eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_28 هنوز مات حرفش بودم اما انقدر دستمال كاغذي رو م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با تموم نفرتي كه همين امروز نسبت بهش تو دلم ايجاد شده بود تصميم گرفتم يه قهوه باهاش بخورم... از طرفي ماشينمم روشن نميشد و تو اين گرما بايد چند ساعت معطلش ميشدم. روي يكي از صندلي هاي جلوي ميز نشستم كه جاويد هم روبه روم نشست و سيني قهوه روي ميزِ وسطمون گذاشته شد. يكي دو دقيقه كه گذشت،يه فنجون قهوه برداشت و رو كرد بهم: _ بفرماييد تا سرد نشده نگاهم رو توي سيني چرخوندم و گفتم: _ قهوه ي تلخ؟!من با شكر ميخورم آهاني گفت: _ فكر كردن چون من قهوه مو تلخ ميخورم توهم همينطوري،الآن ميگم برات شكر بيارن فقط نگاهش كردم و حرفي نزدم كه بلند شد و راه افتاد سمت تلفن و بعد از چند ثانيه كه خبري نشد پوفي كشيد: _ باز اين پسره ي سر به هوا شكر نياورد،من الآن برميگردم و بعد راه افتاد سمت بيرون. هنوز داشتم بخاطر حرفاش حرص ميخوردم و كل وجودم بدجوري بوي سوختگي ميداد... فكرِ شيطاني به سرم زد،با چشم هاي ريز شده به در نگاه كردم،فعلا خبري ازش نبود... لبخند خبيثي زدم و فنجون قهوه اش رو توي دستم گرفتم با يه كم تلاش آب دهنم رو جمع كردم و با نگاه كوچيكي به اطراف تف كردم توي قهوه اش و يه جوري همش زدم كه تابلو نباشه و بعد با شنيدن صداش سريع فنجون رو سرجاش گذاشتم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
همین که به هر بهانه❣ دلم تنگ توست 💕 یعنی عشق 💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
❤️😍الهی قربون خنده هات ...💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_29 با تموم نفرتي كه همين امروز نسبت بهش تو دلم اي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 وارد اتاق كه شد با يه لبخند مرموز نگاهش كردم كه نشست و ظرف شكر رو روي ميز گذاشت.. ازش چشم گرفتم و مشغول ريختن شكر توي قهوم شدم اما جاويد مشكوكانه نگاهم ميكرد و دست به سمت فنجونش نميبرد كه يه قلپ خوردم و گفتم: _ شما نميخوريد؟ يه نگاه به قهوه كرد و يه نگاه به من: _ يه دفعه مهربون شدي؟! دوباره لبخند زدم: _ قهوه بهم آرامش ميده،شماهم بخوريد كه آروم شيد دست به سينه به صندلي تكيه داد: _ ديگه سرد شد،زنگ ميزنم دوباره برام ميارن و با يه نيش خند از روي صندلي بلند شد... اين بار ديگه نميخواستم اون برنده باشه، بايد حالش رو ميگرفتم! هرطور كه شده پس همزمان بلند شدم و فنجونش رو برداشتم و به سمتش رفتم: _ نيازي نيست،قهوتون هنوز داغه داغه و بعد قهوه رو به سمتش گرفتم كه با تعجب گفت: _ قهوه سرد دوست ندارم و دستم رو پس زد اما من از رو نميرفتم و دوباره فنجون رو به سمتش گرفتم: _ تعارف نكنيد استاد نفس عميقي كشيد و با يه نگاه جدي دوباره دستم رو پس زد و ماجرا دوباره تكرار شد! من هي فنجون رو به سمتش ميگرفتم و اون دستم رو پس ميزد انقدر اين حركت تكرار شد كه همزمان با اينكه من فنجون رو به سمتش بردم اون هم محكم دستم رو پس زد كه من هول شدم فنجون رو به سمت بالا پرت كردم و در كمال ناباوري قهوه ي توي فنجون رو پيرهنِ سفيدِ استاد جاويد خالي شد... حالا ديگه صداي خورد شدن فنجون روي زمين هم برام مهم نبود و فقط واسه چند لحظه چشم هام رو روي هم فشار دادم و بعد چشم هام رو باز كردم... از ديدنش درحالي كه يك طرف پيرهنش قهوه اي و طرف ديگه اش سفيد بود و ازش قهوه چكه ميكرد روي زمين بدجوري خندم گرفته بود! انقدر كه درد خوردم رو فراموش كردم و زدم زير خنده و همين براي شنيدن صداي پر خشم جاويد كافي بود: _ تو...تو چيكار كردي دختره ي... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
تو انقده خوبی ❣ که آدم دلش میخواد داد بزنه بگه 💕 این مال منه ها ❣ کسی دورش نیاد ...♥️💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
همیشه باهاتم ...💕 قسم میخورم ...♥️💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
خانومم حواست هست ؛❣💕❣ که دلم یه جایی 💕 بین خنده هات و چشات جامونده ؟!❣💕❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
حس قشنگیه ❣💕❣ زن بودن واسه مردی که کل دنیاته ...❣💕❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_30 وارد اتاق كه شد با يه لبخند مرموز نگاهش كردم ك
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با چشم هاي گشاد شده نگاهش كردم: _دختره ي چي؟ با حرص نگاهم كرد و گفت: _ تو ديوونه اي پوزخند زدم: _تقصير خودت بود..من فقط لطف كردم قهوه ات رو برات آوردم ! با حرص كوبيد روي ميزش و گفت: _ اگه من گذاشتم تو اين ترم پاس شي ! با اين حرفش بدجوري زورم گرفت و تو دلم گفتم ' تو كه ميخواي من و بندازي پس بزار حسابي تلافي كنم' صداي گرفته اش به گوشم رسيد : _ديگه ميتوني بري! چهرم و مظلوم كردم و زل زدم تو چشم هاش ،بماند كه چقدر به خودم فشار آوردم كه چشم هام فقط يكم تر بشه و البته نتيجه گرفتم. كم كم داشت خام ميشد اما با ديدن چهرش كه داشت به يه موجود چهار پا تبديل ميشد گند زدم به همه تلاش هام و لبخند ضايعي روي لبم نشست عادتم بود هميشه وقتي ميخنديدم كه نبايد ميخنديدم! با ديدن لبخندم يهو تبديل به يه گاو عصبي شد وضعيت حسابي قرمز بود و به خوبي نم و توي شلوارم حس ميكردم... همنيجوري كه توي چشم هاش زل زده بودم گفتم : _خب با اجازتون من ديگه برم استاد...كاري چيزي؟ يه قدم اومد سمتم و تا حدودي فاصله ي بينمون و از بين برد دهنم خشكِ خشك شده بود و به روبه روم كه دكمه ي پيراهنش بود خيره شده بودم... يكمي قهوه زير گلوش ريخته بود و لاي ته ريشش مونده بود و بدجوري رو مخم بود! بايد يه جوري از شرش خلاص ميشدم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼