°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_367 در حمومی که تو اتاق بالا بود و باز کرد و گفت: _بفرمایید داخل!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_368
حس ميكردم ديگه غروري برام باقي نمونده كه با حال زارم صورتم و ميشستم و صداي عماد و ميشنيدم:
_خب حالا بسه،مغزت خالي شد!
و خنديد كه براي آخرين بار دماغم و كشيدم بالا و چرخيدم سمتش.
حالا ديگه به اون درجه از انسانيت رسيده بود كه وان و با آب يخ پر نكنه و آسوده لم داده بود!
دست به سينه روبه روش وايسادم:
_بد نگذره بهت؟
كل بدنش و با كف پوشوند و جواب داد:
_اگه تو باشي اصلا بد نميگذره!
و دوتا دستش و گذاشت دو طرف وان:
_جاي شما اينجاست!
نفس عميقي كشيدم و نشستم تو وان،
اما نه تكيه بهش بلكه روبه روش!
با لب و لوچه آويزون نگاهم كرد:
_من دستم نميرسه تا اونجا كه بخوام موهات و بشورم!
با خنده موهام و خيس كردم:
_مگه خودم فلجم؟
و شروع كردم به شستن موهام كه سريع جواب داد:
_تو نميتوني تميز بشوري من ميدونم!
و نگاهش و ازم گرفت كه قهقهه هام فضاي حموم و پر كرد و چرخيدم تو وان و عقب عقب رفتم سمت عماد تا جايي كه پشتم خورد به بهش و همونجا متوقف شدم:
_خب حالا بشور قهر نكن!
نفس كشداري كشيد و دستاش و نگاهش و به نيمرخ صورتم و چرخوند:
_قرار بود موهام و بشوري!
مهلتي براي جواب بهم بده بوسه اي رو گونم زد و بعد كه ديد اينطوري نميشه انگار نوچي گفت و دست برد تو موهام:
_بذار از شر اينا خلاص شيم اول!
خنديدم كه شروع كرد به شستن موهام،
انقد با عجله و هول هولي ميشست كه با آرنج زدم تو شكمش و گفتم:
_هوي اون بيرون خبري نيست انقد هوليا!
سرش و نزديك گوشم كرد و با لحن تخطی جواب داد:
_شرمندم يلدا جون ولي اين دفعه خيلي خبرا هست!
با بدجنسی بهش نگاه کردم ودستم و رو پاهاش كه دو طرفم بودن گذاشتم و گفتم:
_پس زودتر بشور اين موهارو بريم بيرون...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_368 حس ميكردم ديگه غروري برام باقي نمونده كه با حال زارم صورتم و م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_369
از تو وان اومديم بيرون و حوله به تن تو رختكن حموم بوديم كه دستم و گرفت و چسبوندم به ديوار و همينطور كه با كلاه حولش موهاش و خشك ميكرد تو يه لحظه فاصله بين صورتامون و كم كرد و بوسه به لپم زد و دستش و رو روی موهام كشيد:
_تموم شد بالاخره مال من شدي!
تو اوج حس و حالي كه نميدونستم اسمش و چي بذارم لبخند دلبرانه اي زدم:
_هنوز فقط عقد كرديم!
بوسه ي دوم و رو پیشونیم كاشت،
اين بار داغ تر از بوسه قبلي!
اين بار عميق تر و با احساس تر،
به قدري كه طاقت نياوردم و كلاهش و انداختم و دستم و دور گردنش حلقه كردم
و حالا من بودم كه هيچ جوره بيخيال اين بوسه ها نميشدم و پي در پي ميبوسيدمش!
_كافيه بريم بيرون!
با تعجب نگاهش كردم كه لبخند كجي كنج لباش نشست:
_واسه اينجا كافيه!
و در حموم و باز كرد كه با احساس سرما حوله رو محكم دور خودم پيچيدم و پريدم بيرون كه همزمان صداي عماد و شنيدم:
_اول موهات و خشك ميكنم كه سرما نخوري!
جلو تر از عماد رفتم تو اتاق و جلوي ميز آرايش وايسادم:
_خشك كردن بلدم،بافتن بلدي؟
صندلي ميز آرايش و گذاشت پشت سرم و تو آينه نگاهم كرد:
_بلد بودم اما الان ذهنم ياري نميكنه،ميدوني كه؟
نشستم رو صندلي،پلك سنگيني زدم و همينطور كه با زبون لبم و تر ميكردم جواب دادم:
_ميدونم!
بعد از چند ثانيه نگاهش و ازم گرفت و سشوار رو روشن كرد...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼