eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
364 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_112 _ با بلايي كه سرم آوردي حرف امشبم و كلا فراموش كن،يه حس اشتباه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _پاشو،پاشو بيا اينجا، من بشينم پشت فرمون بريم درمانگاه! و بعد پياده شدم و ماشين و دور زدم و منتظر شدم عماد روي صندليا جا به جا بشه. چند ثانيه اي طول كشيد تا اينكه بالاخره خودم نشستم پشت فرمون سرش رو به صندلي تكيه داد و با صداي ضعيفي لب زد: _ من و ببر خونه،نيازي به درمانگاه نيست سرعت ماشين و كم كردم و با يادآوري فاصله ي زيادِ خونه ي پدر عماد و فاصله ي نزديك خونه ي آوا جواب دادم: _ ميبرمت خونه آوا تا يه كمي بهتر بشي و عماد كه نايي واسه حرف زدن نداشت فقط سكوت كرد و حرفي نزد... وقتي رسيديم از ماشين پياده شدم و با بدبختي عماد و تا دمِ در آوردم و از اونجايي كه كليد داشتم نيازي به بيدار كردن آوا نبود! حال عماد اصلا خوب نبود و گيج ميزد به آرومي وارد خونه شديم و عماد و روي مبل نشوندم و رفتم تا براش آب بيارم... يه ليوان آب دادم دستش و نگاهي به پيشونيش انداختم، اندازه يه گردو قلمبه زده بود بيرون و قشنگ دكوراسيون عماد و بهم زده بود...! خيلي تلاش كردم جلوي خودم و بگيرم و نخندم اما خب انگار شدني نبود كه عماد و با اين همه صدمه كه به قيافه ي جذابش وارد شده بود،ديد و نخنديد! ريز ريز خنديدم كه لااقل آوا بيدار نشه و بعد كنار عماد نشستم ولي انگار داشت بيهوش ميشد و زيادي بيحال بود كه خنده از رو لبام رفت و يه كمي تكونش دادم: _عماد؟عماد؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دستِ ما معموليا برا رسيدن به آرزوهامون كوتاه نيس، كلا قطع شده. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
[دلتنگی ینی تو صفحه چتش منتظرش باشی ولی پی امی نیاد ♡]🥀🍁 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
زمان خواهد گذشت✨ اما سخت...💔 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
" ᴏɴᴇ ᴅᴀʏ ʏᴏᴜ ᴡɪʟʟ ᴍɪss ᴍᴇ " يه روزی دلت برام تنگ ميشه.. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو عادت منى ❣ تركت نخواهم كرد…!💕❣💕 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
همه بر سر زبانند و در میان جانی ♡ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
بِگو به تمامِ مردمِ شهر كه همه باهم دست به كار شوند... " اسپند دود كنند " " وَ إِن يَكاد بخوانند " تا چشمانِ بد و شور به دور بماند از عاشقانه هايِ من و ... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_113 _پاشو،پاشو بيا اينجا، من بشينم پشت فرمون بريم درمانگاه! و بعد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با چشماي خمار نگاهم كرد كه ادامه دادم: _تو مطمئني خوبي؟! به سختي چشماش و باز نگهداشته بود: _فقط خوابم مياد و قبل از اينكه چيزي بگم چشماش بسته شد و سرش افتاد روي شونم، مونده بودم بايد چيكار كنم! از طرفي نگران حالش بودم و از طرف ديگه اگه آوا ميومد و ميديد عماد سر به شونه ي من خوابيده چي ميگفت؟! شونه هام و بالا انداختم و با خودم گفتم بيخيال ، كه عماد خودشو جا به جا كرد و سرش و روي پام گذاشت و دراز شد روي مبل! عين يه مرغ گيج بهش نگاه كردم كه حس كردم نفساش منظم شد و اين يعني خوابيده بود! با ديدن عماد كه غرق خواب بود دلم لك زد براي يه خواب راحت و سرم و به عقب بردم و روي پشتي مبل گذاشتم و قبل از اينكه بخوام به چيزي حتي فكر كنم خوابم برد... غرق خواب بودم كه حالا با شنيدن صداهاي اطرافم يه چشمم و باز كردم و با ديدن آوا و عماد كه سر ميز نشسته بودن و صبحونه ميخوردن مثل فنر از جا پريدم... هنوز متوجه من نشده بودن كه صدام و انداختم تو گلوم: _اهم.. با شنيدن صدام هردو به سمتم برگشتن و آوا با با نگاه پر مفهومي در حالي كه ابروهاش و بالا پايين ميكرد گفت: _بالاخره بيدار شدي و لبخند پر معنايي زد كه آب دهنم و به سختي قورت دادم و به عماد نگاه كردم،حالش بهتر بود و ورم روي پيشونيش هم يه كمي خوابيده بود. برگشتم سمت آوا و گفتم: _ ديشب تصادف كرديم،نخواستم بيدارت كنم! ريز ريزك خنديد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
داشتنت را بغل گرفتم و دویدم! کاشکی آدم‌ها، با دور شدن‌شان دوست داشتن‌شان را هم می‌بردند ‌┄•●❥ @Cafe_Lave