فرار از وان سرم و آوردم بالا،محكم با چونه عماد شاخ به شاخ شدم و داد هر دومون رفت بالا! دستام و گذاشتم رو سرم و نشستم كف حموم كه عماد دست به چونه روبه روم وايساد و درحالي كه فكش و به زور تكون ميداد گفت: _رواني منم يا تو! با حرص خواستم جوابش و بدم كه با احساس مايعي سرازير از سوراخاي بينيم دستم و رو صورتم كشيدم و وقتي ديدم خبري از خون نيست و فقط يه مايع بي رنگ سرازيره با ترس گفتم: _ ببين چيكار كردي؟!مغزم از تو دماغم داره ميريزه بيرون! با شنيدن اين حرف واسه چند لحظه دستش و از رو صورتش برداشت و در حالي كه سخت خنديدن تو چهرش مشهود بود جواب داد: _پاشو حرف الكي نزن،آبريزش بينيه! دماغم و تو صورتم جمع كردم و زل زدم بهش كه رو ازم گرفت و ادامه داد: _د زود تر صورتت و بشور حالم بهم خورد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_367 در حمومی که تو اتاق بالا بود و باز کرد و گفت: _بفرمایید داخل!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 حس ميكردم ديگه غروري برام باقي نمونده كه با حال زارم صورتم و ميشستم و صداي عماد و ميشنيدم: _خب حالا بسه،مغزت خالي شد! و خنديد كه براي آخرين بار دماغم و كشيدم بالا و چرخيدم سمتش. حالا ديگه به اون درجه از انسانيت رسيده بود كه وان و با آب يخ پر نكنه و آسوده لم داده بود! دست به سينه روبه روش وايسادم: _بد نگذره بهت؟ كل بدنش و با كف پوشوند و جواب داد: _اگه تو باشي اصلا بد نميگذره! و دوتا دستش و گذاشت دو طرف وان: _جاي شما اينجاست! نفس عميقي كشيدم و نشستم تو وان، اما نه تكيه بهش بلكه روبه روش! با لب و لوچه آويزون نگاهم كرد: _من دستم نميرسه تا اونجا كه بخوام موهات و بشورم! با خنده موهام و خيس كردم: _مگه خودم فلجم؟ و شروع كردم به شستن موهام كه سريع جواب داد: _تو نميتوني تميز بشوري من ميدونم! و نگاهش و ازم گرفت كه قهقهه هام فضاي حموم و پر كرد و چرخيدم تو وان و عقب عقب رفتم سمت عماد تا جايي كه پشتم خورد به بهش و همونجا متوقف شدم: _خب حالا بشور قهر نكن! نفس كشداري كشيد و دستاش و نگاهش و به نيمرخ صورتم و چرخوند: _قرار بود موهام و بشوري! مهلتي براي جواب بهم بده بوسه اي رو گونم زد و بعد كه ديد اينطوري نميشه انگار نوچي گفت و دست برد تو موهام: _بذار از شر اينا خلاص شيم اول! خنديدم كه شروع كرد به شستن موهام، انقد با عجله و هول هولي ميشست كه با آرنج زدم تو شكمش و گفتم: _هوي اون بيرون خبري نيست انقد هوليا! سرش و نزديك گوشم كرد و با لحن تخطی جواب داد: _شرمندم يلدا جون ولي اين دفعه خيلي خبرا هست! با بدجنسی بهش نگاه کردم ودستم و رو پاهاش كه دو طرفم بودن گذاشتم و گفتم: _پس زودتر بشور اين موهارو بريم بيرون... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_368 حس ميكردم ديگه غروري برام باقي نمونده كه با حال زارم صورتم و م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 از تو وان اومديم بيرون و حوله به تن تو رختكن حموم بوديم كه دستم و گرفت و چسبوندم به ديوار و همينطور كه با كلاه حولش موهاش و خشك ميكرد تو يه لحظه فاصله بين صورتامون و كم كرد و بوسه به لپم زد و دستش و رو روی موهام كشيد: _تموم شد بالاخره مال من شدي! تو اوج حس و حالي كه نميدونستم اسمش و چي بذارم لبخند دلبرانه اي زدم: _هنوز فقط عقد كرديم! بوسه ي دوم و رو پیشونیم كاشت، اين بار داغ تر از بوسه قبلي! اين بار عميق تر و با احساس تر، به قدري كه طاقت نياوردم و كلاهش و انداختم و دستم و دور گردنش حلقه كردم و حالا من بودم كه هيچ جوره بيخيال اين بوسه ها نميشدم و پي در پي ميبوسيدمش! _كافيه بريم بيرون! با تعجب نگاهش كردم كه لبخند كجي كنج لباش نشست: _واسه اينجا كافيه! و در حموم و باز كرد كه با احساس سرما حوله رو محكم دور خودم پيچيدم و پريدم بيرون كه همزمان صداي عماد و شنيدم: _اول موهات و خشك ميكنم كه سرما نخوري! جلو تر از عماد رفتم تو اتاق و جلوي ميز آرايش وايسادم: _خشك كردن بلدم،بافتن بلدي؟ صندلي ميز آرايش و گذاشت پشت سرم و تو آينه نگاهم كرد: _بلد بودم اما الان ذهنم ياري نميكنه،ميدوني كه؟ نشستم رو صندلي،پلك سنگيني زدم و همينطور كه با زبون لبم و تر ميكردم جواب دادم: _ميدونم! بعد از چند ثانيه نگاهش و ازم گرفت و سشوار رو روشن كرد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼